eitaa logo
کانال شاخه طوبی
15.4هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
اولین کانال نشر آثار حضرت علامه حسن زاده آملی و شاگردان ایشان در ایتا و تلگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ #قسمت_۴ آن درخت، درخت بی‌ریشه نیست. اگر صد متر ارتفاع شاخه‌ای دارد، شاید صد و
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ این است که ائمه دستورات سنگین داشتند، اما مریض نمی‌شدند. امام امیرالمؤمنین سجده‌های طولانی می‌رفت. امام سجاد آنقدر سجده می‌کرد، پیشانی‌اش پینه می‌بست، قیچی می‌کردند! اما هیچ‌کس نگفته: (نعوذبالله) امام زین‌العابدین به مریضی جنون دچار شد،سرگیجه گرفت، داشتند خیابان راه می‌رفتند (نعوذبالله) حرف‌های نامطلوب می‌زدند! چرا؟ چون از بس‌ که سجده کرده، عقلش از دست رفته! چنین چیزی نبود! نه! پیشانی مبارکش از کثرت سجده پینه می‌بست، زانوی مبارکش از کثرت سجده پینه می‌بست، مثل پینه بستن زانوی شتر؛ نه این‌که شتر بارش می‌کنند، هی باید بنشیند، بلند شود، چون قد‌ش بلند است و مردم قد‌شان نمی‌رسد صد کیلو، سیصد کیلو بار را بگذارند آن بالا، باید نردبان بگذارند بروند آن بالا. خدا برنامه‌ریزی کرد که این حیوان خدا بخوابد، چون می‌خواهد بخوابد، شبانه‌روز هی او را می‌خوابانند، بلند می‌کنند. آن وقت پینه می‌بندد روی زانوی شتر، این را می‌گویند (عرب): ثُفُن؛ یعنی پینه‌ی زانوی شتر، بعد پینه بسته‌ها را جمع می‌بندند می‌گویند: ثفنات. امام زین‌العابدین را می‌گفتند: ذوالثفنات‌. (در روایات داریم؛ نگاه کنید) کسی است که پای او و زانوی او پینه‌ها بسته! اما هیچ‌کس نگفت که یک روز دیدیم امام در کوچه داشت (نعوذبالله) شَل راه می‌رفت، عصا زیربغلش بود، روی ویلچر نشسته بود، روی تخت بیمارستان داشتند او را می‌بردند، زن و بچه بغل او را گرفته بودند، اعصاب آن‌ها خردشده که آقا داشت عبادت می‌کرد، پاهایشان شَل شده بود، این حرف‌ها را کسی نزد؛ زد؟ جایی شنیدید که ائمه به خاطر عبادت رفته باشند؟! آن قدرت نفسانی‌ای که نفس ناطقه‌ی‌ انسانی‌شان پیدا می‌کند، آن‌چنان آن قدرت و قوت و احکام آن بر بدن حاکم می‌شود، بدن مطلقا محکوم‌ نفس قرار می‌گیرد. این بدن، بدن مطیع است، این بدن دیگر بدن عاصی نیست، هرگز از نفس ناطقه عصیان نمی‌کند. اما ما نه؛ ما بخواهیم یک شب تا به صبح سجده برویم، فردا صبح تا غروب سر‌درد داریم. یک جوان بخواهد یک هفته فشار بی‌معنا بیاورد ،هفته‌ی بعد مریضی است. دین که نمی‌خواهد با دستوالعمل‌ها (عارف؛ انسان الهی انسان‌ساز که نمی‌خواهد با دستورالعمل‌ها) مردم را داغون کند، مردم خسته بشوند، مردم دیوانه بشوند، مریض بشوند. حالا تو می‌خواهی ذکر بگویی، باید مریض بشوی! روی دست پدرو مادر بیفتی، عذاب دست دیگران بشوی، بعد یک عمر زن و بچه را به فلاکت برسانی، که چه؟ آقا داشت عبادت می‌کرد؟! چه کسی چنین چیزی از او خواست؟ چرا ؟ برای این‌که زمینه ندارد. اگر جوان است؛ خب، یک جان پاکی دارد، چهار تا کلمه حرف را می‌شنود، بعد درست به راز و رمز حرف‌ها پی نمی‌برد، راه افراط و تفریط در پیش می‌گیرد. بله، امام زین‌العابدین شبانه‌روز آنطور سجده می‌کرد، نه افراط بود نه تفریط. اما من بخواهم شبانه‌روز اینطور سجده کنم افراطی است؛ افراط راه باطل است. بگویم آقا، من می‌خواهم به امام زین‌العابدین اقتدا کنم. بله، آن رتبه و جایگاه امام زین‌العابدین را به‌دست بیاور بعد این سجده را می‌خواهی انجام بدهی، در آن‌جایگاه باش! این مثل این هست که کسی رفته کلاس اول، می‌خواهد کتاب سال چهارم دانشگاه در آن رشته را بخواند! خب آقای عزیز! کلاس اول باید آب، بابا بخوانی، بخواهی بیایی در کلاس اول معادلات ریاضی (یک نفر ریاضی‌دان) در سال چهارم دانشگاه را بخواهی بخوانی، تو در آن رتبه نیستی! چرا می‌روی آن‌جا تکیه می‌زنی؟! تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ #قسمت_۵ این است که ائمه دستورات سنگین داشتند، اما مریض نمی‌شدند. امام ا
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ هر چیزی حسابی دارد. وانگهی کدام امام هست که از شدّت (حالا دیگران در حق آن امام دلسوزی می‌کردند مثل همین نمونه‌ای که به عرض مبارک‌ رساندم) یا اهل بیت امام امیرالمؤمنین برای اینکه حضرت در روزه بودند، شب‌ها هم افطاری‌شان به آن نحو بود، فرزندان عزیزشان از آقاجان دلسوزی می‌کردند؛ مثل حضرت زینب، حضرت ام‌کلثوم. بعد آقاجان هم یک‌طوری به ایشان جواب می‌داد؛ می‌فرمود: دختر جان! این‌که می‌بینی من این حالات را دارم، روزم اینطور است، شب آنطور است، برای اینکه من رئیس حکومت هستم. من الان در یک مسندی نشسته‌ام که تمام مردم این اجتماع، از آن فقیرترین مردم چشمشان به من است. شاید در قلمرو حکومت من، امشب یک عده‌ای باشند که شب تا به صبح هیچ ندارند بخورند. من چون آن‌ها را می‌بینم، اگر یک لقمه غذای خشک برای من بیاورید که من بخورم، من خجالت می‌کشم! این را فلانی ندارد، الان در خانه‌‌اش نشسته آه می‌کشد! نرسیده، زندگی او کمبود دارد، سه ریالی که، سه تومنی، سه دیناری که از بیت‌المال به اینها ماهانه یا هفتگی می‌دهیم، خرجشان به بَرجشان نمی‌رسد، الان مجبور است بیچاره فلان گدا را (حجةالله است دیگر) می‌بیند که الان امشب در زیر مجموعه‌ی حکومت او که او در مدینه حکومت می‌کند یا در کوفه، می‌بیند که الان در قلمرو حکومت او در ایران در آذربایجان در افغانستان آن روز اینها همه در تحت مدینه بودند، کل خاورمیانه؛ عربستان، مصر، عراق، بحرین، امارات، قطر، ایران، افغانستان، پاکستان، کویت، لبنان، سوریه، همه یک حکومت بودند. آقا مرکز حکومتش (اوایل) در مدینه بود، اواسط و اواخر شد کوفه، فقط درگیری هم دارد وقت این را هم ندارد که بیاید ایران را سر بزند ببیند ایران چه خبر است؟ بیاید برود افغانستان را سر بزند ببیند آنجا مردم وضع‌شان چگونه است؟ مثل اینکه الان مسئولین ما سفرهای استانی می‌کنند. خب حجةالله است، می‌بیند در این خاورمیانه‌ی آن‌ روزی که قلمرو یک حکومت است، امشب هزاران نفر غذا ندارند، فردا شب صدها نفر دیگر غذا ندارند، امروز یک عده‌ای بیچاره‌ها هر چه گشتند کار پیدا نکردند، این است که علی می‌خواهد غذا بخورد، خجالتش می‌آید! می‌خواهد یک نان و آب سر راست بخورد می‌بینی خجالتش می‌آید! نان هم می‌خواهد بخورد، می‌بیند (بله) امروز یک عده‌ی زیادی نان داشته‌اند، اما نان تر نداشتند نان خشک است، پس من هم خشک می‌خورم، که اقلاً تکویناً همه با هم همدل باشیم! علی در دل مردم حکومت می‌کند نه ذر سر مردم! می‌شد هم خودش نان تر بخورد، بگوید: خب حالا هست دیگر. اما آن حکومت که دیگر در دل مردم نبود که، با اینکه هیچکس خبر هم ندارد. این است که یک عبای کرباسی بسیار خشن، خشن! روی دوش آقا بود، شاید بیش از ده سال، بیست سال، این عبا روی دوش آقاست! بعد اطرافیان می‌بینند عبای خشن (به اصطلاح) مندرس شده، کهنه، وصله‌خورده، آنقدر خشن است که دیگر بدن آقا را دارد نحیف می‌کند! آقا! آخر یک عبا عوض کن! نه اینکه عرب به پوشیدن عبا (و این‌ها) عادت دارد دیگر، الان هم می‌بینید عرب‌ها لباس‌های بلند می‌پوشند. آقا می فرمود: خب من لباس خوب بپوشم در زیر حکومت من، این همه فقیرها هستند که عبای خوب ندارند چه کنم؟ فردای قیامت باید چه‌جوری آن‌ها را نگاه کنم؟ این است که بچه‌هایشان را قانع می‌کردند، اهل بیت‌شان هم به این‌ها اقتدا می‌کردند، فرزندان و زن‌هایشان هم به این‌ها اقتدا می‌کردند؛ خب حالا که آقای ما این است، چرا ما روِش آقای خودمان را در پیش نگیریم؟! اما به رعیّت زیر دست‌شان اجازه نمی‌دادند که اینطور عمل کنند. و لذا یکی از این‌ها رفت داخل بصره، رفت داخل نخلستانش نشست و شبانه‌روز پای هر درختی دو رکعت نماز می‌خواند. شنید. بصره‌ای بود اهل بصره بود، به او خبر رساندند که علی اینطور است. ایشان هم بنده‌ی خدا سادگی کرد و تا شنید، گفت: من هم می‌خواهم مثل علی باشم. زن و بچه و کار و کاسبی را هم رها کرد و رفت تو نخلستان و زیر درخت، فقط نشسته بود شبانه‌روز خلوت می‌کرد و نماز می‌خواند 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ #قسمت_۶ هر چیزی حسابی دارد. وانگهی کدام امام هست که از شدّت (حالا دیگران در ح
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ قسمت ۷ کم‌کم زن و فرزند او از گرسنگی به ستوه آمدند؛ لباس‌ها مندرس شد، از دست مرد به عذاب در‌آمدند، تا این که حضرت امام امیرالمؤمنین به خاطر جنگ جمل از مدینه تشریف‌فرما شد آمد به جنگ جمل، جنگ که پیروز شد آقا وارد بصره شد؛ همین بصره‌ی نزدیک مرز ما. وارد بصره شد، خانم این آقا شنیده که علی وارد بصره شد. گقت: الان بهترین وقت است که بروم پیش آقا بگویم آقا این شوهر من، چیزهایی از تو شنیده اینجور عمل می کند! این درست است؟! زن راه افتاد رفت مرکز حکومت آقا، آن خانه‌ای که آقاجان آنجا تشریف داشتند. به کسانی که دربان بودند گفت: می‌شود به آقا امیرالمؤمنین بگویید: زنی آمده با ایشان کار دارد؛ مشکل زندگی دارد، مشکل شوهر دارد. ایشان آقای ماست، رئیس حکومت است، (رفتند) آقا فرمود: به ایشان بگویید بیایند. رفت محضر آقا مشرف شد؛ گفت: آقاجان! من شوهری دارم الان مدت هاست ما را رها کرده و فقط می‌رود عبادت می‌کند. حالا خودش مریض شده، نحیف شده، لاغر شده (که چه) بماند، ما دیگر از گرسنگی چیزی نداریم، آه در بساط هم نداریم! این درست است آقا ایشان باید اینجور عمل بکند؟! آقا هم برای اینکه یک وقتی دیگران هم که می‌شنوند بالاخره بدانند (باید همیشه توجه به تمام جوانب کرد؛ چون بعضی‌ها می‌آیند یک جو‌سازی‌هایی می‌کنند که آدم گول جو‌سازی را هم نباید بخورد) آقا فرمودند که بسیارخوب؛ می‌شود که شوهرت را حاضر کنی؟ گفت: بله. آقا فرستادند (رفتند) شوهرش را آوردند؛ آقا رو کرد به شوهرش گفت: خانم شما آمد پیش من، از دست شما یک چنین گزارشی را به من داده، شما قبول داری، گفته‌اش را قبول داری، یا نعوذ بالله دروغ می‌گوید‌؟ گفت: آقا بله, حق با ایشان است؛ من مشغول عبادت هستم. بعد آقا فرمود: خب چرا؟ این کار را چرا انجام می‌دهی؟ خانه را اسیر کرده‌ای؛ زن و فرزند را گرفتار کرده‌ای، چرا؟! گفت: آقا راستش را بخواهید، من خواستم به شما اقتدا کنم! چون به ما خبر رسیده که شما یک چنین عبادتی می‌کنید، همچون برنامه‌ای را در مدینه در نخلستان و لباس تو و اینها... آقا به او تشر زد؛ فرمود: آقا اینهایی که برای تو نقل کردند درست است؛ راست می‌گویند؛ من هم بودم و هستم؛ اما من در مسند حکومتم! من به عنوان حاکم این‌همه مردم‌ هستم! من باید یک جوری عمل کنم که اگر یک کسی آمد در زیر حکومت من، یک لباس تر و تمیز نداشت بپوشد (وصله‌دار است لباس او) خجالت نکشد بین مردم؛ اگر کسی لباس خیلی اتو کرده‌ی کذایی دارد بخواهد به او پزی بدهد بگوید: لباست چرا وصله دارد؟! او هم بگوید: آقا افتخار ماست، آقای ما مولای ما، رئیس حکومت ما، لباسش وصله دارد، اینکه خجالت ندارد! خیلی‌ها هستند خجالت نمی‌کشند.. من باید بر مسند حکومتم اینجور باشم؛ اما تو که چنین مأموریتی نداری، چه کسی به تو گفته این کار را بکن؟! برو سر زندگی‌ات! زن و بچه را داری گرفتار می‌کنی که چه، که من می‌خواهم مثل علی باشم؟! آدم حرف‌های دین را بشنود و درست هضم نکند و نفهمد راز و رمز این مطالب چه است، دچار افراط‌ها و تفریط‌ها می‌شود. یا یک عده‌ای اصلا نماز نمی‌خوانند، یا حالا چهار نفر هم که نمازخوان می‌شوند و نماز بزرگان را که می‌خوانند در جا می‌بینی افراطی‌گری می‌کند، ایستاده به طرف عبادت! دانشگاهش را رها کرد، درسش را رها کرد، چه کسی به تو می‌گوید این کار را بکن؟! حق نداری تو این کارها را بکنی! درس بخوان! مبادا که نفس همین‌جا در عبارت ذیل، یک جایی عبارت دارد که: یک لحظه از نفس غافل نباش! چون دشمن سرسختی است. یک لحظه تو را غافل ببیند گولت می‌زند ولو به نماز! چون می‌رود دانشگاه برای درس خواندن، می‌بیند درس خواندن یک کمی سخت است، می گوید: خب بد نیست؛ یک راه خل‌بازی دربیاوریم بد نیست، از زیر درس در می‌رویم. می‌گويد همین (فقط) نماز می‌خوانیم! اینجور گولش می‌زند. درس بخواند، کار کند، جوان! کار کند؛ کار! 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ قسمت ۷ کم‌کم زن و فرزند او از گرسنگی به ستوه آمدند؛ لباس‌ها مندرس شد، از دست
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۵ قسمت آخر مرحوم آشیخ محمدعلی آملی رحمت‌الله علیه، کفت: من درس جناب آقای قاضی می‌رفتم و تشنه‌اش شدیم، استاد به این عظمت! منتها شبانه‌روز، مقداري می‌رفتند قبرستان، می‌نشستند، توی دلم گفتم که؛ قربان آقا بشویم، به جای اینکه بروی قبرستان، بنشینی، بیا درس بگو! ما که تشنه‌ایم درس بیشتر بشنويم! همین‌جور؛ یک سؤال تو دلم، شبهه، قبرستان. بعد هم تو دلم می‌گفتم: خب حالا از این قبرستان نشستن چه عاید آقا می‌شود؟ شما وقتی وقتتان را آنجا می‌گیرید، بیایید به جای او وقتتان را برای درس بگیرید! تمام شده در دل من این شبهه، این حدس، این گمان در قلبم عبور کرد، تا یکی از روزها دیدم به من فرمود: آقا! در منزل، آدم پیش کتاب‌ها و قرآن‌ها (و اینها) پا دراز نمی‌کند. ای عجب! آقا از کجا می‌داند ما در حجره پیش کتاب‌ها پا دراز می‌کنیم؟! استاد است دیگر. بعد رفتم و شب خواستم بخوابم، گفتم خب حتما مقصود آقا این است که ما این کتاب را این پایین، وقتی مطالعه می‌کنیم، همین‌جا روی فرش می‌گذاریم و پا دراز می‌کنیم،‌حتما مقصودش این است. امشب را که رفتم، کتاب را که مطالعه کردم، موقع استراحت، کتاب‌ها را جمع کردم، گذاشتم بالای طاقچه بعد دراز کشیدم. فردا صبح فرمود که خيال می‌کنی بالای طاقچه گذاشتی، کافی است؟ باز پا دراز می‌کنی پیش کتاب و قرآن؟ باز جا خوردیم! رفتیم که بگوییم آقا از کجا؟ شبهه‌مان را هم جواب داد؛ گفت: اینهایی که به تو می‌گویم، از قبرستان است. این که در دلت می‌گذرد که برای چه می‌روم قبرستان، این چیزها عایدم می‌شود، ببین چه خبرهاست! حالا این‌همه خیرین که هستند، این‌همه زمین‌ها تو دل هر شهری هر منطقه‌ای هست، بعد می‌شود برای رضای خدا یکی لز این زمین‌ها وقف قبرستان این منطقه بشود؛ بگوییم (فرض) شهرداری منطقه‌ی فلان، یا محله‌ی فلان، محله‌ی تجریش، شهرک فلان، یک قبرستانی هم داشته باشد، که بالاخره آدم هرشب دلش گرفت، الآن ماه رمضان خب انسان وقت دارد، می‌خواهد نیم ساعتی برود بیرون، یک هوایی بگیرد، می‌رود قبرستان، هم یک فاتحه‌ای می‌خواند، هم از قبرستان درس‌ها می‌گیرد، درس‌ها! خداوند عاقبت بخیر بفرماید همگان را 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
4_671561043452887339.mp3
6.72M
نامه ها برنامه ها ۱۶ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
کانال شاخه طوبی
نامه ها برنامه ها ۱۶ #شرح_نامه_ها_برنامه_ها۱۶ #حضرت_علامه_حسن_زاده_آملی #استاد_صمدي_آملي #فایل_صوت
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم الْحَمْدُللّه رَبِّ العالمین , ثُم الصَّلاَةُ وَ السَلامُ علی جمیع الانبیاء و المرسلین و علی سیدنا ابی القاسم محمد (ص) و علی اهل بیته الطيبين الطاهرین المعصومین در صفحه‌ ۷ کتاب نامه‌ها برنامه‌ها چند سطر عبارتی را خدمتتان تقدیم بداریم، عرایضی را به عرض محضر برسانیم. می‌فرمایند به اینکه: "اما شیوه‌ی پسندیده‌ی سکوت، حق است که هر که را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند. هر که خاموش شد، گویا شد. هر که چشم سر بست، بینا شد. هر که گوش دل گشود، دانا شد. هرکه را حضور است، نور است. هر که را مراقبت است، سرور است. چه اینکه کلید نیک‌بختی در مشت اوست و نگین پیروزی در انگشت او." این خاموشی گزیدن، چشم سر بستن، گوش دل باز کردن، حضور و مراقبت را مراعات کردن، اینها جزو دستورات اولیّه‌ی سیر انسانی است که از متن قرآن و روایات ما، اتخاذ شد و استنباط شد. ظاهر و باطن، طوری است که نه اینکه مخالف هم باشند، انسان در هر بخشی توحّد پیدا بکند، در آن بخش، موفقیت‌هایی را کسب می‌کند. برای همین است که امام امیرالمؤمنین علیه الصلاة و السلام در روایات غرر و درر که مجموعه کتابی است که بیش از ۱۱۰۰۰ حدیث را از امام امیرالمؤمنین جمع کرد (احادیث کوتاه)، که آقا می‌فرماید: کسانی که اهل خردند، عقل دارند، کم حرف می‌زنند. یک وقتی حرف‌ها، حرف‌های اساسی است، حِکمی است، حرف‌های انسانی است. آن حرف‌های سنگین یا حرف‌های اسراری را که اگر کسی هم داشته باشد برای هر کسی به راحتی زبان باز نمی‌کند. این همانی است که هر کسی را اسراری آموخته باشند، بعد از آموختن اسرار، دهانشان را مُهر می‌کنند، که یک وقتی فرمایشات را ،حرف‌ها را به دیگران القا نکند، که دیگران در حدّ شنیدن این اسرار نیستند. شکر نعمت ولایت، کتمان است. هرکه ولیّ الله شد، کتوم است، حرف نمی‌زند؛ چون بین او و بین خدایش حقایقی مطرح می‌شود، که این حقایق جزو خصوصی‌های اوست با ذات اقدس حق. و هر کسی مسائل خصوصی‌اش را برای دیگری _ تا او را با خودش خصوصی نبیند، احساس نکند _ ابراز نمی‌کند. الان بین یک زن و مرد در یکسری امور زندگی، یکسری خصوصی‌هایی هست که هرگز این زن و مرد حاضر نیستند، خصوصی‌ها را به راحتی پیش فرزندانشان، برادرهایشان، عزیزترین کس خود ابراز کنند؛ چون خصوصی است. اگر چیزی خصوصی شد، دیگر نمی‌شود عموم بشود. دوستی با دوستی، با همدیگر از شدت دوستی یکسری روابط خاصی هم دارند، مسائل خاصی بین آنها وجود دارد، به راحتی برای غیر دوست ابراز نمی‌کنند. سرّ دوست بر دوست مستور نیست، اما بر غیر دوست مستور است. اگر اگر کسی عبدالله شد، با خدای متعال دوستی خصوصی بست، او خصوصی خدا را دوست دارد و خدا هم در یکسری اموری بخصوصه با او دوست شده است، سرّ خدای متعال بر او مستور نیست، سرّ این عبد هم برای ربّش مستور نیست. اما سرّ این عبد _ از خدا که دارد _ بر غیر خودش مستور است. این است که _ خود به خود _ کسی که اهل ولایت شد، دهان بسته است. در اشعار هم دارند، در دیوانشان. دلا باید دهن را بسته داری بازش نکن، به راحتی حرف نزن. چه در خوشی‌ها هستی به راحتی حرف نزن، چه در سختی‌ها و مشکلات هستی به راحتی زبان باز نکن. دلا باید دهن را بسته داری دلا باید تنت را خسته داری نامه ها برنامه ها ۱۶ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ که سالک را دهان بسته باید (۱) تن خسته (۲) دل بشکسته باید (۳) کسی که می‌خواهد در مسیر حق‌متعال قدم بردارد باید دهانش بسته باشد، تن او هم خسته باشد، و دل او هم شکسته باشد، این سه تا کارش هست. لذا هیچیک از انبیا را ندیدید که تن خسته نداشته باشند، شبانه روز تن خسته داشتند، دهانشان هم بسته بود؛ چون آنچه را که می‌دیدند ابراز نمی‌کردند! گهگاهی یک چیزهایی ابراز می‌کردند چقدر سخت می‌گذشت بر مردم (که پریروز چیزهایی به عرض رساندم و خیلی از حرف‌ها است که شاید هم حضور محضر شما حاضر باشد) احدی از ائمه در طول زندگی نه دهانش آنجور باز بود، آنجوری که علی می‌دید می‌خواست حرف بزند، دیگر راه امامت را نمی‌شد در پیش بگیری همه از او فرار می‌کردند، چه کسی می‌تواند تاب بیاورد، بایستد گوش کند؟! این است که در زندگی یکی از آقایان عرفا؛ مرحوم حاج رحیم ارباب رحمت‌الله‌علیه (خواندم) نوشته‌اند که مردم، ایشان را یک مقداری تندمزاج می‌دانستند. دلیل تندمزاجی‌اش این بود که چشمش باز بود و البته آنچه را که او می‌دید خیلی هم تحمل کرد که یک مقداری گاهی تند می‌شد با مردم، تازه حاج رحیم ارباب یک عبد است، یک رعیت است. او که حجت‌الله است، حاج رحیم ارباب‌ها و تمام عرفای عالم و همه‌ی حکمای نظام هستی و تمام مؤمنين و متدینین در مقابل او حاضر بشوند همه امّی‌اند، نادانند جاهلند، باز او داناست. او اگر بخواهد زبانش را نبندد چه کسی باقی می‌ماند؟! اگر بنا باشد زبان اهل حق بسته نباشد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. اگر بنا باشد هرچه را می‌دانند، بگویند هرچه از مردم می‌فهمند، بگویند (ابراز کنند) چیزی باقی نمی‌ماند! فقط تنها یک راه باقی می‌ماند که کل مردم جمع بشوند این‌ها را سنگسارشان کنند که کردند. یک راه باقی ماند. با اینکه ابراز نکردند باز مردم طاقت نداشتند آنها را طاقت بیاورند. کسانی که ۲۳ سال با جناب رسول الله بودند، نمازخوانِ پشت سرش هم بودند، جنگجوی پای رکابش هم بودند، طاقت نداشتند پای علی بایستند! بالاخره در آخر تکفیرش کردند و در محراب او را کشتند. تازه علی که حرف نمی‌زد زبانش بسته بود، ارباب به او اجازه نمی‌داد آنچه را که می‌داند ابراز کند! خودش در مورد آن آقایان چیزی نگفت. بعد از شش نسل او امام صادق آمد موقعیت پدر و مادر آن آقا را تعیین کرد گفت پدر ایشان کیست و مادرش کیست و پدرش چه هست و چطور به دنیا آمده و آمد غصب خلافت کرد. علی که حرفی نزد! وگرنه اگر آنچه که او در طول عمرش کرده بود در آن بیابان و در صحنه‌های بیابان و چه چه؛ اینها را برای مردم ابراز می‌کرد، از دو حال به در نبود، یا اهل حقی بودند که از علی می‌پذیرفتند، یا نفوس شقیّه‌ی باطلی بودند که علی را زودتر از این‌ها می‌کشتند (از این دو حال به در نبود) یا کسانی مثل عمار یاسر و مقداد و ابوذر و سلمان‌اند، که اینها ولو امیرالمؤمنین حرف نزند، اینها می‌دانند که در دل آقا چه می‌گذرد (نسبت به او) و او چه کسی است؟ اگر نفوس شقی، کثیفی، کنیفی مثل نفوس طلحه و زبیر و امثال اینها و مروان‌بن‌حکم و معاویه (اگر این‌ها هست) اگر علی زودتر ابراز می‌کرد، دیگر طول نمی‌دادند که صبر کنند تا محراب عبادت کوفه، بعد از اینکه ۲۵ سال از پیغمبر گذست او را شهید کنند، همان روزهای اول او را می‌کشتند! هر که اسرار دارد حق ندارد حرف بزند. بی بی فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها یک کتابی دارند، که در روایات ما معروف است به مُصحَف فاطمه، همین طور که قرآن مصحف پیغمبر است، حضرت بی بی فاطمه زهرا هم از ناحیه‌ی جبرئیل امین نه به صورت وحی تشریعی، به صورت انباء، به صورت وحی الهامی. به تعبیر آقایان عرفا می‌گویند؛ به صورت وحی تنبیئی، انبائی، چیزهایی را حضرت جبرئیل به ایشان فرموده‌اند، ایشان مُحدَّث می‌شد یعنی به اشان تحدیث می‌شد، گفتگو می‌شد و ایشان اینها را برای امام امیرالمؤمنین محدِّث می‌شد نقل می‌کرد و حضرت یادداشت فرمودند و این یادداشت‌های امیرالمؤمنین یک کتابی شد به صورت مصحف فاطمه؛ که این موجود هم هست در روایات ما آمده که در دست حضرت بقیةالله است. در آن مصحف فاطمه آنقدر مطالب آمد راجع به اولاد و نسل این بزرگوار، مطالب فراوان، همه‌ی اینها یادداشت شد؛ آنچه که از فرزندش امام حسن بلاهایی که به سر او می‌آید بلاهایی که که سر حسین‌بن‌علی می‌آید فرزندان امام حسین، نسل و نوه‌های او الی یوم القیامه، تمام سادات بنی‌فاطمه و سادات علوی، آنچه که تا روز قیامت در این دوره‌ی خلقت بشر برایشان پیش می‌آید، همه در آن کتاب مضبوط است، همه آنجا هست. نامه ها برنامه ها ۱۶ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a 💢ما را در نشر هر چه بیشتر کانال یاری فرمایید 🙏💢
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ #قسمت_۲ که سالک را دهان بسته باید (۱) تن خسته (۲) دل بشکسته باید (۳) کسی که م
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۳ اما برای چه کسی ابراز کردند؟! حرفش را نزدند! دهانشان بسته است، تن خسته‌ای دارند، واقعاً خسته‌اند. خسته، چه‌جور خسته! اما خسته‌ای که به همین خستگی رضایت هم دارند. دلشان هم واقعاً شکسته است. حقیقت امر، دل شکسته‌گان حقیقی ائمه‌اند. (اَنا فی قلوبِِ مُنکسرَه) خدای متعال فرمود: ما تو دل‌های شکسته‌ایم. با دل شکسته‌شان دائماً خدا تو دلشان بود. این است که اگر زبان بسته باشد، کم حرف بزند، ناگهان می‌بینی که به تعبیر ایشان می‌فرمایند که گویا می‌شود. آن وقت چیزهایی را القاء می‌کند به دیگران. کسانی که همینطور لاطائل، بی فایده حرف می‌زنند هیچ موقع اینها گویا نمی‌شوند. گویا، نه اینکه این چهار کلمه حرف ظاهری را نمی‌تواند بزند. نه اینها را که بچه‌ها هم یکی دو سال سنشان گذشته از شیرخوارگی بالا آمدند، کم‌کم گویا می‌شوند. نه! آنها چیزهایی می‌آموزند وقتی حرف‌زدنشان کم شد، سکوت برایشان حکومت کرد، یواش یواش می‌بینی از درون در شورش و غوغا می‌افتند. چیزهایی می‌یابند که وقتی به زبان در بیایند، می‌گویند (آقا!) گفتن اگر گفتن است، این را می‌گویند حرف زدن. دیگران باید خاموش باشند. چیه لاطایل شبانه‌روز می‌بافند؟! این حرف زدن‌های بیخود چه نتیجه‌ای داره؟! و لذا تا کم حرف زدی از آن طرف گویا می‌شوی. حرف به اندازه‌ی ضرورت. بله زندگی است، خانه است گرفتاری است کسب است کار است معامله است تجارت است، به اندازه‌ی ضرورت حرف زدن. کسی نمی‌گوید که حالا یک مغازه‌دار تو مغازه‌اش بنشیند و ساکت ساکت! نه این را کسی نمی‌گوید. حرف به اندازه‌ی ضرورت شغل هر کسی؛ به اندازه‌ی ضرورت کارش، به اندازه‌ی ضرورت محیطش، به اندازه‌ی ضرورت خانه‌اش. اینکه در کتاب‌هایی (مثل کتاب‌های معانی بیان) می‌گویند که اگه کسی می‌خواهد مطلبی را القاء کند این مطلب را اینقدر در مقام گفتن کوتاه نگوید که (از بس که کوتاه می‌گوید) شنونده‌اش نفهمد _که به تعبیر آقایان می‌گویند، ایجاز مخل نباشد_ نه اینقدر این مطلب را طولانی بگوید که بشود اطناب خسته کننده. نه ایجاز مخل باشد نه اطناب مُمِل. نه اینقدر کوتاه بگوید که اگه یک مطلبی را می‌تواند در پنج کلمه بگوید در یک کلمه بگوید که شنونده نتواند به مقصود او پی ببرد، نه اگر به پنج کلمه بیان می‌شود به ده کلمه بگوید که بیخود طولانی کند خسته‌کننده شود. حرف را به اندازه‌ی (آن مطلبی را که می‌خواهد برساند) کلماتی که به وفق آن معانی می‌خواهد القاء کند بگوید؛ نه کم نه زیاد. این هم اعتدال دارد؛ نه افراط کند نه تفریط. که این را می‌گویند کلام بلیغ. کلام بلیغ آن کلامی است که؛ نه بیش از حد کوتاه است، نه بیش از حد بلند. کل قرآن اینطور است؛ از اول تا آخر قرآن هر مطلبی را می‌خواهد بفرماید، نه آنقدر کوتاه حرف زده که بگوییم نمی‌فهمیم، نه آنقدر خدای متعال طولانی کرده که خسته کننده باشد. به وفق معنای آن مطلب عبارات را به وزان او به تعادل آورد. لذا قرآن بلیغ است. فصیح است. به اندازه‌ی ضرورت حرف زدن، این لازمه‌ی زندگی است. اما لاطائلات گفتن نه. هر کسی کم حرف بزند. سکوتی که آقایان می‌گویند، به این معنا است. نه اینکه مطلقا لب ببندد اصلاً حرف نزند، آنرا سکوت نمی‌گویند. آن مُخل است. مگر اینکه بعضی از بزرگان در طول تاریخ برایشان پیش می‌آمد زمینه‌ای برایشان پیش آمد، دستور سکوت داشتند، آن بحث دیگری است. اگر کسی آن را می‌خواهد، باید مقدمه‌اش را فراهم بکند تا برسد به آن دستورالعمل. اما سکوتی که نوعاً آقایان در مسیر الی‌الله می‌فرمایند یعنی؛ حرف زدن به اندازه‌ی ضرورت. بیش از آن اندازه معطل نکند زبان را. چون حرف زدن خرج می‌خواهد. خرجش این است که، باید انسان فکر را، اندیشه را خیال را وهم را چشم و گوش را همه‌ی این‌ها را به کار ببرد تا چهار کلمه بتواند برای دیگران حرفش را بزند، این‌ها همه وقت‌گیر است، عمرش تلف می‌شود، بعد باز می‌ماند از عالم غیب؛ دیگر نفس آنچنان مشغول می‌شود که می‌خواهد ارتباط با غیب پیدا کند نمی‌تواند. هر که سکوت کرد گویا شد. یک کمی حرف زدن‌های بی‌معنا را کم کند، به اندازه‌ی ضرورت سخن بگوید، سکوتش بیشتر شود، دیگر کم‌کم می‌بیند که شب‌ها در تاریکی در خلوت در خواب در بیداری در نماز، ناگهان از درون گویا می‌شود یک چیزهایی از جانش تراوش می‌شود می‌گوید که سبحان‌الله! اینها از کجا آمده؟! استاد ظاهری دیده؟ نه. معلوم می‌شود در سکوت در مقام تعلم قرار گرفت، از غیب دارند به او تعلیم می‌دهند تعلیمات غیبی را، کم کم به حرف که می‌آید، می‌بیند گویا شده (آقا!) چیزها دارد، ایشان که درسی نخوانده استادی ندیده از کجا اینقدر گویا شد حرف‌های سنگینی دارد. نامه ها برنامه ها ۱۶ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۳ اما برای چه کسی ابراز کردند؟! حرفش را نزدند! دهانشان بسته است، تن خست
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۴ چهل شبانه‌روز خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم رفته در غار حراء، در سکوت و ذکر به‌سر برد. ناگهان در شب چهلم، روزچهلم، سحرگاه روز چهلم گویا شد، از درون به او دادند؛ اقرء باسم ربّک الذی خلق، گویا شد. هر کس سکوت کرد، گویا شد. البته هر کسی به وفق خودش. افراد عادی بشر به اندازه‌ی خودشان یک چیزکی به اندازه خودشان می‌گیرند. او خاتم انبیاء بود وقتی گویا شد، اقرا؛ به او گفتند: حالا بگو حرف بزن، اقرا. حالا برو برای مردم حرف بزن! یک دفعه دیدند پیغمبرِ سکوت کرده، چهل شبانه روز از مکه در رفته، برگشته چیزها می‌گوید! کیست؟ محمد امین صلی الله علیه و آله و سلم. کیست این آقا؟ امی هست، امی یعنی چه؟ یعنی علی الظاهر نرفته درس بخواند نوشتن یاد بگیرد، درس بخواند گفتن یاد بگیرد؛ نه. امی؛ یعنی جانش اینقدر ساذج هست، اینقدر پاک هست، امی معنایش این است. بعضی‌ها معنا می‌کنند: امی یعنی پیغمبر نانویسا بود و ناخوانا بود، نه این معنا نیست. نویسایی و خوانایی که مدرسه برود پیش استادِ ظاهری الف ب ت یاد بگیرد؛ اینجوری نه، این‌ها مال این نفوس بیچاره‌ی ماست، از بس که نقش و نگار دارد، ما مجبوریم برویم پیش استادِ ظاهری این نقش و نگارهای ما را تنزیه کند، ما را مؤدب کند، بتوانیم بگوییم، بتوانیم بنویسیم. آنکه جانش امی است؛ یعنی جانش آنچنان بی‌نقش است: چون که جان انبیا بی‌نقش و ساده است، این معنای امی است. انبیاء امی‌اند؛ یعنی چون جانشان از بس که بی‌نقش است، فقط یک رنگ خدایی دارد، چو جان انبیا بی‌نقش و ساده‌ست از این جهت است که انوار و علوم معارف غیبیه در جانشان تراوش می‌کند. ما از بس که از دوران کودکی جانمان منقوش شده به نقش‌های گفتاری مختلف دوران بازی و کودکی چه و چه، آلودگی‌ها پیدا کرد، نطفه هم درست نسرشته است این فرزندان را، پدر و مادر در هنگام انعقاد نطفه، قبل از نطفه، بعد از نطفه هنگام حمل در دوران بارداری، بعد از بارداری غذایشان و و... از بس که روی این نطفه نوشته‌اند نوشته‌اند، این نطفه می‌خواهد بدون استادِ ظاهری به غیب ارتباط پیدا کند نمی‌تواند؛ امی نیست. اما انبیاء امی‌اند؛ یعنی آنچنان جانشان بی‌نقش است از نقوش باطله‌ی اینجا، بلکه ساده است. ساده؛ تخته را که سفید سفید باشد هیچ روی آن نوشته نشده باشد، این را عرب می‌گوید ساده. یک لفظ ساده‌ای ما در بین خودمان داریم؛ فلانی ساده است، یعنی آدم بی‌عقلی است آنجوری قوی نیست در تعقل، هرچه به او بگویی قبول می‌کند. نه، این ساده اصطلاح عرب نیست. عرب ساده‌ی فارسی را به عربی درآورده می‌گوید ساذج. این ساذج یعنی ساده. در اصطلاح عرب یعنی امی یعنی تخته‌ی بی‌نقش. یک لوح محفوظ سفید ‌بی رنگ از رنگ‌های این‌سویی عالم. یک تخته‌ایست، لوح محفوظی است که وقتی خدا به او الهام می‌کند وحی می‌کند انباء می‌فرماید، اخبار غیبی می‌گیرد، به دقت روی این تخته نقش می‌بندد، نقش و نگار ندارد. و لذا می‌گویند ساده، انبیاء ساده‌اند؛ یعنی دلشان بی‌نقش است از نقوش باطله‌ی اینجا. دفتر حق هست دفتر دل به حق بنگارش نیست روا پرنقوش باطله باشد آن دلی که دفتر دل حق است، شما به حق او را بنویس! روا و سزاوار نیست که نقش و نگارهای باطل در آن بنویسی. بعد می‌بینی که می‌خواهی با غیب ارتباط برقرار کند نمی‌تواند. جان انبیاء دفتر حق است، به حق می‌نگارند. و لذا امی هستند. یعنی جان پاک ساده‌ی بی‌آلایش عقل خالص خالص طوری است که برای پذیرایی ارتباط با غیب و حقایق غیبی آماده‌ی محض است، این را می‌گویند لوح محفوظ. جان پیغمبر اکرم لوح محفوظ مطلق نظام هستی است. هرچه به او بنویسند، همه را به دقت می‌گیرد؛ مثل تخته‌ی سفید بی‌نقشی که فقط آمادگی برای نوشتن دارد، هرچه تمیز بنویسی همان حک می‌شود، هیچ اشتباهی نمی‌کند. اما آنکه نقوش دارد وقتی می‌نویسی (نه) می‌بینی چون قبلاً خط خطی کرده، یک کلمه می‌نویسد، این کلمه این حرف او با آن خط، آن حرف او با آن خط، قاطی می‌شود، نخیر.اینها نمی‌توانند. و لذا خواب می‌بیند، یک چیزکی از خوابش خیلی خوب است، اما قاطی شد با نقش و نگارهای خیال و وهم او. او از خواب بیدار می‌شود یک ساعت خواب دید این را به دست اهلش بدهد یک ساعت شاید هزار تا کلمه درش بود، یک کلمه‌ی درست و حسابی پیدا نمی‌شود، همه با نقش و نگار قلبی او قاطی شدند، چیز به درد بخوری ندارد. این خواب را می‌گویند اضغاث احلام، بسته بسته، آت و آشغال. مثل اینکه بسته بسته علف‌های هرز را بیارند و شما باید جان به لب بیاوری در لای این بسته‌های تُن تُن، ببینی آیا یک خوشه‌ی گندم درست و حسابی می‌توانی پیدا کنی یا نه. 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۴ چهل شبانه‌روز خاتم انبیاء صلی الله علیه و آله و سلم رفته در غار حراء،
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۵ اینجور خواب‌ها را می‌گویند اضغاث احلام. اضغاث؛ ضغث، ضغث است. چطور یک کسی می‌رود تو علف‌زار و بسته‌بسته علف جمع می‌کند؟ این علف‌های بسته‌بسته‌ای که تو درون این‌ها (لابه‌لا) أحياناً یک خوشه‌ی گندمی یک چیزخوبی پیدا می‌شود اما همه علف هرز است! این را می‌گویند اضغاث؛ ضغث‌ضغث. خواب می‌بیند همین‌جور ضغث‌ضغث. بسته‌بسته ! بسته‌بسته ! صبح که بلند می‌شود یک انباری از اضغاث احلام است، یعنی از بسته‌های خواب‌دیده. احلام از حُلم است؛ خواب. خواب‌های بسته‌بسته. هی می‌گوید خواب دیدم ،تعبیر کن! می‌رود پیش معبر، معبر بیچاره این بسته‌ها را هی باز می‌کند، باز می‌کند. خدا پدرت را بیامرزد! این‌ها چیه درست کردی آوردی؟! برو دنبال کارت! خواب دیده. اضغاث احلام، از این بسته‌بسته‌ها. از بس که جان‌ها نقوش دارد اگر یک وقتی یک مطلب خوبی از غیب به او داده می‌شود، اینجا که آمده، رنگ می‌گیرد. روی تخته‌ی او نوشته شده، می‌بیند که آن جمله‌ی به این خوبی روی یک صفحه‌ی کاغذی نوشته شده‌ است که از قبل، از بس که خط‌خطی شده، تمام این کلمه‌های خوبِ نوشته شده همه با خط‌خطی‌ها قاطی شده. معلوم نیست چی به چیه؟! می‌گویند آقا! حوصله‌ی خواندن این دفتر خط‌خطی را نداریم آقا! می‌گوید چیز‌های خوبی در آن نوشته‌اند، کو آخه؟! یک جمله کجا؟! همه با هم‌دیگر، این با آن خط قبلی قاطی شده! کجا آقا؟! حوصله داری! برو بابا! حوصله داری! این دفتر، دفتر است آوردی، ما برای تو بنویسیم، بخوانیم؟! انّا كنا نستنسخ ما کنتم تعملون این دفتری را که الان داریم به تو می‌دهیم، یکی از بطون معانی اینکه قیامت کتاب را به افراد می‌دهند، می‌گویند: آقاجان! بیا دفترت را بگیر خودت لطف بفرما مطالعه کن! ما حوصله‌ی خواندن این دفتر‌ها را نداریم دیگر! اینی که نوشته‌ای برای ما آوردی، اینی که نوشته‌ای یک عمر، شصت سال، هفتادسال، پنجاه سال، صدسال، دویست سال، هر چه نوشتی برای ما آوردی، (آقا!) لطف بفرما این دفتر جنابعالی و بفرما بگیر! حوصله‌ی خواندن آن را نداریم! چی درست کردی، آوردی؟! آنجا خیال می‌کنند که برایش جداگانه نوشتند؛ که گفتند ببرید به او بدهید. نه همان خودی که خودت نوشته‌ای (آقا!) ما این را باز کردیم دیدیم (اووووه ) این که اصلا چه کسی می‌تواند این را بخواند؟! حوصله‌اش را نداریم! آقا! بیا دفترت را بگیر! بفرما! این کتاب تو! همین‌جور کتاب می‌دهند به افراد؛ برو آقا جان! شما هم بیا کتابت را بگیر آقا! چه کسی حوصله‌ی خواندن این کتاب را دارد؟! چه می‌فرمایید؟! چه نوشته‌ای آورده‌ای؟ وقتی داد‌‌شان هم در می‌آید (آقا!) این چیه نوشته‌اید به ما داده‌اید؟! ما ننوشته‌ام که! انا كنا ما نستنسخ ما كنتم تعملون همانی را که خودت کردی را ما استنساخ کردیم، الان هم نگاه می‌کند، می‌بیند اصلا کلاََ خط‌خطی است، می‌گویند: بفرما مال خودت! بخوان! اقرأ كتابك! تو کتابت را بخوان! اینجوری که تو نوشته‌ای، خودت بنشین بخوان! اگر توانستید! مثل اینکه یک کسی کتاب خودش را خودش نمی‌تواند بخواند، می‌برد می‌دهد دست کس دیگری، می‌گوید: تو بخوان! اقرأ کتابک! تو این کتاب خودت را خودت بخوان! با این که خودت نوشته‌ای، ببین می‌توانی بخوانی؟! چه درست کردی؟! اقرأ کتابک! کتاب خودت را بخوان! و كفی بنفسك الیوم عليک حسيبا هر جوری که خودت، خودت را محاسبه کردی، همان کافی است مارا! همان را محاسبه بکن! درست است. بیا این مال تو! نوشته‌ی خودت؛ ببین می‌توانی بخوانی؟! اما جان انبياء بی‌نقش است، ساده است اُمی‌اند. امی‌اند؛ یعنی جه؟ یعنی قدرت تلقی وحی را دارند، بدون اینکه قبل از تلقی وحی، هیچ نقش و نگار باطل داشته باشند. دفتر حق است دل به حق بنگارش نیست روا پر نقوش باطله باشد اینها دفتر حق را سالم سالم‌، لوح محفوظ، به حق‌متعال عرضه می‌دارند؛ بار الها! همین‌جور که این دفتر را برای ما به این خوبی آفریدی، الحمدلله که ضایع‌اش نکردیم. همین‌جور که این لوح به این خوبی را آفریدی، لطف کن خودت بنویس! خودت بنویس! حیف است ما بنویسیم؛ ما چه کاره‌ایم بنویسیم؟! اینجا بنویس که من چه‌کار کنم؟ او می‌نویسد: بسم‌الله الرحمن الرحیم دفتر خدای حق متعال را، دفتر پیغمبر را، کتاب پیغمبر را، کتاب وجودی خاتم انبیاء را، خدای متعال دارد برایش می‌نویسد. حالا که آوردی برایت بنویسم، کاتب می‌گويد: ای دعا از تو اجابت هم ز تو دل داده‌ای، ممنون! من خودم این دل را نمی‌نویسم؛ چون بلد نیستم، خط‌خطی‌اش می‌کنم خرابش می‌کنم. تو خودت بنویس! این لوح محفوظ مخلوق تو است. حالا که تو است، من هم این را ساده و بی‌نقش آورده‌ام؛ امی‌ام، هیچ بلد نیستم. هر چه تو بنویسی همان است. 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۵ اینجور خواب‌ها را می‌گویند اضغاث احلام. اضغاث؛ ضغث، ضغث است. چ
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۶ برایش نوشتند. گفت: حالا می‌خواهی برایت بنویسم؟ بفرما! می‌نویسم برای تو. منتها دردفتر تو می‌خواهم بنویسم، دفتر تو چون دفتر بی‌نقش و ساده است، لوح محفوظ زلال است، آنچه من بنویسم برای ابد می‌ماند، و تو می‌خواهی هادی مردم بشوی، تمام حالات مردم را هم تو دفتر تو می‌نویسم که مردم‌شناس باشی، بین مردم رفتی بدانی؛ کافر کیه؟ مسلمان کیه؟ مشرک کیه؟ متقی کیه؟ امام کیه؟ ولی‌الله کیه؟ همه را برایت تمیز می‌نویسم. حواس داشته باش! بین مردم رفتی همین‌ها را به آن‌ها بگو! این است که قرآن شرح وجودی تمام مردم است در صقع جان خاتم انبیاء، به قلم اعلای حق متعال در وحی تشریعی و وحی الهیه‌اش که توسط جبرائیل برجان آقاجان نوشت. بفرما! این کتاب وجودی؛ شرح وجودی توی خاتم انبياء و همه‌ی مردم است (صلى الله علیه و آله وسلم ) و لذا آمد فرمود: آقا! من مأمورم؛ لوح محفوظ من چون صاف صاف بود، ليلةالقدر است. (حالا اجازه بفرمایید همینجور که حضرت آقا بین دو نماز فرمودند، کم‌کم به شب‌های قدر هم نزدیک می‌شویم) این جانی که لوح محفوظ خدای متعال است، یعنی قلب خاتم انبیاء، این جان چون بی‌نقش است؛ ساده است؛ هیچ غل و غشی درش نیست، اصلا، یک سر سوزن بدی خود جناب رسول الله در آن ننوشته؛ جانِ پاکِ پاک است، این جان را می گویند: ليلةالقدر. این جان لیله است؛ این شب است. این شب. این لیله است؛ این شبِ خیلی باقدر و باعظمتی است! بعد خدای متعال هم به عرضه‌ی وجودی خاتم انبیاء در پیشگاهش، که بارالها دل ساده به من داده‌ای، خودت بنویس. بگذار. کاشته‌ها و نوشتن من چیست؟! من چکاره‌ام او را بنویسم حیف نیست؟!خودت او را بنویس. خدا هم می‌فرماید: إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ  حالا که جانت را همان جوری که دادیم پاک پاک، درود بر پدر تو، درود بر مادر تو، که این جان را اصلا ضایع نکردند. ای عبدالله! (سلام الله علیک) اگر إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْر، ما قرآن را، قرآن را قرآن چیست؟ مجموعه‌ی علم بیکران نظام هستی است، از سرنوشت بشر در انسان سازی. ما این کتاب را این قرآن را یعنی این مکتوب را در جان توِ پیغمبر نازل می کنیم؛ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ این جانی که جانش شب است؛ شب است. شب است. هیچ رنگ ندارد؛ الان هوا که روز شود، ناگهان می‌بینی آن آفتاب است، این زمین است، آن چه است! این درخت است؛ این نقش است؛ آن نگار است؛ نه نه نه... شب.. شب که بشود تاریک محض است.. هیچی.. همه یکپارچه محو می شوند؛ در صفحه‌ی وجودی خاتم انبیاء فقط قابلیت محضه‌ی صاف و زلال است برای پذیرش حقایق غیبیه‌ی الهی. حالا که این است؛ إِنَّا أَنْزَلْناهُ، من تمام علوم ذاتی را از جان و سرّ خودم، ذات خودم این را تنزل می دهم، در جان تو می ریزم، سرنوشت تمام انسان‌های اولین و آخرینِ این دوره و تمام دوره‌ها در او است. فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، ما هم از باب احترام، شب قدرِ زمانی که می‌شود، مجموعه‌ی این قرآن را می‌گیریم روی سرمان می‌گذاریم. این کتاب خوب است؛ این کتاب خوب است. کجا بگذارمت که دلم آرام بگیرد؟! آن حقیقت‌ات را باید در دلم بگذارم تا آرام بگیرد. اما ظاهرت که از بس که کتاب خوبی هستی، دیگر جایی بالاتر از سر ندارم؛ کجا بگذارم؟! می‌گذارم روی این سر. إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ليلةالقدر حقیقی آن است که قرآن به دل است؛ آن را پیغمبر داشت. ليلةالقدر حقیقی قرآن به دل است که پیغمبر قرآن به دل شد. بعد حالا ليلةالقدر زمانی‌اش قرآن به سر است که الحمدالله ما باید جان بکنیم ببینیم می‌توانیم قرآن به سر کنیم توسلی کنیم ان‌شاءالله کم کم قرآن به دل شویم؟ 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a
کانال شاخه طوبی
نامه‌ها بر نامه‌ها ۱۶ قسمت ۶ برایش نوشتند. گفت: حالا می‌خواهی برایت بنویسم؟ بفرما! می‌نویسم برای
یا نه؛ فقط شب بیست و سوم و نوزدهم و بیست و یکم قرآن را سر می‌کنند و از فردایش که رفتند باز تمام شد رفت که رفت! چون به‌ محض اینکه قرآن را از سر پایین آوردی اینجا گذاشتی، تمام شد دیگر! قرآن به سر تمام می‌شود، اما قرآن به دل تمام نمی‌شود. پیغمبر از خدای متعال استدعا کرد، مرا قرآن به دلم کن! دلت را ببینیم! آقا! دل؛ همانی که تو آفریدی، پاک آفریدی. الحمدلله نه پدرم او را آلوده کرد، نه مادرم آلوده کرد، نه در دوران حمل آلوده شدم، نه در دوران شیرخوارگی آلوده شدم، نه پدرم از ناحیه‌ی کسب باطل آن را بدجور کرد، با من صله رحم کردند. پدر و مادر خاتم انبیاء در نهایت اسم شریف سلام با این فرزند صله رحم کردند. چون مادر باید با فرزندِ در شکم صله رحم کند؛ ای خدا! این صله رحم را آدم کی باید به این مردم تفهیم کند؟! این فقط این نیست که آقا! مادر بچه را هرجور می خواهد دنیا بیاورد، بعد هر روز برود خونه‌ی بچه که می خواهد صله رحم بکند! نه! مادر؛ آن لحظه ای که می‌خواهد نطفه را از پدر بگیرد، با این نطفه صله‌ی رحم کند؛ یعنی ارتباط رحمی‌اش را حفظ کند صله کند با او مواصلت کند؛ این را بهم‌اش نزند! در شب فلان نباشد، در روز فلان نباشد، در ساعت فلان نباشد، قمر در عقرب نباش، نباشد، نباشد، نباشد! پیغمبر به علی فرمود: علی! این فاطمه دختر من است؛ دارد می‌آید خانه‌ی تو، نِسَآؤُکُمْ حَرْثٌ لَّکُمْ زنان کشتزار شما هستند؛ این زمین را درست بکاری ها! حدیث. حدیث. وقتی خواست آن شب زفاف، دست فاطمه را بگیرد به دست علی بدهد، این زمین زلال صاف را به دست علی بدهد، فرمود: علی جان! این زمین است از او کشت می‌فرمایی و فرزندان به‌دست می‌آوری مواظب باش درست کشت کنی! آن شب نباشد، آن شب نباشد، آن شب‌ها نباشد، اول ماه (هلال است) نباشد، زیر درخت مثمر نباشد، مقابل آفتاب و ماه نباشد، رو به قبله و پشت به قبله نباشد! علی جان! این این این زندگی درست شود! اینجا صله‌ی رحم کند مادر! اینجا صله‌ی رحم کند پدر! پدر در غذای فرزند، در غذایی که کسب می‌کند می‌آورد مادر میل می‌کند می‌خواهد نطفه بشود، می‌خواهد غذا بشود، می‌خواهد دختر بشود، می‌خواهد پسر بشود، اینجا صله رحم کند؛ وگرنه بعد دنیا آمد هر جور هرزه، هی برود هر روز سر بزند، اینکه فایده ندارد! این کارِ خراب کرده است! این ماستِ ریخته است! این آبِ ریخته را چه کسی می‌خواهد جمع کند! آمدی قرآن برایت بنویسیم، قلب‌ات را ببینیم! امام مجتبی علیه‌الصلوة و السلام، فرمود: چون خدای متعال، قلب پیغمبر اکرم؛ جد ما را وسیع‌ترین قلب‌ها یافت، قرآن را در او نازل کرد. پس (به فرمایش امام مجتبی)؛ انا انزلناه فی لیلة‌القدر. یعنی چه؟ یعنی؛ ما قرآن را در قلب پیغمبر نازل کرديم. چه قلبی؟ قلبی که مادر پیغمبر، پدر پیغمبر، هیچ در این قلب تصرف بیجا نکردند؛ در نطفه‌شان، در غذایشان. بروید راجع به زندگی حضرت عبدالله تحقیق کنید، ببینید چه مرد بزرگواری بود! بروید در زندگی حضرت آمنه تحقیق بفرمایید! 🌹کانال شاخه طوبی 🌹 👇👇👇 @shakhehtoba https://eitaa.com/joinchat/2841182208C176d11888a