مادر سقراط ماما بوده است و سقراط مى گفت: من مانند مادرم پيشه مامایى پيش گرفتم. او كودكان را در زادن كمك مى كرد و من جانها را يارى مى كنم كه زاده شوند؛ يعنى به خود آيند و راه كسب و معرفت را بيابند. اين بود گفتار سقراط، استاد افلاطون، استاد ارسطو.
بنابراین چگونه خرسند نباشم که پیشه ی با ارج مامایی را که چون سقراط پیشه ی خود کرده بود پیش گرفتم؛ و یا دارم باغبانی می کنم. اگر آن باغبان نهال می پروراند این باغبان کمال می پروراند.
سخنی دیگر در خویشتن نهفته دارم که فاش کردن آن را بهتر از پنهان داشتنش می بینم و آن این است که فروردین هزار و سیصد و پنجاه و چهار فرا رسیده است.
راستی دارم از روش و ایین ناپسند و عادات و رسوم خسته کننده و بی ریشه و بی اندیشه ی این مرز و بوم فرار می کنم.
دیوجانس
(۳۲۳-۱۳ ۶م.) را دیدند که در میان روز با فانوس روشن می گردید. سبب پرسیدند، گفت: انسان می جویم.
عارف رومی در این بیت نظر به وی دارد که فرمود:
دی شیخ گِرد شهر همی گشت با چراغ
کز دیو و دَد ملولم و انسانم آرزوست
و نیز وقتی مردم شهرش او را تبعید کردند، کسی به طعن گفت: «همشهریان تو را از شهر راندند.» گفت: «نه چنین است، من آنها را در شهر گذاشتم.»
باری بیم من درباره ی دوستان نو سفرم است که مبادا در این روزها دستخوش ناشایست ها شوند. خرد خودتان را داور بگیرید و از وی بپرسید که آیا آدمی برای بیهوده کاری ها، ولگردی ها، یاوه گویی ها، هرزگی ها و نشخوار کردن از بام تا شام و از شام تا دل شب است؟ آیا پوشش های گوناگون مایه ی پیشرفت و بزرگی کسی خواهد بود؟
آیا در مرز و بومی که از سویی با پوشاک های رنگارنگ چون بوقلمون و طاووس از کوچه و برزن به در آیند، و از سوی دیگر هم سالان و ابنای نوع و وطن شان در برابر آن ها چون بوتیمار سر به زیر پر گرفته بدان ها می نگرند، مردم آن مرز و بوم روی رستگاری را خواهند دید؟
دوستان دانش پژوه و دانش پرورم! این سرای هستی یک کتاب خانه ی بزرگ است و این همه هستی ها هر یک، کتابی از این کتاب خانه است. این کتاب ها را فهمیده ورق بزنید. ببینید آیا یک خط خطا حتی یک کلمه ی ناروا در آنها پیدا می شود؟ آیا در کارهای گوناگون این همه هستی ها یک کار بیجا دیده می شود؟
امید است که با بلند اندیشی این ذوات عزیز که آحاد نامور اجتماع آینده ی نزدیک ما خواهند بود، دارای مدینه ی فاضله شویم. در همین جا سخن را کوتاه کنیم و گوییم به امید دیدار.
#دروس_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
#معرفت_نفس
#خودشناسی
#علم_النفس
#بیداری
#آگاهی
#حکمت
درس دهم
قسمت چهارم
@shakhehtoba
🔴حضرت علامه حسن زاده آملی:
🕊|از اَمل چشم پوش و درعمل کوش.
مرد جستجوی باش نه گفت وگوی.
از دریا بخواه نه از جوی.
از فضول کلام چون فضول طعام دست بدار.
سبکبار باش نه سبکسر و سبکسار.|🕊
•|#نامه_ها_برنامه_ها
•|#صفحه_11
@shakhehtoba
درس یازدهم
مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی بایست تا خون شیر شد
از کاوش و پرسشی که در درس پیش، پیش کشیده بودیم، به این نتیجه رسیده ایم که هر آنچه همواره از حرکت به غایت و کمال خود می رسد، چون اتفاقی نیست، دین و آیینی دارد. و گفتیم این خود اصلی است که بر اصول هشت گانه ی پیش افزوده می شود. پس به طور اصلی جداگانه گوییم:
اصل نهم: هر آنچه که از حرکت به کمال می رسد آیینی دارد.
اکنون شایسته است که درباره ی حرکت و متحرک سخن به میان آوریم. حرکت را به فارسی جنبش می گوییم. آنچه که در حرکت است باید فاقد کمالی باشد که به سوی آن کمال رهسپار است تا آن را تحصیل کند، و چون به مقصود رسد، حرکت به سوی آن معنی ندارد.
پس از رسیدن متحرک به غایت، حرکت به سوی آن نیست بلکه در آن حال سکون است.
در نظر بگیرید که شخصی از مبدیی می خواهد به منتهایی برسد. چون به منتهی رسید این حرکت به پایان رسید و متحرک به مقصود نایل شد و دیگر حرکت به سوی همان منتهی بی معنی است. در دروس گذشته دانسته ایم که کمال از آن وجود است، و وجود است که دارای کمال است، بلکه خود وجود کمال است، و کمال وجود است. پس متحرک که در حرکت است با این که خود موجود است به سوی وجود می رود. پس باید گفت از وجود ناقص به سوی وجود کامل می رود و از کامل به کامل تر و همچنین. مثلا یک دانش پژوه دارای بینش، استعداد و قوایی است که هر
یک در مرتبه ی خود تمام اند؛ ولی به قیاس به بالاتر از خود ناتمام. از این روی این دانش پژوه حرکت می کند تا از ناتمام به تمام برسد؛ یعنی از نقص به کمال برسد و از آن کمال به کمال بالاتر، و آنچه به دست
می آورد همه هستی است؛ چون عدم نیستی و هیچ است، و هیچ را کسب نتوان کرد و به سوی هیچ نتوان رفت؛ و هیچ که خود هیچ است چگونه غایت و غرض موجود می شود و کمال وی می گردد. پس کمالات همه وجودات اند.حال اگر بگوییم دانش، هستی است؛ به عبارت دیگر، بگوییم علم وجود است درست گفته ایم.
#دروس_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
درس یازدهم
قسمت اول
#معرفت_نفس
#دانش_پژوهی
#علم_النفس
#خودشناسی
#استعداد
#متحرک
#بیداری
#آگاهی
#حکمت
#حرکت
#وجود
#کمال
#نقص
#هیچ
#عدم
#علم
@shakhehtoba
🏴🏁🚩🏴🏁🚩
🏴🚩🏴🚩
🏴🚩
🔲سالروز شهادت باقر علوم آل محمد،
🔲پنجمین شرط کلمه توحید
🔲حضرت امام محمد بن علی(ع) تسلیت
💢حضرت آیت الله صمدی آملی:
✍نهضت علمی و جنبش نرمافزاری که حضرت امام باقر(ع) در عصر خویش برپا نمودند
در عصر ظهور حضرت بقیّهالله (عج) تجلی تام خواهد یافت
چرا که ظهور حضرت ولیعصر (عج) ظهور تمام کمالات عالیه سیزده سلف معصوم باهرالنورشان هستند؛
و لذا اگر جوانان در پی تعجیل در ظهور حضرت(عج) میباشند
باید بدانند که یکی از بطون معانی عرشی و عقلانی این ظهور ایجاد جنبش علمی و معرفتی در سراسر کشور است.
راهبردی که در سه دهه از زعامت مقام معظم رهبری مستمرا و کرارا مورد تذکر ایشان به جوانان حوزوی و دانشگاهی بوده است. بیشک حضرت(عج) شکافنده علوم سلف صالح خویش هستند.
@shakhehtoba
در این جا پرسشی پیش می آید که این آحاد اشیا و افراد موجودات را که می بینیم، یک یک آن ها در حرکت اند و به سوی کمال می روند. اگر به فرض، موجودی باشد که واجد كمال جميع هستی ها باشد؛ یعنی خود، مطلق وجودات و وجود مطلق باشد،
آیا باز حرکت درباره ی او متصور است؟ در جواب باید گفت حرکت در چنین موجودی متصور نیست؛ زیرا با فرض این که او واجد كمال جميع هستی ها باشد و خود همه ی هستی هاست، بعد از جمیع هستی ها چیزی نیست تا آن همه هستی ها به سوی آن برود. پس حرکت در کل هستی راه ندارد. از این روی اگر بگوییم مجموع هستی بی جنبش و در سکون کامل است گزاف نگفته ایم. در این گفتار بیشتر اندیشه بفرمایید و ببینید نه چنین است؟ اگرچه در موجودی که حرکت راه ندارد اطلاق سکون هم بر آن درست نیست، کيف کان در این سؤال و جواب خیلی بحث و فحص لازم است که در پیش داریم.
بنابر آنچه گفته ایم که هر چه در حرکت است فاقد کمالی است که از طریق حرکت بدان نایل می شود؛ و اگر موجودی فاقد هیچ گونه کمال نباشد، حرکت درباره ی او متصور نیست، و کمال خود وجود است، به طور چند اصل جداگانه بگوییم:
اصل دهم: علم وجود است.
اصل یازدهم: حرکت در چیزی است که فاقد کمالی باشد.
اصل دوازدهم: موجودی که کمال مطلق است حرکت در او متصور نیست ( و یا به عبارت دیگر: مجموع هستی بی جنبش و در سکون کامل است).
#دروس_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
درس یازدهم
قسمت دوم
#معرفت_نفس
#خود_شناسی
#علم_النفس
#بیداری
#آگاهی
#یقظه
#حکمت
#علم
@shakhehtoba
درد ما را عشق درمان است و بس!
خداوند متعال دل دوستان را به انوار معرفتش منور فرماید و به محبت واقعی به پیغمبر و آل پیغمبر(صلّی الله علیه و آله وس) که کاروان سعادتمند توفیق مرحمت کند، در این روزها چند بیتی بلغور کردهایم، به عنوان هدیه اهدا شد:
باز پیک روضه رضوان عشق/ خواند ما را جانب سلطان عشق
کای همایون طائر عرش آشیا/ وقت آن شد تا شوی مهمان عشق
مرحبا ای پیک فرخفام دوست/ ای یگانه محرم دیوان عشق
گرچه مهمانی است در آغاز کار/عاقبت باید شدن قربان عشق
درد ما را عشق درمان است و بس/ بعد از این دست من و دامان عشق
عشق را بنگر که این خورشید و ماه/ شمع عشاقند در ایوان عشق
این همه گلهای زیبای جهان/ سایههایی هست از بستان عشق
ای خوش آن شوریده دل باخته/ از صفا شد بنده فرمان عشق
از سر اخلاص از خود آ برون/ تا ببینی فسحت میدان عشق
عشق داند وصف عشق و عاشقی/ گر حسن گوید بود از آن عشق
#نامه ها و برنامه ها
@shakhehtoba
🕋🕌🕋🕌🕋🕌🕋🕌🕋🕌🕋
🕋🕌🕋🕌🕋🕌🕋
🕋🕌🕋🕌🕋
🕋🕌🕋🕌
🕋🕌🕋
🕋🕌
عید قربان؛
#عید_بقای_بعد_از_فناء
بر اهل ولاء مبارک
طائف این خانه کجا و
عارف آن خانه کجا؟!
✍الهی، تن به سوی کعبه داشتن
چه سودی دهد،
آن که را دل به سوی
خداوند کعبه ندارد؟
الهی خانه کجا
و خداوند خانه کجا ،
طائف آن کجا
و عارف این کجا.
آن سفر جسمانی است
و این روحانی.
آن برای دولتمند است
و این برای درویش.
آن اهل و عیال را وداع کند
و این ماسوا را.
آن ترک مال کند
و این ترک جان.
سفر آن در ماه مخصوص است
و این را همه ماه.
آن را یک بار است
و این را همه عمر.
آن سفر آفاق کند
و این سیر انفس.
راه آن را پایان است
و این را نهایت نبود.
آن می رود که برگردد
و این می رود تا از او نام و نشانی نباشد.
آن فرش پیماید
و این عرش.
آن مُحرم میشود
و این مَحرم.
آن لباس احرام میپوشد
و این از خود عاری میشود.
آن لبیک گوید
و این لبیک میشنود.
آن تا به مسجد الحرام رسد
و این از مسجد الاقصی بگذرد.
آن استلام حجر کند
و این انشقاق قمر.
آن را کوه صفاست
و این را روح صفا.
سعی آن چند مره بین صفا و مروه است
و سعی این یک مره در کشور هستی.
آن هروله میکند
و این پرواز.
آن مقام ابراهیم طلب کند
و این مُقام ابراهیم.
آن آب زمزم نوشد
و این آب حیات.
آن عرفات بیند
و این عرصات.
آن را یک روز وقوف است
و این را همه روز.
آن یک شب مشعر دارد
و این همه شب.
آن را یک شب جمع است
و این را همه شب.
آن از عرفات به مشعر کوچ کند
و این از دنیا به محشر.
آن درک منی آرزو کند
و این ترک تمنا.
آن بهیمه قربانی کند
و این خویشتن را.
آن رمی جمرات کند
و این رجم دیو پلید شیطان مرید.
آن حلق راس کند
و این ترک سر.
آن را (( لافسوق و لاجدال فی الحج)) است
و این را فی العمر.
آن #بهشت طلبد
و این #بهشتآفرین.
لاجرم آن #حاجی شود
و این #ناجی.
🦋خنک آنکه #حاجی_ناجی شود.🦋
📚منبع: نامهها برنامهها، علامه حسنزاده آملی روحیفداه
@shakhehtoba
درس دوازدهم
در درس پیش دانستیم که متحرک در حرکت خود به سوی کمالی می رود. بنابر این، حرکت فرع بر احتیاج است؛ یعنی متحرک محتاج است که در حرکت است و
احتیاجش به کمال اوست.
و چون متحرک در حرکت است تا تحصیل کمال بالاتر کند، و کمال چنان که، دانستیم وجود است، پس باید گفت که برخی از موجودات غایت و کمال موجودات دیگر اند؛ و آن موجود با کمال که غایت آن متحرک است برتر و بالاتر از متحرک است که متحرک به سوی او رهسپار است. آیا نه چنین است؟
مثلا یک دانش پژوه که به دنبال دانش رهسپار است و در راه تحصیل علم است به سوی هم سنگ و هم وزن خود در کمال و دانش نمی رود، بلکه به سوی کسی می رود که از او داناتر و با کمال تر باشد. بلکه هر کسی که در هر کاری به سوی دیگر حرکت می نماید و به وی رجوع می کند، حرکت ناقصی به سوی کاملی است. آیا نه
چنین است؟
در این جا باور دارید که وجود استاد، برتر از شاگرد و آن کسی که به وی رجوع شده است بالاتر از رجوع کننده است. حالا دامنه ی بحث را گسترش دهیم و بپرسیم آیا دیگر موجودات که در حرکت اند، به سوی بالاتر از خود که غایت و کمال آن هاست رهسپار نیستند؟ دانستید که هستند. آیا می توانیم از این جا حکم کنیم که حکم موجودات را درجات و مراتب است؛ یعنی رتبه ی بعضی فوق رتبه ی بعضی دیگر است؟ آنچه که درباره ی حرکت و متحرک گفتیم باید چنین باشد. آیا نه چنین است؟
پرسشی دیگر در پیش می آید که آیا این ترتیب و درجه بندی در همه ی موجودات
است یا نه؟ وانگهی همه ی موجودات مانند همین محسوسات و مشهودات ما هستند یا این که رتبه ی بعض از موجودات که از بعض دیگر برتر است، گوهر ذات او هم با آن که در رتبه پایین اوست تفاوت دارد.
#دروس_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
درس دوازدهم
قسمت اول
@shakhehtoba
و باز پرسش دیگر پیش می آید که بعضی از موجودات غایت و کمال موجود
دیگری اند. همین طور به سلسله مراتب، رتبه ی بعضی بالاتر از دیگری است؛ آیا به جایی منتهی می شود یا نمی شود؛ و اگر منتهی به موجودی شد، باید آن موجود غایت غایات، كمال کمالات و نهایت و منتهای همه ی هستی ها باشد و هیچ موجودی در هیچ کمالی به او نرسد؛ و چون حرکت فرع بر احتیاج است، همه محتاج او خواهند بود و او خود محتاج نخواهد بود؟
پرسش دیگر: متحرک که از نقص به کمال می رود، مخرج او کیست؟ به این بیان که متحرک خود فاقد كمال است و به واسطه ی حرکت به کمال می رسد. آیا آن متحرک به خودی خود از نقص به سوی کمال می رود یا دیگری او را از نقص به كمال می رساند، در این مقام باید چگونه حکم کنیم؟
و نیز در درس پیش گفتیم که هر چیز در مرتبه ی خود تمام است و به قیاس بالاتر از خود ناتمام. در این مطلب باید بیش تر سخن به میان آید تا در تمام و کمال موجودات و ناتمامی و نقص آنها بیشتر آشنا شویم، بلکه باید در هر یک از مطالب نامبرده ی این درس پرسش هایی پیش کشیم و در هر یک کاوش بسزا بنماییم تا به خواسته ی خود دست یابیم.
#دروس_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
درس دوازدهم
قسمت دوم
@shakhehtoba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. • منطق الطیر، او همین داستان سفر انسان است که هدهد آمده پیش پرندهها و به ایشان گفتش که ما اینطوری که شما خو کردید انس کردید، ما برای اینها نیستیم ما سیمرغی داریم؛ بزرگ ماست، آقای ماست، ربّ ماست. ما همه در تحت عنایت و توجه این سیمرغ [هستیم] و ما باید بکوشیم به او برسیم تا کمالی پیدا کنیم...
کلاغ گفتش دیگه بهتر از این قاذوراتی که من میخورم دیگر چه غذایی پیدا بشود که من را داری از این کارم باز میداری. مرغابی گفت لای و لجن رودخانهها به این خوبی من را میخواهی کجا بکشانی کرمها را میگیرم میخورم.
و برای هر یکی هدهد قصه آورد.
علامه حسن زاده آملی
@shakhehtoba
درس سیزدهم
دانستیم که متحرک از نقص به سوی کمال می رود، و اشارتی کرده ایم که هر چیز در مرتبه و حد خود کامل و تمام است و به قیاس با بالاتر و برتر از خود ناتمام می اید و آن را ناقص می گویند. جا دارد که در این مطلب سخن بیش تر به میان آوریم و بحث بیش تر پیش کشیم تا باز دوباره به سوی بحث در حرکت باز گردیم.
دانستیم که هر چه در حرکت است به سوی غایت خود می رود و نیاز به غایت خود دارد، و آن غایت کمال اوست. اکنون درباره ی متحرک می گوییم که فرض کنیم یک دانه ی گندم یا یک هسته ی هلو یا یک تخم پرنده یا یک نهال یا یک جوجه یا یک کودک کُتّابی و دیگر چیزهایی که در نظر می گیرید، از راه حرکت رشد و نمو می کنند و کم کم به کمال مقصود خود می رسند. حالا در خود آنها تامل بفرمایید ببینید آیا صورت، هیأت، شکل، اندام و خلاصه ساخت آنها عیبی دارد؟ آیا برای دانه ی گندم و هسته ی هلو مثلا زیباتر از این ساخت تصور شدنی است؟ مگر این دانه ی گندم در حد خود موجود نیست، و می شود که موجودی باشد و بگوییم هیچ کمال ندارد؟ آیا خود وجود كمال نیست؟ مگر این دانه ی گندم نیست که قابلیت و استعداد خوشه شدن دارد؟ آیا قابلیت و استعداد، کمال نیست؟
شما دوستان من بينش خودتان را در هر چه که می بینید به کار ببرید و در بود آن چیز درست اندیشه کنید. به طور ساده و طبیعی چهره های هستی ها را تماشا کنید و کتاب هر موجودی را که می خوانید تنها با همان موجود سرگرم باشید و در پیرامون او دقت کنید، ببینید جز كمال، حقیقت، واقعیت، زیبایی و خوبی در عالم خودش چیز دیگری دارد؟ از مور گرفته تا کرگدن، از پشه گرفته تا پیل، از ذره گرفته تا خورشید، از قطره گرفته تا دریا، از جوانه ی گیاه گرفته تا چنار کهنسال، از هر چه تا هر چه، از کران تا کران، به هر سوی و به هر چیز بنگریم جز این است که در حد خود وجودی است، وی را كمالاتی است و به بهترین نقشه و الگو و زیبایی است؟
پس از سیر فکری، تأمل و اندیشه ی بسزای خودتان تصدیق خواهید فرمود که هر
موجودی در حد خود کامل است. آن دانه ی گندم در دانه ی گندم بودن هیچ نقص و عیبی در او نیست. دانه ی گندم یعنی این، هسته ی هلو یعنی این، آیا نه چنین است؟ ما تاک را که با چنار می سنجیم می گوییم چوب چنار چنین و چنان است، ولی تاک آنچنان نیست؛ مثلا از چوب چنار می توان تیر، ستون خانه، در و پنجره ساخت؛ اما رَز را نمی توان.
#دروس_معرفت_نفس
#علامه_حسن_زاده_آملی
درس سیزدهم
قسمت اول
@shakhehtoba
در این جا ممکن است که بگوییم چوب چنار کامل است و درخت رَز ناقص؛ ولی اندیشه بفرمایید ببینید که می شود درخت رز جز این باشد؟ درخت رز یعنی اینی که هست، و مسلما در عالم خود و حد خود کامل است و هیچ گونه عیبی و نقصی در او متصور نیست.
بفرمایید در اجزای پیکر خودتان بنگرید و کلمات کلی و جزئی کتاب هستی خودتان را به دقت مطالعه کنید. مثلا مژه ی چشم را که با موی سر قیاس کنیم، شاید در نظر بدوی گمان شود مژه، موی ناقص است و موی سر کامل؛ که موی سر بسیار بلند می شود تا حدی که می توان از آن گیسوان بافت، ولی مژه را حدی محدود است که از آن تجاوز نمی کند. غافل از این که مژه باید همین باشد؛ و اگر مانند موی سر فزونی یابد، کار دیدن دشوار می شود و بی نظمی های دیگر پدید می آید.
ریشه ی درخت را می بینیم که یکی بزرگ ترین ریشه و دیگر ریشه ها از آن منشعب می شوند که تا به ریشه های مویی منتهی می شود. در بدن ما نیز رگ هایی بسیار باریک وجود دارد که برخی از آنها از رشته های مو باریک تراند و آن ها را به تازی عروق شعريّه و به پارسی رگ های مویی گویند. این رگ هاست که به واسطه ی آن ها غذا یعنی خون به لطیف ترین و حساس ترین اجزای بدن مثلا مردمک چشم، ذرهای دماغ، کف دست و سر انگشتان می رسد، و در ازای آن ها رگ هایی تو خالی به نام شریان وجود دارد که هر یک چندین برابر رگ های مویی اند؛ و به مثل، شریان ها، نهرهای بزرگ و رگ های مویی، جدول ها و نهرهای کوچک اند که از آن ها منشعب می شوند. آن رگ هایی که باید به حدقه ی چشم غذا برساند، باید مویی باشد؛ و اگر از آن حدی که هست اندکی درشت تر و زبرتر و یا نازک تر و نرم تر بوده باشد، چشم از زیبایی و بینایی باز می ماند.
#علامه_حسن_زاده_آملی
#دروس_معرفت_نفس
درس سیزدهم
قسمت دوم
@shakhehtoba