ما با سعید روزگارهای زیادی رو گذروندیم؛ از واحد تسلیحات بگیر تا عملیات مرصاد و بعد از مرصاد؛ تهران و درگیری ها و بحرانهایی که اون اوایل توی خیابون استخر تهرانپارس پیش اومد.
سعید به عنوان یه دوست خیلی خوب برای من بود و من به ایشون خیلی علاقه داشتم. اولین بار سال ۶۴ ایشون رو توی واحد تسلیحات زیارتش کردم.
با توجه به اینکه اختلاف سنیمون خیلی کم و در حد یکسال بود، اون زمان هم سعید خیلی جثهش کوچیک و ظریف و نحیف بود هم من خیلی کوچیک بودم. یه دونه ریش تو صورتمون نبود.
سعید خیلی قشنگ ارتباط میگرفت و روحیات بسیار پاکی داشت. شوخیهای خیلی قشنگی میکرد و تو شوخیهاش همیشه تلاشش بر این بود که کسی رو مورد آزار قرار نده.
روزگار جالب و قشنگی رو من با سعید گذروندم.
سعید یه خلوص نیت صادقانه و معصومانه ای تو وجودش بود و یه خصلتهای عجیب و غریبی داشت. یکی از اون خصلتهای بسیار زیبا و دیدنی؛ قنوتهای نمازاش بود.
قنوتهای خیلی قشنگی میگرفت توی نمازاش، این قنوتا مال هر کسی نبود. من با خیلی آدما نشست و برخاست کردم و با خیلیا رفاقت داشتم، اما این قنوت های سعید را تو هیچ یک از رفیقام ندیده بودم.
قنوتای سعید، خدایی و امام زمانی بود.
یه سیم وصل داشت که دوشاخه و پریزش هم تو همین دستاش بود.
راوی؛ آقای سیدداوود #امیرواقفی
#خاطرات_سعید
__________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
Nahelatol.Jesm.Yaeni.Helali.Hamed.Zamani(128).mp3
7.95M
روز یکشنبه ست و متعلق به حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمؤمنین علیه السلام
به یاد مادر جوان؛ #کربلایی_زینب_بنایی از دوستان خانواده که دیروز در مسیر الی کربلا در سانحه تصادف، با پیکری خونین به زیارت ارباب بی کفن نائل آمد😭😭 و ۴ فرزند یتیم از خودش به جا گذاشت و خون به دلها کرد.
او که حقیقتا شهیدانه زیست و عروجی شهادت گونه داشت.
@shalamchekojaboodi
وقتی می خواست جمع را شاد کنه یا جو را آروم کنه و یا وقتی کسی ادعا می کرد و می خواست بنشوندش سر جاش، با یه لحن خاص و قدری نوک زبانی می گفت؛ شَلَم کجا بودی؟!
این شلمچه کجا بودیه یه فلسفه توشه، یعنی یه کتابه؛
اون چیزی که توی شلمچه رؤیت شده، اون چیزی که توی شلمچه اتفاق افتاده، اون چیزی که توی شلمچه از دست رفته، اون چیزی که توی شلمچه به دست اومده، اینا یه تاریخه، یه کتابه. خودش به اندازه یه دیوان چند جلدی میتونه نگارش بشه.
سعید خیلی راحت این جمله رو میگفت
اما توی این شلمچه کجا بودی خیلی چیزا خوابیده بود؛
چه شهدایی، چه جگرگوشههایی، چه کسانی که جگر گوشه پدرو مادرها بودند و تک فرزند بودند، تو شلمچه تو بغل ماها از دست رفتند، خونی شدند و پر کشیدند. تو بغلمون آخرین تکانهاشون و خوردند و جون دادند.
خیلی از جاها شاید این اتفاق نیفتاده باشه ولی تو شلمچه افتاده. تو شلمچه ما عاشورا رو دیدیم، ما واقعاً إرباً إربا را توی شلمچه دیدیم. تکه پاره شدن ها رو دیدیم.
این شلمچه کجا بودی در واقع حرف دل خیلی از ما بچههای جبهه و جنگ بوده و هست...
راوی؛ آقای سیدداوود #امیرواقفی
#خاطرات_سعید
________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
من و جدا شدن از كوي تو خدا نكند
خدا هر آنچه كند از توأم جدا نكند
صفاي دل تويي و دل ز هر چه داشت صفا
صفا ندارد اگر با غمت صفا نكند
گذشت عمر و اجل پر زند به دور سرم
بميرم و نروم كربلا خدا نكند😭
هدایت شده از صبح حسینی
زینب آئینه ی جلال خداست
چشمهی جاری کمال خداست
ردّ پایش مسیر عاشوراست
خطبه هایش سفیر عاشوراست
مثل کوهِ وقار برگشته
وه چه با افتخار برگشته
پشت دروازه خواهری آمد
خواهرِ بی برادری آمد
خواهری که تنش کبود شده
رنگ پیراهنش کبود شده
نیمه جانی که کاروان آورد
با خودش چند نیمه جان آورد
کاروانی که شیرخواره نداشت
گوش هایی که گوشواره نداشت
گر چه خورشیدِ عالمین شده
چند ماهی ست بی حسین شده
چند ماه است دیدهاش ابری ست
بر سرش سایهی برادر نیست
آسمان بود و غم اسیرش کرد
خاطرات رقیه پیرش کرد
رنگ مویش اگر سپیده شده
بارها، بارها کشیده شده
بهر اُمّ البنین خبر آورد
از ابالفضل یک سپر آورد
از حسینش فقط کفن آورد
چند تا تکّه پیرهن آورد
علی اکبر لطیفیان
#مرثیه_حضرت_زینب سلام الله علیها
https://eitaa.com/sobhehoseini
من از سعید ۶ سال کوچیکتر بودم و از زمانی که یادم می یاد و به سنی رسیدم که قدری متوجه دور و برم می شدم، سعید توی خونه نبود و راهی جبهه شده بود...⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
من از سعید ۶ سال کوچیکتر بودم و از زمانی که یادم می یاد و به سنی رسیدم که قدری متوجه دور و برم می شدم، سعید توی خونه نبود و راهی جبهه شده بود.
بعد از جنگ هم که باز یک جا بند نمی شد و همه ش در حال رفتن بود. با این حال حواسش به من به عنوان برادر کوچکترش بود؛ به اینکه با کیا دوست می شم، چی کار می کنم، درسم رو می خونم یا نه، چه تیپی می زنم و ...
مدتی با یکی از همسایهها دوست شده بودم و سعید رو حساب اینکه بزرگتر از من بود و شناخت بیشتری داشت، بهم گفت با فلانی رفت و آمد نداشته باش.
چون من توی اون سن، درک درستی از مسایل نداشتم، برام واضح موشكافی هم نکرد که چرا رفت و آمد نداشته باش، فقط به صورت سطحی تذكر داد كه مثلا فلانی آدم درستی نیستش.
روی کار کردن من هم دقت داشت، زمانی که مدرسه می رفتم دوست داشتم بعد از ظهرها كه می یام برم جایی كار كنم، ولی سعید نظرش این بود که هرجایی کار نکنم؛ مثلا كتونی دوزی ها و كارگاههای تولیدیای بودن که موافق كاركردن در اونجاها نبود و مخالفت خودشو علنی نشون داد.
یادمه باهاش مشورت كردم و گفتم می خوام کار کنم، جایی رو سراغ داری؟ خودش پیگیری کرد و منو به یكی از بچه های مسجد که جانباز قطع دست بود معرفی كرد و توی تابستان و اوقات فراغت می رفتم پیش اون بنده خدا،
كار ساعت سازی انجام می دادم و ساعت تعمیر می كردم.
محیط محل کار براش شرط بود و قبول نمی کرد که من هرجایی کار کنم. محیط و آدمای اون کتونی سازی خوب نبودن و توی زیر زمین نوار ترانه می گذاشتند و صداش خیابون رو برمیداشت. خیلی تاکید داشت این جاها برای كاركردن خوب نیست.
راوی: #برادر_مجید
#خاطرات_سعید
___
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
Mohammad Esfehani - Tekye Bar Bad (320).mp3
6.4M
تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود ... به یاد بابا سعید
@shalamchekojaboodi