غرق حیرت داشتم این زمزمه
آمده اینجا حسین فاطمه؟
صاحبِ روز قیامت آمده
گوئیا بهر شفاعت آمده
سوی من آمد، مرا شرمنده کرد
مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را
خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا اینچنین تنــها شده
كامِ او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است
گریه کرده بعد شیرش داده است
اینکه می بینید در شور است و شین
ذکر لالاییش بوده «یاحسین»
خویش را در سوز عشقم آب کرد
عکس من را بر دل خود قاب کرد
بارها بر من محبت کرده است
سینه اش را وقف هیئت کرده است
سینه چاک آل زهرا بوده است
چای ریز مجلس ما بوده است
اینکه در پیش شما گردیده بد
جسم و جانش بوی روضه میدهد
با ادب در مجلس ما می نشست
او به عشق من سرخود را شکست
پرچم من را به دوشش میکشید
پا برهنه در عزایم می دوید
اسم من راز و نیازش بوده است
تربتم مهر نمازش بوده است
اقتدا بر خواهرم زینب نمود
گاه میشد صورتش بهرم کبود
حرمت من را به دنیا پاس داشت
ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن
روز تاسوعا شده سقای من
تا که دنیا بوده از من دم زده
او غذای روضه ام را هم زده
بارها لعن امیه کرده است
خویش را نذرِ رقیه کـرده است
گریه کرده چون برای اکبرم
باخود او را نزد زهرا میبرم
هر چه باشد او برایم بنده است
او بسوزد صاحبش شرمنده است
در مرامم نیست او تنها شود
باعث خوشحالی اعدا شـود
در قیامت عطر و بویش میدهم
پیش مردم آبرویش میدهم
باز بالاتر به روز سرنوشت
می شود همسایه من در بهشت
آری آری هر که پابست من است
نامه اعمال او دست من است
التماس دعا
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
غرق حیرت داشتم این زمزمه آمده اینجا حسین فاطمه؟ صاحبِ روز قیامت آمده گوئیا بهر شفاعت آمده سوی م
چقدر این ابیات، زبانحال سعید است 😭
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
تا به حال شده است در کوچه تنها قدم بزنی و با خودت بخندی؟! حتما داری گوشیات را نگاه می کنی...
نه، صبح است و با اینکه دیر شده ولی آرام به سمت مقصد قدم بر می داری و در عالم خودت غرق شده ای. ناگهان یاد یک خاطره می افتی و خندهات می گیرد. مراقبی کسی تو را نبیند و گمان نکند که دیوانه هستی.
رفته بودند کرج برای عرض تسلیت به یکی از بچه های پایگاه که پدرش تازه از دنیا رفته بود. آنجا هم سعید دست از مسخره بازی برنداشته بود. تصور می کردم چه می خواند و چه طور می خواند که صاحب عزا لب گزید و برگشت گفت سعید! زشششته...
سکانسش مثل فیلمی از جلوی چشمم عبور کرد. آن بنده خدای مرحوم، دامدار بوده و سعید شروع می کند با حالت مداحی و روضه خواندن می گوید؛ از در که وارد شدم چه بووووی گوسفندی اووووومد ... این را گفته بود و همه داشتند منفجر می شدند از خنده
صد البته کاملا می توان حدس زد شرایط و طرفش را سنجیده بود و این شوخی را انجام داده بود. صاحب عزا هم خنده اش گرفته بود و فقط می خواست زودتر جمع کنند و بروند، قبل از اینکه آبرویش برود.
آخر این کارهایت گفتن دارد؟! نکند انتظار داری این کراماتت در کتاب ثبت شود؟!
در همین افکار، هوای سرد و تازهی صبحگاهی را در ریه ام فرو می برم و سردم که می شود، نگاهم را از ورای ساختمان تخریب شدهای که آماده ساخت و ساز است تا آسمان بالا می برم.
یکباره دلم برایت تنگ می شود و باز غمِ خاطراتی که تا کتاب شدن فاصلهی زیادی دارد، بر دلم می نشیند. دوست دارم پر باز کنم و تا خودِ خدا پرواز کنم؛ همانجا که تو و خوبان عالم دور هم جمع گشته اید و به ما می خندید.
اما چه کنیم که پای عملمان می لنگد و تنها به بهانهی دلی خوشیم که بهانه تان را می گیرد.
اگر چه بهشت را به بها دهند نه به بهانه.😔
عجب داستانی شد ماجرای هبوط آدم بر زمین و ناله هایش برای بازگشت به جنات رضوان الهی. این چه تقدیری ست که انسان بما هو انسان گرفتارش شد
از نیستان تا تو را ببریده اند
از نفیرت مرد و زن نالیده اند
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
هیئت عشاق از امشب شروع می شود تا دوشنبه
به روایت دوم به مناسبت ایام فاطمیه، منزل سید میرباقری ...
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از کانال خبری معراج شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | از فتنه شام نترسید!
⭕️ سخنان حکیمانه سردار عزیز شهید حاج قاسم سلیمانی :
🔻 من با تجربه این را میگویم؛ میزان فرصتی که در بحرانها وجود دارد، در خود فرصتها نیست.
🔻 اما شرط آن این است که نترسید و نترسیم و نترسانیم.
🌹اینجامعراجشهداست 👇
@tafahoseshohada
یا زهرا(س)
دیدی اگر خامُش به بستر خفتهام من
غمگین مشو پیش پیمبر رفتهام من
دیدی اگر خاموش و بیتابست مادر
آهسته گو بر کودکان خوابست مادر
________
به وقت مرگ پر کردم ز خون چشم تر خود را
که تنها می گذارم بین دشمن شوهر خود را
فتادم سخت در بستر، الهی برندارم سر
که سر بنهاده بر دیوار دیدم شوهر خود را
خدایا اولین مظلوم عالم را تو یاری کن
که امشب می دهد از دست تنها یاور خود را
اجل ای کاش در آن ماجرا می بست چشمان مرا
نمی دیدم نگاه دردناک دختر خود را
_______
#دستنوشته_سعید
@shalamchekojaboodi
سعید جان!
نمی شود ایام فاطمیه از راه بیاید و تو در یاد نیایی، نمی شود روضهی غسل شبانه حضرت زهرا(س) و بازوی ورم کردهشان را بخوانند و تو در خاطر مجسم نشوی
نمی شود دسته عزاداری راه بیفتد و تو آن وسط نباشی.
این روزها و به خصوص امروز یادت خیلی زنده بود. به قول آن راوی؛ از لحظه ای که وضو گرفتیم و وارد مجلس روضه شدیم تا دستهی با شکوه عزاداری مساجد مهرآباد تا پادگان شهید ستاری
از تشییع تابوت نمادین حضرت زهرا سلام الله علیها در خیابانهایی که حدود سه سال آنجا رفت و آمد داشتی تا مزار شهدای گمنام واقع در پادگان، تو حضور داشتی.
و کاملا انتظار می رفت که اولین سنگ مزار شهید گمنامی که دستمان خیلی اتفاقی به آن می رسد محل شهادتش در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی در فکه باشد.
خدا رو شکر به خاطر این همه حضور حضرت زهرایی ات.
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد میکنند. (شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم ♥️
@shalamchekojaboodi
سوره فتح، دعای توسل، دعای۱۴ صحیفه سجادیه.pdf
2.35M
👆پی دی اف #سوره_فتح/ #دعای_توسل/ #دعای_چهاردهم صحیفه سجادیه
🔹 بیایید به توصیهی حضرت آقا؛ بر خواندنِ اینها مداومت کنیم تا ان شاء الله به زودی در جبهه حق علیه باطل، فرج و گشایش بسیار بزرگی حاصل شود و از این امتحانات آخرالزمانی سر بلند بیرون بیاییم.
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از مثل مصطفی
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
حکمتش را نمی دانم ...
زندگی کردن و نفس کشیدنمان در این دوران را ....
دورانی که طی ۵ سال عجیب ترین و تلخ ترین اتفاقات را در خود جای داده است ...
از شهادت حاج قاسم ها و ابو مهدی ها .....
تا شهادت رئیسی ها و سید حسن ها....
از مقاومت مردم در غزه و لبنان
تا سقوط بشار اسد در سوریه ...
فقط میدانم کسانی که مانده اند و نفس میکشند راه سختی را در پیش دارند ....
راهی خیلی سخت ...
شاید سخت تر از راه حاج قاسم ها .
به گمانم این زمان همان زمانی است که حاج قاسم می گوید شهدا آرزوی برگشت به آن را دارند...
در طی این پنج سال ، پنج سالی که دنیا در دور تند خود قرار دارد .
تنها چیزی که باعث انتخاب های اشتباه ملت ایران شد
عدم اتحاد آنها باهم بود.
اما حالا جریان فرق می کند ...
غربت امام امت را ، تحولات عجیب جامعه آخر الزمان و... را همگی با پوست و استخوان درک میکنیم .
به گمانم درست زمانی است که باید بیش از قبل تنها نقطه مشترک وصیت نامه های شهدا را تنها نقطه مشترک زندگیمان قرار دهیم و با جان اطاعت کنیم .
همان جمله معروف آنها که تنها یاری رهبرمان را یاد آور میشود.
به قول یکی از دوستان :
بشار را به یاد بیاوریم تا زمانی که
اسد بود و به ایران ولایی و حزب الله تکیه داشت، پایدار بود.
اما از وقتی ظریف شد و منتظر برجام و چشم امیدش به کدخدا و در برابر ارتجاع عربی زانو زد و به فریب عبری و غربی خشنود شد ، و به حزب الله و ایران پشت کرد ، سقوط کرد .
زمانه زمانه عجیبی است ....
لحظه ای غفلت ، لحظه ای شک و تردید باعث جاماندن از سپاه عظیم امت اسلامی میشود.
مگر نه این است که ما در مرحله ای از برهه تاریخ هستیم که نزدیک قله ایم ...؟؟
حواسمان باشد برای سقوط از قله کوه فقط ذره ای لغزیدن پای کافی است و خسرانش جبران ناپذیر است و نتیجه اش تنها مرگ .
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#سید_ابراهیم_به_روایت_خانواده
@meslle_mostafa
هدایت شده از KHAMENEI.IR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب: من به شما عرض میکنم به حول قوهی الهی گسترهی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت
🔹️رهبر انقلاب اسلامی هماکنون در دیدار اقشار مختلف مردم در سخنان پیرامون تحولات اخیر منطقه:
✏️ مقاومت این است، جبهه مقاومت این است: هرچه فشار بیاورید محکمتر میشود، هرچه جنایت کنید، پرانگیزهتر میشود. هرچه با آنها بجنگید، گستردهتر میشود و من به شما عرض میکنم به حول قوهی الهی گسترهی مقاومت بیش از گذشته تمام منطقه را فرا خواهد گرفت.
✏️ آن تحلیلگرِ نادانِ بیخبر از معنای مقاومت خیال میکند که مقاومت که ضعیف شد، ایران اسلامی هم ضعیف خواهد شد و من عرض میکنم به حول و قوهی الهی، به اذن الله تعالی، ایران قوی مقتدر است و مقتدرتر هم خواهد شد. ۱۴۰۳/۹/۲۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
گاهی در یک چشم به هم زدن، ۲۷ سال با سرعت باد از خاطر می گذرد و از تو شاید قابی می ماند که دستی به کمر زدهای و پایی را ستونِ پای دیگر کرده ای... یا آخرین لحظاتی که مادرت اخیرا باز از آن یاد کرد و بی مقدمه گفت؛
« هر بار می رفت پشت سرش می رفتم و نگاه به قد و بالایش می کردم، خیلی دوست داشتم نگاهش کنم ... ولی آخرین بار مهمان داشتم و نشد که پشت سرش بروم.»
چه بی دلیل سالها منتظر است که تو را در خواب ببیند، در حالیکه تو در بیداریاش هستی و از خاطرش نمی روی.
همین امشب که در مستند ابوعیسی(فرماندهی شهید لبنانی)، همسرش می گفت: «هر وقت سر مزارش می روم، احساس می کنم از او دور شدهام، احساس می کنم ابوعیسی در قبرش نیست و در خانهمان بیشترین حضور را دارد. خانه ای که گوشه گوشه اش از او خاطره دارد.»
سرگذشتت مثل باد از خاطر که نه، از جان و قلب عبور می کند و می رود و یکباره قصه تمام می شود و کامی شیرین می ماند و حسرتی عمیق.
شیرین از تمام فصلهای شیرین زندگیات،
از نوزادی و کودکی گرفته تا نوجوانی؛ از مسابقه دوچرخه سواری در لبهی جدول و پاتوق مسجد و برف پارو کردن ها و شیطنت هایت، از پشت لبهایت که در لباس خاکی جبهه سبز شد و شلوغ کاری هایت در واحد تسلیحات و به هم زدن ها و زیر میز زدن هایت و ... تا کانون ابوذر و مجمتع صابرین و هیئت عشاق الخمینی(ره) و هیئات دیگر
از سفرهای دوستانهات گرفته تا خانوادگی
سراپا شیرین... شیرین تر از عسل
یک لحظه چشم باز می کنی و می بینی قصه تمام شد و باز هم یک کام شیرین ماند و یک غم شیرین
باز هوا سرد شد و یاد آن لحظات وداع در روزهای آذر ماه و یاد آن بازگشت خونین دی ماهیات
ما بی تقصیریم که بی بهانه یادت میکنیم، تقصیر توست که میان این همه حوادث روزگار و میان این همه شهید که ردی عمیق بر دلها انداخته، می خواهی یادت زنده باشد و بهانهاش را جور می کنی تا خوابی را از سر بپرانی و انگشتی را که آغشته به جوهر دل است قلم کنی و یادت را عَلَم.
باشد که از ما یاد کنی و دستمان را بگیری.
@shalamchekojaboodi