eitaa logo
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
299 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
297 ویدیو
3 فایل
✍️ خاطرات #شهید_سعید_شاهدی_سهی (جمع آوری و تدوین؛ به همت #خانواده شهید) ✅ ارسال مطالب با آدرس کانال 🔸خاطرات ، عکس و ... درباره سعید را می توانید به این شناسه ارسال نمایید 👇 @moameni66shahedi 🔹آدرس کانال در بله ؛ https://ble.ir/shalamchekojaboodi
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه اباعبدالله.mp3
2.3M
‌ با نوای برادر مجتبی شاهدی ‌
‌ من و سعید از پایان جنگ به بعد تقریبا صبح تا شب با هم بودیم؛ محل کار و کانون و هیئت و ... پاییز ۷۴ ، در لشگر با هم قرار گذاشتیم برویم تفحص شهدا. همزمان ، سهمیه ی مکه برای فرمانده حوزه ها در نظر گرفته بودند و بین ۳۶ تا فرمانده حوزه قرعه کشی کردند و اسم من هم در آمد. من در جلسه قرعه کشی نبودم و وقتی آمدم ، فرمانده ناحیه غرب گفت: آقای طیبی! اسمت برای مکه در آمده، ولی چون در جلسه نبودی، برخی اعتراض کردن، گفتن دوباره باید قرعه‌کشی کنید، دوباره قرعه کشی کردند و باز هم اسم من در آمد . سعید را در کانون ابوذر یا حوزه دیدم و گفتم: سعید! اسم من برای مکه در آمده. برگشت گفت : تو برو مکه، من می رم فکه، ببینیم کی زودتر به خدا می‌رسه ؟! خلاصه ما رفتیم مکه و همزمان سعید هم رفت فکه برای تفحص شهدا. تازه از حج برگشته بودم که یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت سعید و محمود غلامی بر اثر انفجار مین، در فکه به شهادت رسیدند و داریم برنامه انتقال پیکرشان را به کانون ، هماهنگ می کنیم. راوی : آقای اکبر   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ 👆 گفتگوی دو نفر از دوستان سعید و مطلبی که در توضیح آن نوشته اند 👇
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. شهید آوینی ‌
خدا شاهد است آنقدر کار ، دست خودش است که ما هم در عجبیم !!! مثلاً همین که غرق در خاطرات سعید، یکباره این بیت به ذهنمان برسد؛ برهم زنید یاران این جمع بی صفا را مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا بعد یک دفعه بخواهیم که بدانیم بیت بعدی اش چیست ، در نت جستجو کنیم و با این بیت مواجه شویم👇😳😳 بر هم زنید یاران این بزم بی صفا را مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا بی و شمعی هرگز مباد جمعی بی ، نبوَد مرغان خوشنوا را نمی دانیم تعجب کنیم ؟! بخندیم ؟! گریه کنیم ؟!... شوخی های سعید تمامی ندارد انگار هنوز هم ملت را سرکار گذاشته و در آخر با همان لحن داش مشدی اش می گوید ؛ شَلَم کجا بودی ؟! @shalamchekojaboodi
صدای سعید .mp3
756.6K
اما شهدا فرق می کنند ...
‌ خاطره ای که آقای نادر ارسال نمودند 👇 اون روزها هیئت عشاق الخمینی(ره) توی منزل پدری ما برگزار میشد. از چند روز قبل از محرم بچه های هیئت میومدند و خونه رو سیاهپوش میکردند و آقا سعید عزیز که از بنیانگذاران هیئت بود کارها و مسائل مختلف هیئت رو با جدّیت پیگیری میکرد و یک هیئتیِ تموم عیار بود. یک روز به من گفت: آقا نادر دوست دارم با یک همسر شهید ازدواج کنم که یک پسر داشته باشه. گفتم: چرا؟ گفت: میخوام پسر شهید رو مثل پسر خودم بزرگش کنم. گفتم: کار دشواریه چونکه اون همسر و فرزند شهید بالاخره با خاطرات اون شهید زندگی میکنند و قاعدتا حساس هستند. بعدا شنیدم که این موضوع رو با مرحوم پدرم هم در میان گذاشته بوده و از پدرم هم همین پاسخ رو شنیده بوده. مدتی بعد یکی از شبهای محرم، جلوی درب منزل ایستاده بودم و به هیئتی ها خیر مقدم می گفتم که دیدم آقا سعید اومد و یک پسر بچه ای بر روی شانه داشت. گفتم: داداش سعید این کیه ؟ با افتخار گفت: این پسرم آقا رضاست. فهمیدم که به خواسته اش که خدمت به فرزند شهید بوده رسیده. مدتی بعد از شهادتش همسر محترمه اش و بچه هاش تشریف آورده بودند به هیئت. وقتی که آخر شب با ماشین بردمشون که برسونم منزل، ایشون از ماشین پیاده شدند و در حالی که در یک دست فرزند شهید مومنی و در دست دیگر فرزند شهید سعید شاهدی رو گرفته بودند بسوی منزل حرکت کردند. با خودم گفتم که چی به دل این بانوی بزرگوار می گذره که یادگاران دو شهید عزیز رو داره بزرگ میکنه؟ و در دلم به روح بزرگ و صبر اون بانو آفرین گفتم و به یاد سعید عزیز و روزها و شبهایی که در هیئت باهم داشتیم گریستم روحش شاد و یادش گرامی باد. 🌴🌴🌴 @shalamchekojaboodi
حاج ملک کندی ( خدا بیامرز ) خیلی سعید را دوست داشت، می‌گفت من اصلاً یه آدمی مثل سعید ندیدم، می گفت ؛ این سعید چی بود ؟! چه آتیشی بود ؟! بعد از شهادت سعید یه وقتایی بهش می‌گفتم: حاجی! فلانی یه خورده مثل سعید‌ می مونه ، می‌گفت هیشکی مثل سعید نیست. خودش هم پدر شهید بود ، هم فرزند شهید ؛ پدر و مادرش را در جنگ جهانی دوم از دست داده بود. می‌گفت : « این چیزی که سعید می گه، شاید با عصبانیت هم بگه ، ولی درست می گه ، با اخلاص و‌ صداقت می گه. سعید، خودشه ، ادا در نمی یاره... فلانی می یاد خیلی هم ادای احترام می‌کنه، ولی راست نمی گه .» حاج خانم خدا بیامرز هم سعید را خیلی دوست داشت و به واسطه ی هیئت که سالها در منزلشان برگزار می شد و رفت و آمد برای سیاهی زدن و نشستن سر سفره شان ، سعید را مثل پسرشان می دانستند. راوی : آقای اکبر ( ایستاده از راست ؛ حاج آقا ملک کندی )   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi
‌ تا تولد سعید، سه ماه و نیم باقی مانده ولی امروز خاطره ی تولدش ، از صف خاطرات بیرون آمده و بدون نوبت می خواهد ثبت شود. تا همین چند وقت پیش نمی دانستیم تاریخ دقیق تولدش در سال قمری چه زمانی بوده ،تا اینکه چند ماه قبل ، در برنامه بادصبا تبدیل تاریخ ۱۷ اسفند ۴۷ را به قمری انجام دادیم و در کمال ناباوری با این تاریخ مواجه شدیم ؛ هجدهم ذی الحجه سال ۱۳۸۸ (ه . ق) ؛ مصادف با عید غدیر خم آن زمان چندان توجهی به تاریخ قمری نمی شد و بزرگداشت اعیاد و مناسبت ها، مانند سالهای بعد از انقلاب، انجام نمی گرفت. لذا پدر و مادر سعید هم نمی دانستند پسرشان در سحرگاه عید غدیر متولد شده. اما به دنیا آمدن در چنین روزی و انتخاب اسم سعید در عیدی سعید و آن تفأل زیبایی که قابله اش می زند ، بسیار جالب است . مادرش می گوید ؛ « سعید نزدیک اذان صبح در خانه به دنیا آمد. آن زمان در یک اتاق ده متری، در طبقه سوم منزل یکی از اقوام مستأجر بودیم. قابله، زن مسنی در همسایگی و پشت خانه مان بود. لحظه تولد ، مادر شوهرم دیده بود که بچه درون پرده ی نازکی قرار دارد. نگران می شود و از قابله می پرسد؛ این چیست؟ قابله انگار تا به حال چنین چیزی ندیده بود ولی شنیده بود بچه ای که به این صورت متولد می شود، خیلی باایمان خواهد شد . متعجبانه با قیچی آن پوسته ی نازک را می شکافد و بچه را از آن بیرون می آورد. بعد به پدرش می گوید ؛ مبارک باشد! این پسر ، سرباز امام زمان (عج) است » راوی؛   _________ ✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی) @shalamchekojaboodi