┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
وقتی خدا می گوید شهدا زنده اند، یعنی واقعا زنده اند، یعنی همینجا و همین لحظه حضور دارند و هستند
این روزها آنقدر زنده بودن سعید را درک کرده ایم که از بیان آن عاجزیم 😭😭😭😭
آنقدر حضورش پررنگ است که نمی دانیم کدام نشانه از حضورش را بگوییم 😭😭😭😭
از دریافت خاطرات از این طرف و آن طرف ، تا حتی فکری که از ذهنمان می گذرد و سعید جوابش را می دهد تا خیلی موارد دیگر ..
خدایا قدرتی به ما بده که زنده بودن شهید را به تصویر و به قلم بکشیم 😭😭😭
خدایا این زنده بودن و این حیات طیبه را نصیب جمیع آرزومندان بگردان 🤲🤲🤲😭😭
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄ وقتی خدا می گوید شهدا زنده اند، یعنی واقعا زنده اند، یعنی همینجا و همین لحظه حضور دارند
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود این سان معراج انسانی
رابطه من و سعید با هم خیلی نزدیک بود. اون روحیه ی جهادی سعید هم ما رو به سمت او کشیده بود، هم او به خاطر صفای باطن خودش و اخلاصش دور و بر ما (که مداح اهلبیت علیهم السلام بودیم) می چرخید.
من او را سین شِ صداش میکردم؛ حرف اول اسمشو با حرف اول فامیلی شو میگفتم و بین بچه های ما به همین اسم معروف شده بود و مثلا میگفتن سین ش نیومده؟ میگفتن چرا اومده اونجاست، سعید هم خیلی دوست داشت که اینجوری صداش میکردیم.
یکی از خصوصیات آقا سعید این بود که اگر دوتا راه به مقصد ختم میشد، سعید حتما راه سخت را انتخاب میکرد.
یه وقتایی به من میگفت؛ حاج حسین! من دوست دارم یه مأموریتی سپاه بهم بده تو زمستون، برف هم اومده باشه، شب هم باشه، من با یه ماشین وانت پر از وسایل برم سمت جبهه، تنها هم باشم، نیمه شب ماشینم خراب بشه تو برف، بیام پایین شروع کنم ماشین را درست کردن...
بهش گفتم آخه پسر! این چه آرزوئیه؟! گفت من این کارای سخت رو دوست دارم.
روحیه ش واقعا جهادی بود و میدانید که نوعا عرفا و مردان اهل نبرد این جوری اند؛ کارهای سخت را انتخاب میکنند و سعید هم اینطور بود.
راوی: حاج حسین #سازور
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
ذكر اهل آسمان ، حاج حسین سازور .mp3
989.6K
مدح امیرالمؤمنین علیه السلام با نوای حاج حسین سازور
یک شب در مقر تفحص فکه، آب تمام شده بود و ۴ نفر از بچه ها سریع رفتیم تا از دوکوهه آب بیاوریم. توی راه برگشت، گازشو گرفتیم تا آب را به موقع به مقر برسونیم... ⬇️⬇️
@shalamchekojaboodi
یک شب در مقر تفحص فکه، آب تمام شده بود و ۴ نفر از بچه ها سریع رفتیم تا از دوکوهه آب بیاوریم. توی راه برگشت، گازشو گرفتیم تا آب را به موقع به مقر برسونیم، ولی ماشین پنچر شد و چرخ کمکی هم نداشتیم. اون موقع شب، توی دل بیابون هیچ ماشینی هم تردد نمی کرد.
منتظر موندیم تا یه ماشین از اونجا رد بشه و بتونیم یه کمکی ازش بگیریم، هوا به شدت سرد بود و هی خدا خدا میکردیم که یکی از اونجا رد بشه.
حالا چی؟! توی این شرایطی که داشتیم از سرما یخ میبستیم، سعید و محمود شروع به صحبت کردند و توی اون تاریکی شب از خاطرات زندگی و شیرین کاریهای بچه هاشون میگفتند و میخندیدند.
مثلاً آقا سعید از رضا میگفت، از اینکه محمدصادقش عشق موتور داره، آقا محمود هم از دخترش (زینب) میگفت، میگفت تا میرسم خونه و میبینمش خستگی از تنم درمی ره و ... من و آقای دامغانی هم مجرد بودیم و چیزی برای گفتن نداشتیم به خاطر همین مجبور بودیم خاطرات اونا رو گوش کنیم.
اونجا روباه و گراز زیاد داشت و مدام از ماشین که پیاده میشدیم صدای زوزه شان میآمد، چهار نفر توی اتاقک تویوتا از شدت سرما پاهامون قفل شده بود.
از حول و حوش ساعت ۱۰، ۱۱ شب که ما با هزار لیتر آب پشت وانت، پنچر کردیم، تا خود صبح توی ماشین یخ بستیم و منتظر بودیم. بالاخره بچه های ارتش اومدند و تا خبر را به بچه های مقر ما بدهند نزدیک ظهر شد.
طفلی بچه هایی که منتظر آب بودند خیلی اون شب عطش کشیدند و تا نزدیک ظهر تشنه مونده بودند.
آن شب وقتی به دوکوهه رفتیم سعید و محمود حمام رفتند (و شاید غسل شهادتشان را هم کردند) و خیلی خوشگل شده بودند. دو سه روز بعد هم به آرزویشان رسیدند و در آخرین روز ماه رجب شهید شدند.
راوی؛ آقای داوود #دشتی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
1396-12-21_08-31-38_4_91_555_.mp3
5.86M
شهادت، شهادت همه آرزومه ...
#ارسالی_اعضا
سلام علیکم
شلمچه
امروز ظهر
یاد شهید بزرگوار آقا سعید شاهدی
شلمچه کجا بودی ؟
۲ رکعت نماز هدیه شهدا شد به نیابت همه
@shalamchekojaboodi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب آرزوها، همین آرزومه
ببینم ضریح حسین روبرومه
@shalamchekojaboodi
هدایت شده از شلمچه (شَلَم) کجا بودی؟
⚘هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند ، شهدا او را نزد اباعبدالله علیه السلام یاد می کنند ( شهید مهدی زین الدین)
شهدا را با #صلواتی یاد کنیم
هدایت شده از شبهای با شهدا
مراسم دانش آموختگی دانشگاه امام حسین علیه السلام بود. فرماندهان نظامی ایستاده بودند. حضرت آقا از پله ها رفتند بالا و روی جایگاه آمدند.
فرماندهان، فرمانده کل قوا را که دیدند احترام نظامی گذاشتند. احترام حاجی اما جور دیگر بود و با همه فرق داشت.
یک دست به احترام معمول نظامی کنار سر گذاشته بود، یک دست هم روی سینه.
می دانستم هیچ کار حاجی بی حکمت نیست. پرسیدم: «حاجی عرف نظامی اینه که برای احترام، دست رو کنار سر می ذارن. این دست که روی سینه گذاشتی دیگه قضیه ش چیه؟»
گفت: «حس کردم آقا نگرانه. دست گذاشتم روی سینه م تا بگم حاج قاسم فدات بشه آقای من.»
راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری
______
📚 برگرفته از کتاب #سلیمانی_عزیز
⚘هدیه به روح سردار دلها ؛ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی صلوات
#مکتب_حاج_قاسم
شب جمعه #به_وقت_حاج_قاسم
https://eitaa.com/shabhayebashohada
حضور در انتخابات صرفاً تکلیف نیست؛ حق است؛ حقّ شما است، حقّ مردم است که انتخاب کنند ...
به معنای واقعی کلمه، بیان کردن برای مردم و گفتن برای مردم و حرف زدن برای مردم، حقیقتاً جهاد است؛ ...
با روی خوش، با زبان پاسخگو، با حضور در جمعهای گوناگون مردم، بخصوص جمعهای جوان، بایستی این کار را انجام داد.
بیانات، ۲۷ دی ماه ۴۰۲
@shalamchekojaboodi
چهل و چند سال پیش، در سن حدودا ده سالگی، توی محل مشغول دوچرخه بازی بودم و به تازگی یه دوست جدید به نام حسین پیدا کرده بودم که خیلی باهم عیاق شده بودیم.
توی حال و هوای خودمون بودیم که پسر بچهی سبزه و لاغر اندامی با دوچرخه اش آمد پیشمون. چهره دوست داشتنی ای داشت و چشمانش ... امان از این چهره.
اسمش سعید بود و هم محلی ما. دو سه سالی از ما بزرگتر بود. دوستی ما از دوچرخه بازی شروع شد.
بعدا میگفت چرا مسجد نمی آیید؟ بعد از مسجد رفتن به کلاس قرآن و بسیج هم وارد شدیم.
جوری آدمها را جذب میکرد انگار که یکپارچه مغناطیس بود. ساعتهایی که با هم بودیم را اصلأ احساس نمیکردیم و ما با او خوش بودیم. البته او را نمیدانم.
با اصرار او مکبر مسجد شده بودم و مگر میشد او چیزی میگفت و ما اجرا نمیکردیم... ( ادامه دارد)
راوی: آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
42.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشمانش ...
نماهنگی که چند وقت پیش آقای حسین #طوسی تهیه و ارسال نمودند و با خاطره امروز همخوانی داشت.
@shalamchekojaboodi
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
ادبیات آدمها یکی نیست، هر کسی لغات خودش و نحوه گفتن و یا نوشتن خودش را دارد.
این خاطرات، جدا جدا جمع آوری و یا برایمان ارسال شده و ما هم معمولا جز یک ویراستاری اولیه، دستی در خاطره نبرده ایم
حتی گاهی این افرادی که خاطره گفته اند خودشان همدیگر را نمی شناسند، اما می بینیم خیلی از حرفها مشترک است، حتی ادبیات ها مشترک است
مثلاً یکی اصطلاح آهنربا را برای سعید به کار می برد و دیگری مغناطیس، یکی از چشمان و نگاهش می گوید و دیگری نیز همین اشاره ها را دارد ...
این وجه اشتراک ها، قسمت محکمات خاطرات است که به دور از تفسیرهای شخصی، یک شهید را به نمایش می کشد و این بسیار جالب است.
#یادداشت
@shalamchekojaboodi
گر میسر نیست ما را کامشان
عشق بازی می کنیم با نامشان
#ارسالی_اعضا
@shalamchekojaboodi
27.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆👆👆
فیلمی که امشب در گروه رزمندگان گردان حمزه(ع) گذاشته بودند. فیلم طولانی است و شاید بدلیل شرایط جنگی چندان تصویربرداری با کیفیتی نداشته باشه ولی مستندا گوشهای از حقیقت سختیهای عملیات کربلای۵ در شلمچه رو به نمایش گذاشته
یادمه تو صحبتهای سعید و طیبی و ... توی پایگاه، بعضی وقتا به شوخی میگفتن شلمچه اونقدر حجم آتیش دشمن زیاد بوده که اگه میخواستی نوشابهت رو بازکنی کافی بود بگیری سردستت بیاری بالا درجا عراقیها برات بازش میکردند.
ارسالی از آقای #برزه
#خاطرات_سعید
@shalamchekojaboodi
قبل از اینکه سعید به جبهه برود، حتی اوایل جبهه رفتنش، در گروه سرود مسجد به خاطر صدای زیبایش تکخوان بود.
یکبار سرودی را هماهنگ کرده بودیم تا آن را برای تولد امام زمان عج یا دهه فجر در مسجد اجرا کنیم.
خدا وکیلی آقای ایرج خوشبین به عنوان مربی و مسول گروه سرود، خیلی زحمت کشیده بود و با ما تمرین کرده بود ولی سعید مثل همیشه دست از طنازی های شیرینش برنداشت و دقیقاً موقع اجرای سرود گفت من شعر را حفظ نکردم.
وقتی شروع به خواندن کردیم، سعید به عنوان تک خوان، بعضی قسمتها را فقط صدای آهنگش را آن هم کاملا نامفهوم درمی آورد.😁
ما از شدت خنده، جلوی مردم سرخ و سفید شدیم ولی او با خونسردی کامل، کار را جمع کرد... ( ادامه دارد)
راوی؛ آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
_________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
هرکاری از دستش برمی آمد برای کمک به دیگران انجام می داد و ما نیز سربازان او بودیم.
یکبار در زمستان برف سنگینی آمد و او برای کمک به خادم پیر مسجد، همه ما را از خانههایمان بیرون کشید و مشغول برف پارو کردن از پشت بام مسجد و تمامی اطراف مسجد کرد.
بعد از آن هم با آب داغ و نمک، همه برفهای جمع شده را آب کردیم و بگذریم از اینکه چند ساعت بعد به خاطر سرمای زیاد، کف حیاط مسجد کاملاً یخ زد و مجبور شدیم یکی دو شب آن اطراف آفتابی نشویم🙈😁
راوی ؛ آقای محمد #خطیبی
#خاطرات_سعید
____________
✍ کانال شلمچه کجا بودی ؟ (خاطرات شهید سعید شاهدی سهی)
@shalamchekojaboodi
امان از دست سعید که اکثر خاطراتش خالی از شوخی و شلوغ کاری نیست. حتی خاطراتی که خیلی معنوی و اخلاقی شروع می شود نهایتا باز هم به یک خرابکاری و طنز منجر می شود.😂
تا آخرین لحظات نزدیک به شهادتش هم دست از شوخی هایش بر نمی دارد...
🙈🙈