eitaa logo
شلم شوربا با طعم بستنی کاکائویی
26 دنبال‌کننده
469 عکس
62 ویدیو
7 فایل
خط خطی های #باران
مشاهده در ایتا
دانلود
گم شدن همیشه برای بچه‌ها نیست! ما آدم بزرگ‌ها هم گاهی گم می‌شویم! تازه به نظر من گم شدن آدم بزرگ‌ها ترسناک‌تر هم هست. مثلا خود من چند وقتی می‌شود که گم شده‌ام! چشمانم را می‌بندم و به زمانی فکر می‌کنم که پیدا بودم! منظورم زمانی است که گم نشده بودم! همه چیز خوب بود خیلی خوب بود! آسمان آبی بود، خورشیدِ طلایی، نورش را روی سرم می‌پاشید و می‌خندید، صدای خنده اش دنیا را پر می‌کرد. گاهی با دست‌های طلایی‌اش گل‌ها را غلغلک می‌داد. ابرها را کنار می‌زد و رنگین کمان را مهمان آسمان آبی می‌کرد. وقتی هنوز گم نشده بودم، حتی شب هم تاریک نبود! ستاره‌ها دور ماه جمع می‌شدند، چشمک زنان، جشن نزدیک شدن صبح به پا می‌کردند. وقتی گم نشده بودم، دستان کوچکم پر بود از شکوفه‌های دعا، پر بود از عشق، از مهربانی، احساس. آه... گم شدن آدم بزرگ‌ها ترسناک‌تر است. شما من را ندیده‌اید؟ من گم شده‌ام! (شاید)
توی جمع چشم می گردونم همه هستن مامان قشنگم بابای عزیزم همسر مهربونم بچها هم دارن بازی میکنن با وجود همه‌ی این‌ها یه حسی درونم میگه هنوز تنهایی! هنوز اونکه باید باشه نیست! اشتباه دل بستی! اشتباه رفتی! خیلی وقته داری اشتباه میری! راست میگه اون که باید باشه هنوز نیست اونکه باید جاش تو دلم باشه هنوز نیست! یعنی هست من ازش دورم یکم پیچیده شد اما سادست یکی هست که از رگ گردن نزدیکتره اما... (طور)
تا حالا شده دلت بخواد از حس و حالت بنویسی اما هیچ واژه‌ای مناسب حالت نباشه؟ اصلا انگار حروف الفبا باهات لج کرده باشن و ازت فراری شده باشن؟ تا حالا شده وسط یه عالمه کار بشینی یه گوشه و زل بزنی به ساعت و گذرش رو تماشا کنی؟! تا حالا شده دلت بخواد بخوابی؟ نه یک روز چند روز یا شاید چندماه! بعد بیدار شی ببینی اونجای زندگی که خسته‌ت کرده بود تموم شده و یه نفس راحت بکشی؟ تا حالا شده آرزوها و رویاهاتو لیست کنی و دور شدنشون رو تماشا کنی؟ تا حالا شده بغض تو گلوت رو قورت بدی و بلند بلند بخندی تا کسی نفهمه درد داری؟ تا حالا شده لحظه لحظه نفس کشیدنت رنج بشه برات؟ خدا کنه هیچ وقت هیچ کدوم از این تا حالا شده‌ها رو تجربه نکنی! برای اونایی که تجربه کردن دعاکن! همین!
یا مهدی ادرکنی از چه بنویسم که غم دوری سنگین تر از واژه های دُوری‌ست روزها یکی از پس دیگری می‌گذرند. همه دچار روزمرگی شده‌ایم. انگار نه انگار عزیزی در راه است! انگار نه انگار مسافرمان دیر کرده است! چگونه بنویسم؟ که چون کودکی گم شده در شهری دور گریان و نالان به هر سو چشم می‌گردانم تا آشنایی ببینم آشنای من تویی من در آغوش هیچ کس آرام نخواهم شد. بی قرارم کاش برگردی یا بهتر بنویسم کاش برگردم!
آن زمان که همه فراموش کارند خوبی‌ها را از یاد می‌برند و دل‌هایشان پر از کینه و دشمنی‌ست تو فراموش نکن خوبی‌ها را دستان گرمی را که رهایت نکردند و عشق را که این روزها کمتر پیدا می‌شود تو فراموش نکن دنیا هنوز خوبی‌هایی دارد که می‌شود به خاطر سپرد.
دیشب به ضرب و زور گلاب و به امید اینکه همه اتفاقات تلخی که افتاد کابوسی بوده باشه خوابیدم. صبح با ترس و لرز گوشی رو برداشتم. به انتظار دیدن پیام پر از مهربانیت خواهر مهربونم. منتظر بودم پیام گذاشته باشی: مهربانی کن...: سلام عزیران صبحتون عسل مسلی🌸🍞🍯🌸 اما دیدم هنوز سردر همه گروهای مجموعه باغ گردو سیاهه! خبری از پیامت نیست آخ خواهر عزیزم دلم برات تنگ شده باورم نمیشه دیگه بین ما نیستی آخه چطور ممکنه؟ چطور ممکنه به این زودی از بین ما رفته باشی؟ غم رفتن مظلومانه‌ت دلمو آتیش می‌زنه هنوز خیلی کارای نیمه تموم داشتی گفتی نیمه مرداد باید فریم‌های کتابت رو تحویل بدی! هنوز باهم کار داشتیم یک نفر منو از خواب بیدار کنه دارم کابوس می بینم😭😭😭😭😭
گاهی دلت از زمین و زمان می‌گیره اون وقته که دوست داری بری تا ته دنیا بری یه جایی که فقط خودت باشی و خدای خودت همیشه تنهایی درد نیست گاهی درمونه مخصوصا وقتی خسته‌ای وقتی حس می‌کنی همه‌ی درها بسته‌ان و همه خیابونا یه طرفه اون وقت فقط یه چیزی ارومت می‌کنه اینکه تنها باشی تو باشی و خدا دلت می‌خواد تو این تنهایی خدا بغلت کنه تو بغل خدا همه‌ی بی‌قراری‌هات رو گریه کنی خدا جونم میشه بغلم کنی؟
عزم سفر کرده‌ام می‌خواهم همراه برگ‌های پاییزی کوچ کنم در یک روز بارانی مثل روز تولدم در مهرماهی دلگیر همراه با صدای خش خش برگ‌های رقصان گاهی ماندن دردناک و کشنده‌است و رفتن درمانش! از کوچ گریزی ندارم اما تو یادت باشد هرگز شوخی شوخی دلی را نرنجان گاهی دلی به یک مو بند است و زود می‌شکند دل هم بکشند دیگر نمی‌شود بندش زد شاید چشمت رفته به قوری گل‌دار مادر بزرگ که چینی بند زن دوره‌گرد بندش می‌زد نه جانم دل را نمی‌شود بند زد وقتی شکست دیگر شکسته! بگذریم بگذار در آخرین روزهای ماندن قبل از کوچ گلایه ها را توی باغچه چال کنیم راستی دلتنگ که شدی سری به دفتر خاطراتم بزن پر از من است من و احساسم به تو من و تنهایی‌ام در کنارت من و حرف‌هایم با تو من و تو سطر سطرش را با عشق نوشته‌ام دلت که تنگ شد اصلا دلت برای من تنگ می‌شود؟