🌿🌿🌸🌸🌺🌺 #دل_نوشته
بسم رب الحسین(ع) و بسم رب زینب(ع)
سلام ای زینب(ع)،
سلام ای فصاحت علی(ع)،
سلام ای روح عروج حسین(ع)،
سلام ای ره توشه مسیر اسارت،
سلام ای نطق کوبنده حسین در گوش ناشنوای زمانه،
سلام ای قلب شکسته،
سلام ای قد خمیده،
سلام ای همه درد و همه آه و همه غم،
سلام ای مرهم زخم های سجاد(ع)،
سلام ای مبین حجاب فاطمه(ع)،
سلام ای سپیده حقیقت در پشت پرده غبارگرفته کاخ کذایی،
سلام ای تفسیر ما رایت الا جمیلا
باز هم سلام و هزاران بار سلام بر تو
بر تویی که صبر را به تعجب واداشت و تاریخ را به سخن واداشت، 🌿🌿🌸🌸🌺🌺 https://eitaa.com/shamem_hoozoor
✍خ.محمدجانی
#اربعین
مهمانی باشکوه
هوا گرم بود، سیل جمعیت داخل خیابان در حال رفت و آمد بود. بوی اسپند فضا را پر کرده بود، صاحبان موکب ها زائران را به سمت موکب هایشان راهنمایی می کردند. پیرزن لنگان لنگان تسبیح به دست با پسر و نوه سه ساله اش زهرا از پهنای خبابان می رفت و زیر لب صلوات می فرستاد. خسته شد کمی ایستاد با گوشه چادر عرق های صورتش را پاک کرد و دوباره به راهش ادامه داد. میانه راه به خانه ای رسیدند، داخل آن خانه شدند. همه چیز تدارک دیده شده بود، وسایل پذیرایی آب، هوای خنک ... پیرزن آبی به صورتش زد؛ کمی خورد و زیر لب زمزمه کرد:
جانم به فدایت یا حسین!
اشک هایش از گوشه چشمانش سرازیر شد و تا نزدیکی چانه اش رسید. با چادرش اشک هایش را پاک کرد.
نوه سه ساله اش زهرا که آب می خورد؛ با گوشه آستین
خیسش آب اطراف دهانش را پاک کرد سرش را بالا گرفت و نگاهی به اطرافش کرد؛ روسری اش را بر روی سرش جابه جا کرد؛ چشمش به صورت خیس مادربزرگش افتاد متعجبانه پرسید:
مامان جان! چرا گریه می کنی؟
مادربزرگش در حالی که اشک چمشانش را دوباره پاک می کرد ؛ دستی به سر زهراکشید، سرش را پایین آورد، او را بوسید و ماجرای کربلا را برای او تعریف کرد، بعد از کمی تأمل به استقبالی که از زوار می شد؛ آهی کشید و با خودش گفت:
آه! از میزبانی کوفیان چه سختی هایی که بر امام حسین(ع) و یارانش گذشت .. سپس از میزبانی صاحب خانه تشکر کردند و در مسیرشان به کربلا به راهشان ادامه دادند. ...
#داستانک
#اربعین
✍خ. محمدجانی
@shamem_hoozoor
پیامبر اکرم (ص) :
إنَّما مَثَلي ومَثَلُ أهلِ بَيتي كَسَفينَةِ نوحٍ ؛ مَن رَكِبَها نَجا ، ومَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ .
اهل بيت من ، چونان كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد ، نجات يافت و هر كه از آن باز مانْد ، غرق گشت .
📚تاريخ بغداد : ج ۱۲ ص ۹۱ الرقم ۶
@shamem_hoozoor
#اربعین
زینب پیام آور ما رأیت الا جمیلا
به روز اربعین نزدیک می شویم؛ در این چهل روز زینب(س) حسینش را ندید او که لحظهای نمی توانست از امام حسین(ع) جدا باشد روزهای سختی را می گذراند، روزهایی که منزل به منزل گردانده شدند تا یزیدیان آنان را تحقیر کنند و خود را پیروز میدان جلوه دهند، اما حضرت زینب(س) پیام آور بود، پیام آور ما رأیت الا جمیلا، پیام آور کنار زدن پرده های نفاق و نیرنگ، پیام آور حریت و آزادگی.
آری! حضرت زینب(س) این گونه ماجرا و واقعه را تغییر داد و چهره واقعی یزید را برای تمام بشریت و بلکه تاریخ آشکار ساخت.
#کوته_نوشت
✍خ. محمدجانی
@shamem_hoozoor
#اربعین
با سلام و احترام خدمت همراهان بزرگواران
پیشاپیش فرا رسیدن اربعین حسینی (ع)را در ابتدا خدمت امام زمان(ع) و سپس شما بزرگواران تسلیت عرض می نمایم....
@shamem_hoozoor
#اربعین
#محرم
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم بدجوری شکست.....
هرکاری کردم نشد برم....
#اربعین
مولای من!
سلام روزت به خیر.
اگرچه روزهای محرم و اربعین به پایان می رسند و دوباره انسان زندگی روزمره اش را ادامه می دهد؛ اما یاد امام حسین(ع)و درس ها و پیام های عاشورا و تلاش در جهت ظهور و تحقق آرمان شهر مهدوی همچنان باید در ذهن و قلب ها بماند، بلکه شروع ادامه مسیری باشد که امام حسین(ع) و شهدا شروع کردند.
مولای من! یاری نما تا از این مسیر جدا نشویم و عقب نمانیم و تندر رو و کند رو نباشیم.
اللهم عجل لولیک الفرج
#نامه_خاص
✍خ. محمدجانی
@shamem_hoozoor
#اربعین
#محرم
مهمانی باشکوه
هوا گرم بود، سیل جمعیت داخل خیابان در حال رفت و آمد بود. بوی اسپند فضا را پر کرده بود، صاحبان موکب ها زائران را به سمت موکب هایشان راهنمایی می کردند. پیرزن لنگان لنگان تسبیح به دست با پسر و نوه سه ساله اش زهرا از پهنای خبابان می رفت و زیر لب صلوات می فرستاد. خسته شد کمی ایستاد با گوشه چادر عرق های صورتش را پاک کرد و دوباره به راهش ادامه داد. میانه راه به خانه ای رسیدند، داخل آن خانه شدند. همه چیز تدارک دیده شده بود، وسایل پذیرایی آب، هوای خنک ... پیرزن آبی به صورتش زد؛ کمی خورد و زیر لب زمزمه کرد:
جانم به فدایت یا حسین!
اشک هایش از گوشه چشمانش سرازیر شد و تا نزدیکی چانه اش رسید. با چادرش اشک هایش را پاک کرد.
نوه سه ساله اش زهرا که آب می خورد؛ با گوشه آستین
خیسش آب اطراف دهانش را پاک کرد سرش را بالا گرفت و نگاهی به اطرافش کرد؛ روسری اش را بر روی سرش جابه جا کرد؛ چشمش به صورت خیس مادربزرگش افتاد متعجبانه پرسید:
مامان جان! چرا گریه می کنی؟
مادربزرگش در حالی که اشک چمشانش را دوباره پاک می کرد ؛ دستی به سر زهراکشید، سرش را پایین آورد، او را بوسید و ماجرای کربلا و حضرت رقیه (س) با غم و آه برای او تعریف کرد، بعد از کمی تأمل به استقبالی که از زوار می شد؛ آهی کشید و با خودش گفت:
آه! از میزبانی کوفیان چه سختی هایی که بر امام حسین(ع) و یارانش گذشت .. سپس از میزبانی صاحب خانه تشکر کردند و در مسیرشان به کربلا به راهشان ادامه دادند. ...
#داستانک
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
#راه_حسین
✍ خ. محمدجانی
@shamem_hoozoor
هدایت شده از شبهای انتظار
14.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🌺🍃
🌺
❇️ بلایی که ایرانیها قبل از خروج قائم عجل الله فرجه بر سر اسرائیل میآورند.
🎙 استاد پناهیان
#امام_زمان علیهالسلام
#اربعین
#طریق_الاقصی
@Mojarebat
🌺
💫🌺🍃
مهمانی باشکوه
هوا گرم بود، سیل جمعیت داخل خیابان در حال رفت و آمد بود. بوی اسپند فضا را پر کرده بود، صاحبان موکب ها زائران را به سمت موکب هایشان راهنمایی می کردند. پیرزن لنگان لنگان تسبیح به دست با پسر و نوه سه ساله اش زهرا از پهنای خبابان می رفت و زیر لب صلوات می فرستاد. خسته شد کمی ایستاد با گوشه چادر عرق های صورتش را پاک کرد و دوباره به راهش ادامه داد. میانه راه به خانه ای رسیدند، داخل آن خانه شدند. همه چیز تدارک دیده شده بود، وسایل پذیرایی آب، هوای خنک ... پیرزن آبی به صورتش زد؛ کمی خورد و زیر لب زمزمه کرد:
جانم به فدایت یا حسین!
اشک هایش از گوشه چشمانش سرازیر شد و تا نزدیکی چانه اش رسید. با چادرش اشک هایش را پاک کرد.
نوه سه ساله اش زهرا که آب می خورد؛ با گوشه آستین
خیسش آب اطراف دهانش را پاک کرد سرش را بالا گرفت و نگاهی به اطرافش کرد؛ روسری اش را بر روی سرش جابه جا کرد؛ چشمش به صورت خیس مادربزرگش افتاد متعجبانه پرسید:
مامان جان! چرا گریه می کنی؟
مادربزرگش در حالی که اشک چمشانش را دوباره پاک می کرد ؛ دستی به سر زهراکشید، سرش را پایین آورد، او را بوسید و ماجرای کربلا و حضرت رقیه (س) با غم و آه برای او تعریف کرد، بعد از کمی تأمل به استقبالی که از زوار می شد؛ آهی کشید و با خودش گفت:
آه! از میزبانی کوفیان چه سختی هایی که بر امام حسین(ع) و یارانش گذشت .. سپس از میزبانی صاحب خانه تشکر کردند و در مسیرشان به کربلا به راهشان ادامه دادند. ...
#داستانک
#اربعین
#حب_الحسین_یجمعنا
#راه_حسین
✍ خ. محمدجانی
@shamem_hoozoor