فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امیدوارم خداوند امروز
در هر کاری انجام میدهی،
و هر جایی که قدم میگذاری
حضور داشته باشد و به زندگیت؛
برکت ببخشد دوست خوبم🌹
🆔️ @shamim_news_karkevand
#دانستنی
آیا می دانستید از طریق پاهایتان میتوانید کل بدنتان را سم زدایی کنید؟
برای30دقیقه پاهایتان را در تشت آب نمک قرار بدهید ،اگر آب رو به کدری رفت یعنی سم زدایی با موفقیت انجام شده
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪ کدهایی که همه دنبالشن
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
کفگیرهای پلاستیکی مناسبه یا چوبی و فلزی؟
💗 متاسفانه امروزه کفگیر و ملاقه های پلاستیکی تقریبا در همه آشپزخانه ها استفاده می شن.
💚 و اغلب، سالها پس از اینکه عمر فیزیکی شون تموم شده و سطوحشون صدمه دیده، هنوز به کار گرفته می شن.
☘️ در صورتی که کفگیر و ملاقه های پلاستیکی یکی از منابع اصلی انتشار سموم خطرناک در غذای روز مره ما، مانند مونومرها، بی پی ای و میکرو پلاستیک ها، هستند.
😍 به این دلیل توصیه می کنیم برای حفظ سلامتی تون، از کفگیر و ملاقه های فلزی یا چوبی استفاده کنین…
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚪ روش جدید تهیه ماکارونی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستونودوهشتم
با لبخند به سمت احمد رفتم و گفتم:
رفتی وسایل بیاری چرا این قدر طولش دادی؟
احمد لبخند خجولی زد و سرش را به خورجین بند کرد.
در حالی که زیر دلم را از درد فشار می دادم کنارش رفتم و پرسیدم:
چیزی شده؟
احمد نگاه به من دوخت. نگاهی طولانی بدون این که حرفی بزند.
نگاهش را دوست نداشتم.
پر از حس خجالت و شرمندگی بود.
آه مانند نفسش را بیرون داد و گفت:
رقیه من ....
سر به زیر انداخت و گفت:
من باید برم ...
بهت زده پرسیدم:
بری؟ .... کجا بری؟
_نپرس چون نمی تونم بگم....
فقط چند روزی باید برم
تو این جا جات امنه
مادر شیخ حسین هم مواظبته
خود شیخ حسین هم فقط جمعه ها میاد این جا
اشک در چشمم حلقه زد.
اصلا توقعش را نداشتم بخواهد برود.
_چرا از اول نگفتی؟
با بغضی که صدایم را می لرزاند گفتم:
وقتی قرار بود خودت نباشی چرا این همه راه منو آوردی اینجا؟
میذاشتی تو همون روستا بمونم
من این همه راه این همه اذیت رو با بچه کوچیک تحمل کردم چون فکر می کردم بعدش قراره با آرامش کنار هم باشیم
_اون پاکتی که بهت دادم رو بده
دست در لباسم کردم و پاکت را به دستش دادم.
به پاکت اشاره کرد و گفت:
به خاطر این باید برم.
باید اینو ببرم.
فقط چند روزه و زود بر می گردم
بهت قول میدم
بینی ام را بالا کشیدم و سکوت کردم.
احمد گفت:
جانِ احمد از من دلگیر نشو
با بغض گفتم:
از این که میخوای بری دلگیر نیستم چون می دونم همه این رفتنا به خاطر انقلاب و اسلامه
مانع رفتنت هم نمیشم.
اگه الان ناراحتم فقط به خاطر اینه که همیشه یا هیچی به من نمیگی و یا اگه بگی نصفه نیمه به من میگی قراره چی بشه و چه کار کنی
همیشه همه کارات رو می کنی یکم مونده به رفتنت میگی باید برم
همین رو اگه قبل این که راه بیفتیم می گفتی چی می شد؟
چرا همیشه لحظه آخری باید بدونم چه خبره؟
_اینم بذار پای بی فکریم
_می دونم اگه بهت بگم بی فکری ناراحت میشی ولی احمد واقعا بی فکری
احمد به رویم لبخند زد و گفت:
فعلا هر چی بگی حق داری
بقچه و وسایل مان را لب ایوان گذاشت و گفت:
ولی بعدا از این حرفا نزنی که بهم بر می خوره
به سمتم آمد و گفت:
اگه کار نداری من دیگه برم
با تعجب پرسیدم:
همین الانم میخوای بری؟
با شرمندگی به تایید سر تکان داد که گفتم:
حداقل بیا یکم بشین یه چایی بخور نفسی چاق کن یکم استراحت کن بعد برو
بعدم یکم دیگه شب میشه تو تاریکی تو این بیابون تنهایی کجا میخوای بری؟
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید یوسف اللهی صلوات🇮🇷
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_دویستونودونهم
_هر چی زودتر برم بهتره
با عصبانیت گفتم:
این طوری که خیلی ...
ادامه حرفم را خوردم.
احمد با لبخند نزدیکم شد و پرسید:
خیلی چی؟
نگاه به چشم های مهربانش دوختم و گفتم:
تو سرم رو کلاه گذاشتی
احمد خندید که گفتم:
باید می گفتی میخوای منو این جا بذاری و بری
من دلم میخواد هر جا تو هستی باشم شاید من دلم نخواد بدون تو تنها این جا بمونم
احمد دستم را در دست گرفت. فشرد و گفت:
فقط چند روزه ...
عصبی گفتم:
چند روز؟!
یعنی من چند روز بدون تو باید این جا باشم؟
صدایم را آهسته کردم و گفتم:
اونم جایی که نمی دونم کجاست و آدماش رو نمی شناسم؟
دستم را زیر دلم که تیر می کشید گذاشتم. کمی شکمم را فشار دادم و گفتم:
به امید کی داری من و این بچه رو چند روز میذاری این جا و میری؟
احمد دوباره دستم را فشرد و با اطمینان گفت:
به امید خدا.
خدا همیشه هواتون رو داره چه من باشم چه نباشم
کمی از درد به جلو خم شدم و گفتم:
ولی تو باید باشی
_بر می گردم. قول میدم
_مثل همون قول هایی که صبح دادی؟
احمد خندید و گفت:
آره مثل همونا
صدای ننه فهیمه به گوش مان رسید که گفت:
دختر جان تو تازه زایمان کردی چرا این همه سر پا ایستادی؟
احمد دستم را رها کرد و به سمت ایوان رفت و سر به زیر به ننه فهیمه گفت:
مادر جان من دیگه رفع زحمت می کنم
_کجا پسرم ؟ تازه اومدی بیا یک استراحتی بکن
_دست شما درد نکنه ولی وقت تنگه باید زودتر برم
به کنار ایوان تکیه زدم که ننه فهیمه رو به احمد گفت:
در امان خدا
خدا پشت و پناهت
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید شیرودی صلوات🇮🇷
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصد
احمد سر به زیر تشکر کرد و گفت:
دیگه جون شما و جون زن و بچه ام
از شما مطمئن تر کسی رو سراغ نداشتم برای همین تو زحمت انداختم تون
ننه فهیمه لبخند زد و گفت:
اختیار داری پسرم زحمت نیست رحمته.
زن و بچه ات عین بچه های خودم قدم شون رو تخم چشمام
احمد دست در جیب پیراهنش کرد و مقداری پول در آورد. پول را به سمت ننه فهیمه گرفت و گفت:
این پول هم خدمت شما بی زحمت یک گوسفند قربانی کنید گوشتش رو بین اهالی تقسیم کنید.
ننه فهیمه پول را گرفت و گفت:
چشم پسرم به روی چشم.
گوشتش رو میدم اهالی دل و جیگرش رو هم برای خودش کباب می کنم
نگاهی به پول کرد و گفت:
ولی این پولی که دادی خیلی زیاده مادر چند تا گوسفند میشه باهاش قربانی کرد.
احمد سر به زیر گفت:
دست تون باشه اگه تا هفتم تولد بچه برنگشتم برای ختنه و عقیقه بچه خرج کنید.
_ان شاء الله که به سلامت و دل خوش زود برگردی
خیالت هم از بابت زن و بچه ات جمع باشه حواسم بهشون هست.
احمد از ننه فهیمه تشکر کرد و رو به من گفت:
یک لحظه با من بیا ...
هم قدم با احمد چند قدمی از ایوان فاصله گرفتیم. احمد در فاصله نزدیکی روبرویم ایستاد و گفت:
مواظب خودت باش.
منو هم ببخش اگه بهت نگفتم قراره تنهات بذارم.
می خواستم توی راه بهت بگم ولی وقتی حالت بد شد دیگه نتونستم بهت بگم.
می بخشی؟
_حالا شاید بعدا بخشیدم
_چرا الان نمی بخشی؟
_چون تا حالا از این کارا زیاد کردی حسابی از دستت شکارم
احمد با لبخند گفت:
به این کارام عادت کن دست خودم نیست.
نمی تونم بهت هم قول بدم دیگه تکرار نمیشه چون می دونم بازم تکرار میشه
_پس خدا به من صبر زیاد بده این کاراتو طاقت بیارم
احمد با خنده گفت:
برات دعا می کنم خدا صبرت بده
دست در جیبش کرد و مقداری پول به سمتم گرفت و گفت:
این دستت باشه
_دستت درد نکنه ولی خودت چی؟
همه پولات رو که دادی برای گوسفندو عقیقه این دست خودت باشه
لازمت میشه
_نگران من نباش.
این پول دستت باشه اگه تا یک هفته دیگه برنگشتم هر وقت شیخ حسین اومد بگو ببرتت پیش حاجی معصومی
_دل منو نلرزون با این حرفا ...
تو صبح قول دادی حالاحالاها هستی
_قول دادم ولی یه درصد احتمال اگه برنگشتم ...
_بر می گردی ... باید برگردی
احمد زیر لب ان شاء الله گفت و پرسید:
کاری نداری من برم؟
نفسم را آه مانند بیرون دادم و گفتم:
میری برو به سلامت
ولی زود برگرد چون هر چه قدرم دورم شلوغ باشه بازم هیچ کی تو نمیشه
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید کامیاب صلوات🇮🇷
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تونل کائوهای زیر دریاچه دیانچی در کونمینگ چین🇨🇳
طول کل آن 2230 متر است.
#گردشگری_جهان
🆔️ @shamim_news_karkevand