#خبر
🔻هشداز زرد هواشناسی اصفهان درباره احتمال وقوع سیلاب
اداره کل هواشناسی اصفهان درباره شرایط ناپایدار جوی، تندباد و احتمال وقوع سیلاب در مناطق مختلف استان از دوشنبه شب تا اوایل چهارشنبه هفته جاری هشدار زرد صادر کرد.
🔸هواشناسی اصفهان با صدور اطلاعیهای از بارش باران و در مناطق سردسیر برف، وزش باد به نسبت شدید، نوسان دما، مه آلودگی و کاهش دید در مناطق جنوبی، غربی و مرکزی استان از امروز تا چهارشنبه هفته جاری خبر داد.
🔸منطقه اثر این مخاطره در سمیرم، بویین میاندشت، فریدن، فریدونشهر، برخوار، اصفهان، چادگان، خوانسار، دهاقان، دهق، فلاورجان، لنجان، کبوترآباد،کوهپایه، مبارکه، مورچه خورت، نایین، ورزنه و نجفآباد پیش بینی شده است.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
♦️تعرفه پزشکان بخش دولتی اعلام شد
🔸ویزیت پزشک عمومی در بخش دولتی: ۴۴ هزار و ۹۰۰ تومان
🔸پزشکان و دندانپزشکان متخصص: ۵۵ هزار و ۸۰۰ تومان
🔸پزشکان فوق تخصص: ۶۷ هزار و ۸۰۰ تومان
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدق الله العلی العظیم 😂
🆔️ @shamim_news_karkevand
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استقبال مادرشوهر از عروس و داماد🤣
قبول دارید😉
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی یکی نصیحتم میکنه😬😂
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کنجکاو نبودیم هم دیگه کنجکاومون کرد ! 🤨
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴 از پایگاه هواییِ نواتیم که با موشکهای سپاه هدف قرار گرفت چه میدانید؟
این پایگاه به دلیل اصابتهای موشکهای سپاه از فاز عملیاتی خارج شده وقابل استفاده نیست
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴پیامک ۴ تومان گران میشود
🔹طبق قانون بودجۀ ۱۴۰۳، قیمت هر پیامک در سال جدید ۴ تومان افزایش پیدا خواهد کرد.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سقف متحرک مسجدی در مدینه عربستان
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴اعلام تعرفه خدمات روانشناسی و مشاوره سال ۱۴۰۳
🔹۴۵ دقیقه مشاوره روانشناسی توسط مشاور دارای مدرک کارشناسی ارشد در بخش دولتی ۱۰۸هزار تومان و در بخش خصوصی ۳۲۱ هزار تومان است.
🆔️ @shamim_news_karkevand
شمیم کرکوند
🌹🌱 •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_شصت نزدیک بازار آقاجان ماشین را پارک کرد و از من خوا
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_شصتویکم
با ناباوری نگاهم می کرد و لبخند دندان نمایش از صورتش جمع نمی شد.
پرسید:
تو این جا چه کار می کنی؟
حسابی غافلگیرم کردی
اصلا باورم نمیشه. فکرشم نمی کردم امروز بتونم ببینمت.
به چهار پایه گوشه مغازه اشاره کرد و گفت:
بیا بشین سر پا خسته میشی.
برای خودش هم چهارپایه ای آورد و روبرویم نشست.
گفتم:
آقا جانم هم من هم شما رو غافلگیر کرد.
من خبر نداشتم شما اومدی.
بهم گفت حاضر شو بریم دیدن بچه راضیه ولی منو آورد این جا
_دست آقاجانت درد نکنه، خیلی خوشحال شدم.
با دیدنت خستگی سفر از تنم در رفت.
_کی رسیدین؟
احمد نگاهی به بیرون حجره اش انداخت. مرا جایی نشانده بود که به بیرون حجره دید نداشتم. کمی چهار پایه اش را جلوتر آورد و گفت:
امروز قبل اذان ظهر رسیدم.
هنوز خونه نرفتم یه راست اومدم مغازه.
با محبت نگاهم کرد و گفت؛
دلم خیلی برات تنگ شده بود.
قلبم لرزید.
دل من هم برای او تنگ شده بود.
بدون او دنیایم همه چیز را کم داشت .
دلم می خواست سر به روی شانه اش بگذارم و بگویم که چقدر دلتنگش بودم، چه قدر محتاج نگاه مهربانش بودم، چقدر گوش هایم برای شنیدن صدایش بی قراری می کرد اما خجالت نگذاشت این حرف ها را به زبان بیاورم.
فقط سر به زیر انداختم و گفتم:
منم دلم تنگ شده بود.
احمد دستم را گرفت و گفت:
هر لحظه بی تابت بودم.
لحظه شماری می کردم برگردم و بیام ببینمت.
دلم می خواست هر وقت رسیدم به یه بهانه ای بیام در خونه تون حتی برای یه لحظه هم شده فقط ببینمت دلم آروم بگیره و برگردم.
خیلی خوب شد که اومدی این جا
داشتم از دوریت جون می دادم.
واقعا از ته دلم از خدا می خواستم یه جوری بشه من امروز ببینمت.
آقا جونت با این کارش، با آوردن تو به این جا آرزوم رو برآورده کرد.
امروز یکی از بهترین روزهای زندگیمه.
به صورتش نگاه کردم و لبخند زدم.
دستم را فشرد و گفت:
فدات بشم که همین نگاهت همین لبخندت منو آرومم می کنه.
نگاه مان با عشق به هم خیره مانده بود.
در نگاه هر دوی مان دنیایی حرف ناگفته، دنیایی عشق و دنیایی از جنس نیاز و تمنا بود.
احمد با پشت دستش آرام صورتم را لمس کرد و نفسش را بیرون داد.
از جا برخاست.
کتش را برداشت پوشید و گفت:
پاشو بریم حجره بابا
چراغ مغازه اش را خاموش کرد و کرکره اش را پایین کشید و هم قدم با هم به سمت حجره پدرش رفتیم.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_شصتودوم
شانه به شانه هم راه می رفتیم.
چه حس خوبی داشت من در کنار مَردَم راه می رفتم.
مردی که تمام وجودم متعلق به او شده بود و بدون او زندگی ام پر از غصه بود.
به حجره حاج علی رسیدیم و سلام کردیم.
احمد با پدرش دست داد و پدرش جلو آمد و پیشانی مرا بوسید.
آقاجان با آمدن ما از جا برخاست.
همه از حاج علی خداحافظی کردیم و از بازار بیرون آمدیم.
آقاجان رو به ما گفت:
شما با هم برید منم برم محمد حسن و محمد حسین رو بردارم با اونا میام.
از آقاجان خجالت کشیدم ولی این رفتارهایش که حال ما و دلتنگی مان را درک می کرد واقعا مرا شگفت زده و خوشحال کرد.
او که از دلتنگی من خبر داشت همین که احمد برگشت مرا به دیدن احمد آورد، من و او را با هم تنها گذاشت و اجازه داد تا ما با هم به خانه راضیه بریم و زمان بیشتری با هم باشیم.
در دل مدام خدا را شکر می کردم.
هم به خاطر این که احمد را دیدم و در کنارش بودم و هم به خاطر این که آقاجان حال دلم را می فهمید و درک می کرد.
سوار ماشین احمد شدیم.
احمد را به سمت خانه راضیه راهنمایی کردم.
در تمام مسیر احمد دستم را در دست گرفته بود و نوازش می داد و از این نوازش دلم سرشار از شوق و محبت می شد.
سر کوچه توقف کردیم و منتظر ماندیم آقاجان هم برسد تا با هم وارد خانه شویم.
احمد در آینه ماشین نگاه کرد.
موهایش را مرتب کرد و گفت:
کاش خبر می داشتم حداقل لباسم رو عوض می کردم و با این سر و وضع کثیف و نامرتب نمیومدم
لباس هایش تمیز و اتوکشیده به نظر می رسید.
نمی فهمیدم چرا این قدر از ظاهر خودش ناراضی است.
احمد گفت:
پاک یادم رفت...
الان اومدیم دیدنی چشم روشنی چیزی نیاوردیم
همه هوش و حواسم با دیدنت پرید.
لبخند زدم و گفتم:
من براش یه لباس دوختم.
البته به درد الانش نمی خوره
فکر کنم عید نوروز به بعد اندازه اش بشه.
لپم را کشید و گفت:
پس عروسک من خیاطی هم بلده؟
لبخند زدم و گفتم:
یه چیزایی بلدم.
_میشه لباسی که دوختی رو ببینمش؟
از داخل کیفم بسته روزنامه پیچ شده را بیرون آوردم و گفتم:
کادوش کردم. بازش کنم؟
_چه حیف.
الان که نمیشه بازش کنی
ولی قول بده هر وقت تنش کردم بهم نشونش بدی
_چشم.
_قربون چشم گفتنت بشم من! شیرینِ من
احمد با عشق نگاهم می کرد و بعد گفت:
بریم خیابون یه چیزی بگیریم من دست خالی نیام.
_دست خالی نیستیم این لباس هست
_این از طرف خاله جونشه
کادوی شوهر خاله چی میشه پس؟
_الان آقاجان میاد
_همین طرفا یه مغازه هست میریم زود میایم.
احمد ماشینش را روشن کرد و تا سر خیابان دنده عقب رفت.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand