#تست_هوش
میخش بشی میخونیش🤗👌
احسنت فقط شش نفر از عزیزان همراه شمیم پاسخ صحیح رو ارسال کردند😍👏
🆔️ @shamim_news_karkevand
#انگیزه_روزانه
راز آرامش
رها کردن ذهن از نگرانیهاست❤️
چرا غمگین نشستی؟!
یادت نره،قدرتی بالاتر از همه وجود داره
که حواسش به همه چیز هست
همه چیز را به اون بسپار و آروم باش🌸
🆔️ @shamim_news_karkevand
#نوجوان
🤬وجود تضادها🤬
علی تازه وارد سن 16 سالگی شده اما در خیلی از مسائل با من و پدرش مخالفت می کنه، این همه تضاد و مخالفت طبیعیه؟ 😔
تضادها به طور طبیعی در جریان گفتگو نمایان میشوند و در ایام نوجوانی طبیعی هستند.😳
خانواده های آسیب پذیر نسبت به تأثیرات مختل کننده تضادها ممکن است دست به عقب نشینی بزنند یا احساس نگرانی کنند و به ترفندهای اجتناب از تضاد متوسل شوند. این کار فقط تقویت کننده اعتقاد خانواده به عدم توانایی خود برای غلبه بر تضاد است.😐
نکته: ممکن است تضادها بازگشایی شوند، اما حل نشوند. افراد خانواده های مشکل دار معمولاً تصور میکنند که تمام تضادها بلافاصله باید حل شوند.
پس با این مخالفت ها چه کنیم؟ 🤔
تضادها بخشی طبیعی از زندگی خانوادگی هستند و اعضای خانواده میتوانند با نشان دادن تفاوت های خود، تصدیق و تأیید آنها و توافق در مورد موافق نبودن، رابطه نزدیک تری با یکدیگر برقرار کنند.🥰
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ترفند
میدونستید سیاهی دست بر اثر تماس با شاتوت با خود میوه شاتوت از بین میره👌👌
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلاقیت ؛
خیلی جالبه حتما ببینید ...
🆔️ @shamim_news_karkevand
🔻چطوری از عطسه های حساسیت فصلی جلوگیری کنیم؟ 🤧
🔸چای بابونه بنوشید ؛ چای بابونه اثرات آنتی هیستامینی داشته و برای جلوگیری از عطسههای مکرر مفید است. با خوردن روزانه یک لیوان چای بابونه میتوانید به کاهش سطح هیستامینهای موجود در بدن و عطسههای ناشی از آن کمک کنید.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش تو اون شرایطم فکر تولید محتوایی؟😐 کاش بیای یه ویدئو دیگه بدی بدونیم زنده موندی🫠
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا دلم هوای تو کرده شه خراسانی ..
چه می شود که بیایم حرم به مهمانی…؟
دلم زکثرت زشتی بریده آقاجان…
عنایتی که بیایم، تویی که درمانی….
ان شاءالله به زودی زیارت آقا قسمت و روزی علاقه مندان 💚
#برکت_ایران
#هشتمین_خورشید
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوبیستوهفتم
در حیاط را بستم.
تا به آن موقع شب در خانه تنها نبودم.
زیر لب آیه الکرسی خواندم و با کلید در اتاق را باز کردم.
چراغ گردسوز را روشن کردم و لباس هایم را عوض کردم.
رختخواب پهن کردم و قرآن را برداشتم و مشغول تلاوت شدم.
می خواستم تا آمدن احمد بیدار بمانم.
هم می ترسیدم هم دلم نمی خواست وقتی او می آید خواب باشم اما هر چه منتظر ماندم خبری از احمد نشد.
تا اذان صبح بیدار ماندم اما نیامد.
بعد از نماز چای دم کردم و به اتاق بردم تا اگر آمد چای بنوشد و خستگی اش در برود.
کم کم چشم هایم سنگین شد و خوابم برد.
نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم.
با خودم گفتم حتما برگشته ولی برای این که من بیدار نشوم به اتاق نیامده است.
به مطبخ، مهمانخانه، انباری و زیر زمین حتی حمام سر زدم اما هیچ نشانه ای از این که او آمده باشد و بعد رفته باشد نبود.
نهار ساده ای آماده کردم و منتظرش ماندم تا بیاید اما شب شد و باز هم نیامد.
حرکت عقربه های ساعت که نیمه شب را نشان می داد بر اضطراب و ترسم می افزود.
مدام آیه الکرسی و صلوات می فرستادم که اتفاق بدی برای احمد نیفتاده باشد.
از ترس در اتاق را قفل کرده بودم و پرده را هم کشیده بودم.
گاهی از ترس زیر ملحفه می خزیدم ولی به جای آرامش بر ترسم افزوده می شد.
از ترس به گریه افتاده بودم.
چرا احمد نمی آمد؟
چرا کسی نمی آمد خبری از او بدهد؟
اگر می دانست نمی آید چرا از برادرش خواست مرا به خانه بیاورد؟
کاش به خانه برادرش رفته بودم.
دو شبانه روز بود که از احمد خبری نبود و من در خانه تنها بودم.
کارم گریه و دعا شده بود.
گریه از ترس و دعا برای رسیدن احمد و یا حد اقل یک خبر از او.
از طرفی دلم می خواست از خانه بیرون بروم و از احمد خبری بگیرم،
از طرف دیگر می ترسیدم بروم و احمد از راه برسد و نگران و یا عصبانی شود که چرا من در خانه نیستم.
نزدیک ظهر بود که در خانه کوبیده شد.
سریع چادر پوشیدم و پشت در رفتم.
با صدایی لرزان پرسیدم کیست؟
آقاجان بود.
در را که باز کردم از دیدن صورت سرخ و ورم کرده ام بهت زده شد.
چند لحظه ای ماتش برد و بعد قدمی به داخل گذاشت و پرسید:
چی شده بابا؟
در را که بست خودم را در آغوشش انداختم و با صدای بلند زیر گریه زدم.
آقا جان محکم مرا بغل گرفت و سرم را به سینه اش فشرد.
آغوش مهربان و مردانه اش مرهمی شد برای تمام ترس های این دو روزم.
هرچند مثل قبل با آقاجان راحت نبودم و کمی از او خجالت می کشیدم ولی به این آغوش و به بازوهای مردانه ای که دورم پیچیده بود و حس امنیت به من می داد نیاز داشتم تا آرام شوم.
آقاجان مبهوت و در سکوت موهایم را که از زیر چادر و چارقد عقب رفته ام بیرون زده بود را نوازش می کرد.
گریه ام که آرام شد آهسته پرسید:
چی شده بابا؟
خودم را از آغوشش جدا کردم.
اشکم را پاک کردم و با هق هق گریه گفتم:
احمد ... احمد ... دو روزه خونه نیومده ...
_برای چی بابا؟
چیزی شده؟
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
🌹🌱
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_صدوبیستوهشتم
بینی ام را بالا کشیدم و گفتم:
نمی دونم آقاجان ...
بعد ضیافت حاج علی برادرش منو رسوند خونه
گفت احمد عمه اش رو برده چناران برسونه خونه اش تا آخر شب بر می گرده
ولی هنوز نیومده ...
هیچ خبری ازش ندارم....
دو روزه تو خونه تنهام و منتظرم برگرده ولی ....
دوباره گریه امانم را برید.
آقاجان مرا در آغوش گرفت. سرم را بوسید و گفت:
آروم باش بابا جان ...
میرم از حاج علی خبرش رو می گیرم.
فعلا برو حاضر شو برین خونه ما ...
دیگه نباید این جا تنها بمونی.
از آغوش آقاجان بیرون آمدم و قدمی عقب رفتم.
به دیوار تکیه دادم و گفتم:
دست تون درد نکنه ولی ترجیح میدم این جا بمونم.
شاید احمد بیاد ببینه من نیستم نگران بشه.
آقاجان سر تکان داد و گفت:
باشه بابا ... نگران نباش.
میرم میگم محمد حسن بیاد پیشت خودمم میرم از حاج علی بپرسم از احمد خبر داره یا نه
زود بر می گردم.
گریه هم نکن با گریه که چیزی درست نمیشه.
آقاجان رفت و من به اتاق برگشتم ولی بعد تصمیم گرفتم با انجام کارِ خانه سرم را گرم کنم.
مشغول جارو کردن حیاط بودم که در کوبیده شد.
محمد حسن بود.
نمی دانم آقاجان چیزی به او گفته بود یا نه
چیزی نپرسید فقط جارو را از دستم گرفت و نگذاشت ادامه دهم.
خودش حیاط را جارو کرد.
محمد حسن خیلی مهربان بود.
اخلاقش شبیه آقاجان و احمد بود.
درک و شعور و مهربانی اش از سن خودش بیشتر بود.
با آمدن او به مطبخ رفتم. برایش چای دم کردم و نهار گذاشتم و بعد از دو روز پر از اضطراب و ترس کنار او و مهربانی هایش توانستم چند لقمه ای غذا بخورم.
بعد از ظهر بود که آقاجان و حاج علی به خانه مان آمدند.
حاج علی کلافه و نگران بود.
او هم بی خبر بود.
من در اتاق پیش آقاجان و حاج علی نشستم و محمد حسن رفت تا چای بیاورد.
حاج علی کلافه دستی به ریش کوتاه و جوگندمی اش کشید و گفت:
شرمنده ام دخترم که این دو روز تنها بودی.
اصلا فکرشم نمی کردم تو تنها باشی و احمد نباشه.
فکر می کردم سرش شلوغه که دو روزه بهم سر نزده.
گفتم امشب میام ازتون خبر می گیرم.
وقتی حاجی اومد سراغ احمدو گرفت و گفت دو روزه خونه نیومده دلم می خواست از شرم آب بشم برم تو زمین.
زنگ زدم به مخابرات روستای خواهرم گفت احمد اونو رسونده و سریع برگشته.
به مدرسه محمد هم زنگ زدم .
گفت گویا شب مهمونی یکی از دوستای احمد اومده سراغش ولی زود رفته.
گفت فقط احمد بهش گفته میره عمه رو برسونه و زود بر می گرده و ازش خواسته شما رو برسونه خونه. همین!
به چند تا از دوستاش که با هم سَر و سِرّ داشتن سر زدم ولی کسی ازش خبر نداشت.
حالا الان محمد بیاد میریم با هم به بیمارستانا سر می زنیم شاید تو راه تصادفی چیزی کرده.
صدای حاج علی لرزید و اشک در چشمم جوشید.
حاج علی چشمانش را فشرد و استکان چایش را به یک باره سر کشید.
تسبیح عقیقش را در جیب کتش گذاشت و از جا برخاست.
به احترام او برخاستم.
حاج علی در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت:
تو هم این جا نمون.
برو خونه حاجی خبری شد میام اونجا بهت میدم.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
🆔️ @shamim_news_karkevand
12-Karen_Homayounfar_Nostalgia.mp3
3.64M
💙
هم خستهی بیگانه، هم آزردهی خویشم...🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸سلام امام زمانم🌿🌸
🦋 مولای مهربان غزل های من سلام
🤍سمت زلال اشک من آقای من سلام
🦋نامت بلند و اوج نگاهت همیشه سبز
🤍 آبی ترین بهانه دنیای من سلام💚
💖 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💫
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران_زیباست
ما با سفر کردن از زندگی فرار نمیکنیم،
بلکه سفر به ما کمک میکند که زندگی رو فراموش نکنیم...
آبشار_زردلیمه
چهارمحال_و_بختیاری
🆔️ @shamim_news_karkevand
#خبر
🔴دانشآموزان با شناسنامه در امتحاننهایی حاضر شوند
🔹وزارت آموزش و پرورش: دانشآموزانی که کارت ورود به جلسه امتحانات نهایی را دریافت نکردهاند صرفا با ارائه شناسنامه در جلسه آزمون حضور یابند.
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هماکنون بارش شدید تگرگ در حرم امام رضا (ع)
🆔️ @shamim_news_karkevand
#سلامت
🔻درمان نفخ با آبلیموی طبیعی !
🔸نوشیدن یک لیوان آب حاوی آب لیموی تازه پس از بیدار شدن یا ۳۰ دقیقه پس از یک وعده غذایی می تواند گوارش را بهبود بخشیده و نفخ را کاهش دهد
🔸 لیمو به بهبود و سم زدایی طبیعی بدن کمک می کند و همانند یک ملین و ادرارآور خفیف عمل می کند
🆔️ @shamim_news_karkevand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دانستنی
ازین به بعد حرفه ای تر با پیازتون برخورد کنید❗️🧅
یه برش و اینهمه ادا ...😐👌🏻
🆔️ @shamim_news_karkevand
#تجربهها
💎 چند تجربه کوچک و مفید
🗝 کسی را انتخاب کنید که در اتاقی مملو از جمعیت شما را انتخاب میکند؛ نه کسی که در اتاق خالی انتخابش شما هستید.
🗝 تا زمانی که نظری از شما نپرسيدند، پاسخی ندهید.
🗝با آدمهایی دوست شوید که فرق بین وظیفه و لطف را میدانند.
🗝 حواستان باشد که آدمها میتوانند حرفهای خوبی بزنند، ولی آدم خوبی نباشند.
🗝 اگر میخواهید «دروغی» نشنوید، اصرار بیش از حد برای شنیدن «حقیقت» نداشته باشید.
🗝 از آدمهای بدبین دوری کن؛ چون کاری با روح و روان تو میکنند که حتی در اوج خوشیها و لحظههای قشنگ هم منتظر اتفاقهای بد میمانی.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#داده_نما
🔴 #فریب سایت های فروش کالای #ارزان_قیمت را نخورید!
⬅️ سودجویان و کلاهبرداران فضای مجازی با درج آگهی جعلی فروش محصولات ارزان قیمت در سایتهای تبلیغاتی با دریافت بیعانه اقدام به کلاهبرداری از کاربران می کنند.
#پلیس_فتا_شهرستان_مبارکه
#خبر
🔴امتحانات نهایی روزهای ۳۰ و ۳۱ اردیبهشت لغو شد
🔹 زمان برگزاری امتحانات نهایی دانشآموزان در روزهای یکشنبه و دوشنبه ۳۰ و ۳۱ اردیبهشت به تاخیر افتاد.
🔹امتحانات دانشآموزان به ۲۷، ۲۹ و ۳۱ خرداد ۱۴۰۳ موکول شد.
🔹اخلال در سامانه آموزش و پرورش باعث شد تا برخی دانشآموزان نتوانند کارت امتحانات نهایی را دریافت کنند.
🆔️ @shamim_news_karkevand
#همسرداری
#آقایان_بدانند
🥰خانمها به شنیدن جملات عاشقانه نیاز دارند. فکر نکنید اگر سن و سالی از آنها گذشته یا مشغول تربیت بچهها هستند دیگر شنیدن دوستت دارم حال و هوایشان را بهاری نمیکند!
🆔️ @shamim_news_karkevand