eitaa logo
شمیم انتظار
1.2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
15.7هزار ویدیو
1 فایل
وابسته به جلسه محبان المهدی(عج)
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷با هم غسل شهادت کردیم و برای عملیات آماده شدیم. او گفت: «لیاقت شهادت ندارم. امّا غسل شهادت می‌کنم. شاید نصیبم بشه و اگه نتونستم سالار شهیدان (ع) رو توی کربلا ملاقات کنم، با شهادتم او رو ببینم.» 🌷....ما سرگرم کار بودیم که خمپاره‌ی بعثی‌ها به میان تانکی که ما آن را تعمیر می‌کردیم، پرتاب شد. محمّد کاملاً زیر تانک قرار داشت و من عقب‌تر بودم. وقتی به خودم آمدم، غرق خون بودم و دو پایم مجروح شده بود. صدا کردم: «محمّد! محمّد!» محمّد نبود. فرشتگان سبک‌بال، او را بلند کردند و با خود بردند.... خاطره ای به یاد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🌷با هم غسل کردیم و برای عملیات آماده شدیم. او گفت: «لیاقت ندارم. امّا غسل می‌کنم. شاید نصیبم بشه و اگه نتونستم سالار شهیدان (ع) رو توی کربلا ملاقات کنم، با او رو ببینم.» 🌷....ما سرگرم کار بودیم که خمپاره‌ی بعثی‌ها به میان تانکی که ما آن را تعمیر می‌کردیم، پرتاب شد. محمّد کاملاً زیر تانک قرار داشت و من عقب‌تر بودم. وقتی به خودم آمدم، غرق خون بودم و دو پایم مجروح شده بود. صدا کردم: «محمّد! محمّد!» محمّد نبود. فرشتگان سبک‌بال، او را بلند کردند و با خود بردند.... خاطره ای به یاد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🌷با هم غسل شهادت کردیم و برای عملیات آماده شدیم. او گفت: «لیاقت شهادت ندارم. امّا غسل شهادت می‌کنم. شاید نصیبم بشه و اگه نتونستم سالار شهیدان (ع) رو توی کربلا ملاقات کنم، با شهادتم او رو ببینم.» 🌷....ما سرگرم کار بودیم که خمپاره‌ی بعثی‌ها به میان تانکی که ما آن را تعمیر می‌کردیم، پرتاب شد. محمّد کاملاً زیر تانک قرار داشت و من عقب‌تر بودم. وقتی به خودم آمدم، غرق خون بودم و دو پایم مجروح شده بود. صدا کردم: «محمّد! محمّد!» محمّد نبود. فرشتگان سبک‌بال، او را بلند کردند و با خود بردند.... خاطره ای به یاد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🌷با هم غسل شهادت کردیم و برای عملیات آماده شدیم. او گفت: «لیاقت شهادت ندارم. امّا غسل شهادت می‌کنم. شاید نصیبم بشه و اگه نتونستم سالار شهیدان (ع) رو توی کربلا ملاقات کنم، با شهادتم او رو ببینم.» 🌷....ما سرگرم کار بودیم که خمپاره‌ی بعثی‌ها به میان تانکی که ما آن را تعمیر می‌کردیم، پرتاب شد. محمّد کاملاً زیر تانک قرار داشت و من عقب‌تر بودم. وقتی به خودم آمدم، غرق خون بودم و دو پایم مجروح شده بود. صدا کردم: «محمّد! محمّد!» محمّد نبود. فرشتگان سبک‌بال، او را بلند کردند و با خود بردند.... خاطره ای به یاد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🌷با هم غسل کردیم و برای عملیات آماده شدیم. او گفت: «لیاقت ندارم. امّا غسل می‌کنم. شاید نصیبم بشه و اگه نتونستم سالار شهیدان (ع) رو توی کربلا ملاقات کنم، با او رو ببینم.» 🌷....ما سرگرم کار بودیم که خمپاره‌ی بعثی‌ها به میان تانکی که ما آن را تعمیر می‌کردیم، پرتاب شد. محمّد کاملاً زیر تانک قرار داشت و من عقب‌تر بودم. وقتی به خودم آمدم، غرق خون بودم و دو پایم مجروح شده بود. صدا کردم: «محمّد! محمّد!» محمّد نبود. فرشتگان سبک‌بال، او را بلند کردند و با خود بردند.... خاطره ای به یاد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141
🌷با هم غسل کردیم و برای عملیات آماده شدیم. او گفت: «لیاقت ندارم. امّا غسل می‌کنم. شاید نصیبم بشه و اگه نتونستم سالار شهیدان (ع) رو توی کربلا ملاقات کنم، با او رو ببینم.» 🌷....ما سرگرم کار بودیم که خمپاره‌ی بعثی‌ها به میان تانکی که ما آن را تعمیر می‌کردیم، پرتاب شد. محمّد کاملاً زیر تانک قرار داشت و من عقب‌تر بودم. وقتی به خودم آمدم، غرق خون بودم و دو پایم مجروح شده بود. صدا کردم: «محمّد! محمّد!» محمّد نبود. فرشتگان سبک‌بال، او را بلند کردند و با خود بردند.... خاطره ای به یاد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🥀@shamime141