🔻هیجده خرما یا مدّت عمر
بسیاری از بزرگان در کتابهای مختلف حکایت کردهاند:
شخصی به نام محمّد قرظی گوید:
در سفر حجّ وارد مسجد جُحفه شدم ؛ و چون بسیار خسته بودم ، خوابیدم ، در عالم خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم ، پس نزد آن حضرت رفتم .
همین که نزدیک حضرت رسیدم ، به من خطاب کرد و فرمود: با کاری که نسبت به فرزندانم انجام دادی ، خوشحال شدم .
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/25536
#حکایت
#آشنا_وب
🔻داستان گنج
در مثنوی آمده:
جوانی در بغداد از پدر ارث بسیار برد. آن را به عیش و عشرت با دوستان خرج کرد. فقیر شد و دوستانش پراکنده شدند. دست به درگاه خداوند برد. در خواب، گنجی را در مصر دید. جای گنج را هم به او نشان دادند.
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/25434
#حکایت
#آشنا_وب
🔻عیادت از مریض و بهترین هدیه
مرحوم قطب الدّین راوندی در کتاب خود، به نقل از حضرت جوادالائمّه علیه السلام حکایت کند:
یکی از اصحاب امام رضا علیه السلام مریض شده و در بستر بیماری افتاده بود، روزی حضرت از او عیادت نمود و ضمن دیدار، به او فرمود: در چه حالتی هستی ؟
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/25432
#حکایت
#آشنا_وب
🔻مثل سراب
بیابان شوره زار در یک ظهر گرم و سوزان با تمام فریاد میکند که دریاست، دریای آب، آن هم آب مواج، در حالی که از تنها چیزی که خبری نیست آب است، حتی دریغ از قطرهای.
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/25429
#حکایت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
🔻داستان جالب نقاشی واقعی
خانم معلم رو به شاگردهای کلاس اول گفت: بچهها، حالا هر کس باید آخرین صحنهای رو که ...
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/24971
#حكايت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
🔻یکی از شیوه های امر به معروف
نزدیکیهای نماز مغرب بود. سوار اتوبوس شده بودیم. هنوز چنددقیقهای از حرکت نگذشته بود که راننده، سیستم صوتی خودرو را روشن کرد. خوانندههای آنطرف آبی شروع به خواندن کرده بودند که ...
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/24228
#حكايت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
🔻 پدرم مسئله را حل کرد!
پدرم مرحوم حاج ناصر فخار از کاسبان مردمدار و از متدینین بازار بودند که به رعایت حقالناس بسیار توجه داشتند. قبل از مرگشان به فرزندانشان گفتندکه من..
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/21486
#حکایت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
🔻 یککاسه کتاب!
روز قدس بود. راهپیمایی تمام شده بود و مردم راهی خانههایشان میشدند که «او» گوشه خیابان توجهشان را جلب میکرد، مردی ..
ادامه در لینک زیر 👇
http://shamiim.ir/a/21532
#حکایت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
🔻مباحثات امام رضا (ع) درباره امامت
در جلسهای که مأمون با فقها و اهل کلام داشت، یکی از حاضران از حضرت امام رضا علیه السلام پرسید...
ادامه در لینک زیر 👇
http://www.shamiim.ir/a/21771
#حكايت
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
#تأمل
#حکایت
⚠️ شیطانی که در کمین توست
✍️پیرمردی به نام «مشهدی غفار» حدود 120 سال پیش، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان، سالها اذان میگفت. پسر جوانی داشت که به پدرش میگفت: ای پدر! صدای من از تو سوزناکتر و دلنشینتر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره بروم و اذان بگویم.
پدر پیر میگفت:
فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست. من میترسم از آن بالا سقوط کنی، میخواهم همیشه زنده بمانی و اذان بگویی. تو جوان هستی، بگذار عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو.
از پسر اصرار بود و از پدر انکار!
روزی نزدیک ظهر، پدر پسر خود را بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را کنترل میکرد. دید پسرش هنگام اذان گاهی چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر میکند.
وقتی پایین آمد، به پسر جوانش گفت:
فرزندم من میدانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست. میدانم صدای تو دلنشینتر از صدای من است. هیچ پدری نیست بر کمالات و هنر فرزندش فخر نکند.
من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانی چون تو نیست و برای تو خیلی زود است.
آن بالا فقط صدای خوش جواب نمیدهد، نفسی کشته و پیر میخواهد که رام مؤذن باشد. تو جوانی و نفست هنوز سرکش است و طغیانگر، برای تو زود است این بالارفتن. به پایین مناره کفایت کن!
🌸 بدان همیشه همهٔ بالارفتنها بهسوی خدا نیست. چهبسا شیطان در بالاها کمین تو کرده است که در پایین اگر باشی، کاری با تو ندارد.
┈••✾•▪️🏴▪️•✾••┈
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena