سجده ملائکه به انسان ، بخاطر روح انسانی او بود نه جسمش!
روی تربیت دینی بچه ها سرمایه گذاری کنیم ، نه فقط تحصیلشان !
#طرید
@shamimemalakut
#غیبت
اگر یکبار تلخی معذرت خواهی را می چشیدیم، دیگه هیچ وقت غیبت نمی کردیم!
@shamimemalakut
#انتظار
ما را به یک کلاف نخ آقا قبول کن
یـا ایّهـا العــزیز! أبانـا! قــبول کن
آهی در این بساط به غیر از امید نیست
یـا نـاامیدمــان ننـمـا یـا، قـبـول کن
از یـاد بـرده ایم شمـا را پـدر! ولی
این کودک فراری خود را قبول کن
رسم کریم نیست که گلچین کند، کریم!
مـا را سَـوا نکـرده و یک جـا قـبول کن
گر بی نوا و پست و حقیریم و رو سیاه
اما به جــان حضرت زهـرا قبـول کن
گندم که نه، مقام شما بود لاجَرَم
رمز هبوط آدم و حوّا، قـبول کن
@shamimemalakut
به جای اینکه عابد باشی عبد باش
علامه #حسن_زاده_آملی
شیطان 6000 سال #عبادت کرد عابد شد امام #عبد نشد! تا عبد نشوی، عبادتت سودی به حالت ندارد عبد بودن یعنی: ببین خدایت چه میخواهد نه دلت!
#صبر
از حجت الاسلام شیخ محمد نوری که در کتابخانه نجف اشرف ملازم علامه امینی بود، نقل شده است:
علامه امینی میفرمود: در یک شب جمعه زائر حرم حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و مشغول زیارت و دعا بودم و از خدا میخواستم به خاطر حضرت امیر(علیه السلام)، کتاب «درر السمطین» که در آن زمان کمیاب بود و در تکمیل مباحث کتاب الغدیر نیاز داشتم، برای من مهیا کند.
در این زمان، یک عرب دهاتی برای زیارت حضرت مشرف شد، و از حضرت میخواست که حاجت او را برآورده کند و گاوش را که مریض بود شفا دهد.
یک هفته گذشت و من کتاب را پیدا نکردم، بعد از یک هفته دوباره برای زیارت مشرف شدم. از حُسن اتفاق در وقتی که مشغول زیارت بودم، دیدم همان مرد دهاتی به حرم مشرف شد و از حضرت تشکر مینمود که حاجت او را برآورده کرده!
وقتی من کلام آن مرد را شنیدم، محزون شدم، چون دیدم امام حاجت او را برآورده کرده بود، ولی حاجت مرا برآورده نکرده است! خطاب به حضرت گفتم: جواب این مرد دهاتی را دادی و حاجتش را برآورده کردی! و من مدتی است متوسل میشوم به خدا و شما را شفیع قرار میدهم که آن کتاب را برای من مهیا کنید، ولی آن کتاب مهیا نشده؛ آیا من کتاب را برای خودم میخواهم یا به خاطر کتاب شما الغدیر؟
گریه کردم، از حرم بیرون آمدم و آن شب از ناراحتی چیزی نخوردم و خوابیدم.
در عالم خواب، دیدم مشرف به خدمت حضرت امیر شدهام.
حضرت به من فرمود: «آن مرد ضعیفالایمان بود و نمیتوانست صبر کند».
از خواب بیدار شدم و صبح سرسفره بودم که در زده شد. در را باز کردم، دیدم همسایهای که شغلش بنایی بود، داخل شد و سلام کرد، سپس گفت: من خانه جدیدی خریدهام که بزرگتر از این خانه است و بیشتر اساس خانه را به آنجا نقل دادهام، این کتاب را در گوشه خانه پیدا کردم، خانمم گفت: این کتاب به درد شما نمیخورد و شما آن را نمیخوانی، آنرا به همسایهمان شیخ عبدالحسین امینی هدیه کن شاید او استفاده کند.
من کتاب را گرفتم و غبارش را پاک کردم، دیدم همان کتاب خطی «درر السمطین» است که دنبالش بودم! در این هنگام بر این نعمت سجده شکر کردم.
منبع: علامه امینی/جرعهنوش الغدیر/75
@shamimemalakut