eitaa logo
شمیم ملکوت
374 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
274 ویدیو
125 فایل
ساده و صمیمی با ملکوتیان
مشاهده در ایتا
دانلود
سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
سالروز تولد مسیح علیه السلام و سالروز شهادت سردار سلیمانی و ابو مهدی و سالروز شهادت شیخ نمر و سالروز رحلت آیة الله مصباح و ... همه با هم جمع شده است! چه بیکرانه است غصه های ما ! اَللَّـهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلي مُصابِهِمْ، اَلْحَمْدُ للهِِ عَلي عَظيمِ رَزِيَّتي! بر سینه هایشان صلیب می کشند و سردار سلیمانی، ناجی ملت های مظلوم را به نامردی ، در فرودگاه بغداد به شهادت می رسانند!! عیسی مسیح هم از دورویی آنها به تنگ آمده است !
 شیخ نمر (۱۳۳۸- ۱۳۹۴ش) روحانی شیعه  اهل عربستان و منتقد حکومت آل سعود که با حکم دادگاه سعودی اعدام شد. وی تحصیلات دینی خود را در ایران و سوریه تکمیل کرد و پس از بازگشت به عربستان به فعالیت‌های دینی، اجتماعی و سیاسی پرداخت؛ از جمله برپایی مراسم مذهبی مانند نماز جمعه، برگزاری تجمعات سالروز تخریب بقیع، نقد سیستم حکومتی عربستان سعودی و دفاع از حقوق شیعیان عربستان. شیخ نمر خواهان برگزاری انتخابات آزاد و از بین رفتن سیاست‌های تبعیض‌آمیز نسبت به شیعیان بود و به علت این فعالیت‌ها بارها بازداشت شد. در آذر ۱۳۹۳ش دادگاه عربستان او را با اتهام‌های محاربه، داشتن عقاید انحرافی، خودداری از تبعیت نسبت به حکومت، تشویق به سرنگونی نظام سیاسی، به اعدام محکوم کرد. صدور حکم اعدام برای شیخ نمر، واکنش‌ها و مخالفت‌هایی از سوی محافل حقوق بشری و مسلمانان به ویژه شیعیان سراسر جهان در پی داشت. در ۱۲ دی ۱۳۹۴ش، این حکم پس از امضای پادشاه سعودی اجرا شد و شیخ نمر در خیابان در ملأ عام گردن زده شد و رسانه های دجال غربی، در لجنزار سکوتشان، غرق شدند!! هدیه به روح بلند این روحانی مبارز و شجاع
عکسی جالب در حاشیه دیدار رهبری با جمعی از بانوان منتخب کشور
با هم پیر شدند ! با هم شهید شدند! گوشت های تنشون با هم مخلوط شد! هم تن حاج قاسم رفت نجف دفن شد! هم تن ابومهدی اومد ایران دفن شد ! رفیق خوب تا بهشت میبرتت!! تنها نمیره !
این عکس به براندازانی که مدام فراخوان می دهند نشون بدید تا معنای فراخوان مردمی رو بفهمند! مسیر گلزار شهدای کرمان
"و قاف حرف آخر عشق است آنجا که نام کوچک تو آغاز می‌شود..." ... قاسم! روزهای آخر بود.. چشمان خسته و بی‌رمق‌ت برق عجیبی داشت.. پَر گرفته بودی، دیگر پای ماندن در زمین را نداشتی. می‌خواستی کارهای نیمه‌تمام را تمام کنی؛جلسات طولانی داشتی، به همه‌جا سر می‌زدی..از دفترکار در تهران تا دمشق و بیروت و مقصدنهایی: عراق! ایام ولادت عمه‌ی سادات بود، به پابوسشان رفتی؛ما نفهمیدیم اما تو برای تشکر و خداحافظی رفته‌بودی... عزم عراق کردی..شوق وصل، بی‌قرارت کرده بود. اوضاع مثل همیشه نبود.. قلب‌ها نگران این تصمیم بود. آقاسیدحسن در حالی که نورانیت و برق چشمانت را حس کرده بود اما با نگرانی تکرار می‌کرد:«به عراق نروید؛آن‌ها شما را سردار بی‌جایگزین نامیده‌اند و این مقدار از تمرکز رسانه‌ای، مقدمات ترور است، باید محتاط باشید.» خندیدی و گفتی:«چه خوب! این آرزوی من است!» هنوز صدایت در گوشمان زنگ می‌زند: «رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود، مردان کنند..» همه می‌خواستند مانع رفتنت شوند؛ اما نمی‌دانستند که شب جمعه، شب زیارت، با ارباب قرار ملاقات داری. چه روزی بود! 13دی ماه! ما در خواب بودیم که دشمن ... ما در خواب غفلت بودیم و تو بیدار. به قول حاج حسین یکتا تو بیدار بودی و تلاش می‌کردی ما را هم بیدار کنی که: «خبری در راه است!». یک تنه زمینه‌ساز ظهور بودی؛ دنیا تحت تسلط سلیمانیِ تو بود! قلب‌ها مسخر نورانیت عرشی تو بود! شیفته‌ات بودند! "کودکان سوری" که دست نوازش بر سرشان می‌کشیدی و پناه ناامنی‌های‌شان بودی. یا آن "جوان مسیحی" که با شکل و شمایل غربی و گردنبند صلیب، از احساس و عواطفش به شما می‌گفت! "مردم قدردان عراق" که تو را کم از ابومهدی دوست نمی‌داشتند! "کودکان شهدای مدافع حرم" که در آغوش تو آرام می‌گرفتند! بعضی‌هایشان «بابا» صدایت می‌زدند و با شهادتت، دوباره یتیم شدند. تو بابایِ رقیه‌های شهدا بودی. دست نوازشت و قلب مهربانت آرامشان می‌کرد. تو از هر کدام از اولیای خدا نشانه‌ای داشتی. عمار بودی،مالک بودی،عباس بودی! علمدار بودی! علمدار رهبر، علمدار انقلاب، علمدار حرم و حریم اهل بیت علیهم‌السلام. دستان بر خاک افتاده‌ات گواهی می‌دهند که تا آخرین نفس علمداری کردی. تو قاسم بودی؛ قاسم ابن الحسن! نامت قاسم، روحت قاسم. پیکرت اربا اربا. آری! تو به راستی قاسم بودی! امنیت و آرامش را سهم ما کردی، خطر و تیر و ترکش سهم خود! راحتی و آسایش را سهم ما کردی، سختی و بی‌خوابی سهم خود! تو مانند اربابت شهید شدی، بی‌سر، غرق در خون، پیکری ... به رسم نامردان تو را زدند و مانند حضرت مادر سوختی و پر گرفتی. و تو حتی از ابراهیم علیه‌السلام هم نشانه‌ای داشتی! آتش بر تو گلستان شد! آری گلستان شد و چشمان دنیابینِ ما ندید..وقتی شاه نجف دو بال به‌جای دستانت به تو عطا کرد، در آغوشت گرفت و به نجف برد! شوق دیدار محبوب داشتی و رفتی اما با رفتنت آتش به جانمان کشیدی.. اشک‌های رهبرم موقع خواندن این فراز را خوب به‌خاطر دارم: «اَللّهمَّ اِنّا لانَعلَمُ مِنهُم اِلّا خَیراً!» اصلاً ما هـــرچه "خوبی" بود، در تو دیدیم. علمدار رفت! اما قسم به دست‌های عمو، علم نمی‌افتد! تو بر می‌گردی و با سپاهی از شهیدان، در رکاب امام عشق می‌مانی. گوشه‌ی چادر حضرت مادر را که بوسیدی، برای ما دنیانشینان دعای خیری بکن و عاقبت‌به‌خیری و توفیق حضور در دولت کریمه‌ی حضرت منتقم روحی‌فداه را برایمان بخواه! تنها دل‌خوشی این روزهایمان، امید به ظهور اوست که دنیا را رنگ روشنی ببخشد و سکینه‌ای بر قلب‌هایمان نازل شود! ... 🌱
همینطوری نحیف و لاغر است، اما چند روزی است که رنگ و رویش هم زرد است! آهسته درِ گوشش می گویم: باز داستان چیه؟ میگه : هیچی نیست! من که خوب می شناسمش، اصرار می کنم که چی شده، مریضی ؟! می گوید: « چند وقتی است نفسم زنجیر پاره کرده، مدام به اعتقاداتم گیر می دهد و شبهات را پیش می کشد، گفتم روزه بگیرم تا آدم شود!» همه جوره نصف من بود، ولی زودتر از من فهمیده بود! « صوموا تصحوا » که پیامبر ص فرموده، فقط مال جسم انسان نیست! شایدم بیشتر مربوط به روح انسان است! این روزهای کوتاه و سرد، فرصت مناسبی برای روزه گرفتن آدمهای بی بهانه است! @shamimemalakut
آدمهای مهم ، بادیگارد دارند . ملائکه بادیگارد بنده های خوب خدا هستند ، ازشون مراقبت و محافظت می کنند ، براشون دعا و استغفار می کنند ! کسی که مدام اهل گناه و فساد است ، بادیگارد نمی خواد که ! @shamimemalakut
فصل پریشان شدنم را ببین! بی سر و سامان شدنم را ببین! بی تو فرو ریخته ام در خودم؛ لحظه ی ویران شدنم را ببین! کوچه پر از رد قدم های توست؛ پشت همین پنجره میخوانمت پس تو کجایی که نمیبینمت؟ پس تو کجایی که نمیدانمت؟! بی تو پر از داغ پریشانیم؛ مهر جنون خورده به پیشانیم! پس تو کجایی که نمیبینیم؟ پس تو کجایی که نمیدانیم؟ این منم این ساکتِ بی هم صدا… این منم این خسته ی بی همسفر حسرت افتاده ترین سایه ام؛ غربت آواره ترین رهگذر بی تو پر از داغ پریشانیم؛ مهر جنون خورده به پیشانیم! پس تو کجایی که نمیبینیم؟ پس تو کجایی که نمیدانیم؟
اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكِ يٰا زَوْجَةَ وَلِيّ اللّٰهِ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكِ يٰا زَوْجَةَ أَمِيرِ المُؤْمِنِينَ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكِ يٰا أُمَّ الْبَنِينَ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكِ يٰا أُمَّ الْعَبّٰاسِ بْنِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طٰالِبٍ، رَضِيَ اللّٰهُ تَعٰالىٰ عَنْكِ، وَجَعَلَ الجَنَّةَ مَنْزِلَكِ وَمَأْوٰاكِ، وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكٰاتُهُ.
دست عقیل درد نکند! منت سر ما گذاشته که از طایفه بنی کلاب، تو را جسته است! من عقیل را دوست می دارم، اولاً بخاطر انتخاب تو و بعد هم بخاطر مسلم پسرش! اگر تو بخانه امیرالمومنین ع نمی آمدی، عباسی هم نبود و حسین و زینب برادر نداشتند و ما شیعیان هم در گرداب بی پناهی گرفتار بودیم با هزاران گره ناگشوده ! و بین الحرمینی هم نبود تا در آن هروله ی عشق کنیم! از خیلی وقت پیش که امیرالمؤمنین ع، دنبال مادری شجاع و نجیب می گشت، گویا دیده بود که چه گره هایی با نجابت تو گشوده می گردد و یلی بنام عباس، پشت و پناه آل الله و شیعیان می شود. و نجابتت آنقدر به مذاق حضرت خوش آمد که وقتی از او خواستی تو را بخاطر حسنین و زینبین، « فاطمه » صدا نکند، تو را « ام البنین » خواند! نجابت، همان صدفی که در دامانش هزار هزار درّ و گوهر مانند عباس پروریده! آری وقتی عباس تو را، پس از تولد، به آغوش پدر دادند، بجای صورت و پیشانی، اول دستان او را بوسید! اول کسی که به دستان عباست بوسه زد، امام بود و نامش علی ع! و آخرین کس هم امام بود و نامش علی، که هنگام دفن بدن مطهر عباس ، بر دستانش بوسه زد! چهار امامی که تورا دیده اند دست علم گیر تو بوسیده اند! و تو در جواب بوسه امام و اشک چشمان او، قنداق عباس را گرفتی و دور سر فرزندان فاطمه س چرخاندی، تا بلا گردان آنها شود! و چه لذتی دارد، خودت خدمتگزار امام باشی و فرزندت ، یاور امام! ای همسر شهید و مادر شهید و خدمتگزار آل عبا! مادران این سرزمین را دعا کن که مانند تو ، امام زمان خود را یاری کنند! @shamimemalakut
سوره ی حمد نذر او کردیم گم شده داشتیم و پیدا شد با ادب بود و روی دامانش تا گل نازدانه ای جا شد با کنیزیّ خانواده ی عشق در دو عالم عزیز زهرا شد خادمی کرد تا که عباسش از ازل تا همیشه آقا شد همه ی بچه هاش عیسایند گرچه عباس او مسیحا شد آن قَدَر خرج گریه شد، افتاد آن قَدَر خرج گریه شد، تا شد تا قیامت به احترام حسین ذکر لبهاش واحسینا شد گفت – گفتند روز عاشورا در غروبی که خیمه غوغا شد بین تقسیم آبروی حرم مشک بی آب – سهم سقّا شد کاش دست عمود نخلستان سدّ راهش نمی شد، امّا شد گفت – گفتند بعد آنی که علیِ اکبر ارباًاربا شد قد سقّا شبیه قاسم شد قدّ قاسم شبیه سقّا شد گفت – گفتند بر سر نیزه سر عبّاس من، تماشا شد بسته بودند اگر، نمی افتاد بسته بودند اگر، به نی جا شد خوب شد همره حسین نرفت در مسیری که سر به نی ها شد خوب شد مجلس شراب نرفت در همان جا که جشن برپا شد
🔴   موقعی که خلافت به عمربن عبدالعزیز منتقل شد، هیأت هایی از اطراف کشور برای عرض تبریک و تهنیت به دربار وی آمدند که از آن جمله هیأتی از حجاز بود. کودک خردسالی در آن هیأت بود که در مجلس خلیفه به پا خاست تا سخن بگوید.  خلیفه گفت: آن کس که سنش بیشتر است، حرف بزند. کودک گفت: ای خلیفه مسلمین! اگر میزان شایستگی، سن بیشتر باشد، در مجلس شما کسانی هستند که برای خلافت شایسته ترند. عمر بن عبدالعزیز از سخن طفل به عجب آمد، او را تأیید کرد و اجازه داد حرف بزند. کودک گفت: « از شهر دوری به اینجا آمده ایم. آمدن ما نه برای طمع است نه به علت ترس! طمع نداریم برای آن که از عدل تو برخورداریم و در منازل خویش با اطمینان و امنیت زندگی می کنیم. ترس نداریم زیرا خویشتن را از ستم تو در امان می دانیم. آمدن ما در این جا فقط به منظور شکرگزاری و قدردانی است.» عمربن عبدالعزیز به کودک گفت: مرا موعظه کن! کودک گفت: « ای خلیفه مسلمین! بعضی از مردم از حلم خداوند و همچنین از تمجید مردم دچار غرور شدند. مواظب باش این دو عامل در شما ایجاد غرور ننماید و در زمامداری گرفتار لغزش نشوی.» عمر بن عبدالعزیز از گفتار کودک بسیار مسرور شد و از سن او سوال کرد. گفتند: دوازده ساله است المستطرف، ج 1، ص 46؛ کودک از نظر وراثت و تربیت، ج 2، ص 279.
با « افتخار » به اهل بیت ، خدمت کنیم !! یعنی نه بنویسیم ، نه بگیم ، نه حساب کنیم ، نه چرتکه بندازیم ، نه منت بزاریم ، نه زیاد بدونیم ، نه لایق بدونیم ! یعنی همه جوره کم بدونیم این خدمتگزاری را ! اون وقت ، یک ذره خدمتگزاری ، بر همه ی دنیا سنگینی می کند !
زنگ زدم به پوران خانوم که حال و احوالی بپرسم . گفتم: آتاناز خوبه ؟ رفته یا هنوز هستش ؟ گفتش : دیروز همه کارهاش کرد و ناخن هاش چید و رفت !! با تعجب پرسیدم : ناخن هاش چیکار کرد ؟! گفت : دانشگاه های پزشکی انگلیس، اجازه بلند کردن ناخن و یا آرایش کردن نمی دهند و اتاناز هم وقتی ایران میاد ، ناخن هاش بلند می کنه!! یاد کارکنان بخش زایمان بیمارستان ضیائیان تهران افتادم که اخیرا به وزارت بهداشت و درمان نامه نوشتند : کاشت ناخن موجب تفاهم و ارتباط عاطفی در خانواده ها می شود و لذا به ما اجازه کاشت ناخن بدهید ...!! و مسئولین هم بعد کلی رایزنی اجازه کاشت ناخن به کادر و کارکنان بخش زایمان بیمارستان را دادند! در حالی که کادر بخش زایمان ، به دلیل ارتباط با نوزاد، حق چنین کاری را ندارند! این حجم از خودباختگی را چطور میتوان هضم کرد؟! لطفا دست به دست بدهید برسد به وزیر بهداشت!!
🌸قرة العین نبی جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود بشر از لطف خداوند مکدّر می‌شد شرم می‌کرد اگر صاحب دختر می‌شد اشک لالایی بی‌واژۀ مادرها بود گورِ بی‌فاتحه گهوارۀ دخترها بود ناگهان یک نفر این غائله را بر هم زد «عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد» آن‌که بر شانۀ خود پرچم اسلام گرفت دخترش فاطمه بانوی جهان نام گرفت عشق را طبع خداوند به توصیف آورد شَرفِ هر دو جهان فاطمه تشریف آورد سَیِّده، مُحتَرَمه، مُمتَحَنه، حَنّانه حانیه، عالِمه، اُم النُّجَباء، ریحانه عطر او آمد و عالم نفسی تازه گرفت و به یُمن قدمش نام زن آوازه گرفت شهر با آمدنش عاطفه را باور کرد زن به شکرانۀ او چادر شوکت سر کرد خواست تا خیر کثیرش به دو عالم برسد تا عقیقِ شرفُ الشمس به خاتم برسد مادرانه به طرفداری احمد برخاست تا ابوجهل سَرِ عقل بیاید برخاست جلوه‌ای کرد و دلیل زهق الباطل شد و از آن نور سه آیه به زمین نازل شد بی‌گمان بولهب آن‌روز پر از واهمه بود دامن پاک خدیجه ثمرش فاطمه بود بنویسید که معصومۀ عصمت زهراست سند محکم اثبات نبوّت زهراست دختری که لقب اُم اَبیها دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد و خداوند اگر وَاعتصموا می‌گوید از کرامات نخ چادر او می‌گوید سورۀ دَهر چنین گفته به مدحش سخنی تا ابد دَهر نبیند به خود این‌گونه زنی نه فقط جلوۀ او سورۀ انسان آورد چادرش یک‌شبه هفتاد مسلمان آورد راه عرفان خداوند به او وابسته‌ست جز در خانۀ زهرا همه درها بسته‌ست زُهد با دیدن او حسِّ تفاخر دارد قُرة العین نبی وصله به چادر دارد همه در خدمت بانوی دو عالم بودند ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم بودند فضه هم بود، ولی باز خودش نان می‌پخت نان برای دل بی‌تاب فقیران می‌پخت بارها خادمه‌اش گفت: به لطفت شادم «من از آن روز که در بند توام آزادم» فاطمه مرکز پیوند دو دریا شده بود یعنی آیینۀ پیغمبر و مولا شده بود غیر زهرا که به جز حق به کسی راغب نیست اَحدی کفو علی بن ابی‌طالب نیست عشق باید که پس از این سخن آغاز کند مرتضی در بزند فاطمه در باز کند آفتاب از افق خانه‌شان سر می‌زد هر زمان فاطمه لبخند به حیدر می‌زد کار او عشق علی بود چه خیرُالعملی کیست خوشبخت‌ترین مرد جهان غیر علی وقت آن شد بنویسید که حجت، زهراست سند محکم اثبات ولایت زهراست اولین شیعۀ بی‌تابِ علی، زهرا بود که سراپای وجودش سپر مولا بود یک جهان هم اگر از بیعت خود برمی‌گشت باز هم فاطمه دور سر حیدر می‌گشت نسل زهرا و علی سلسلۀ طوبی شد میوۀ این شجره نایبةُ الزهرا شد آسمان‌ها پس از او یکسره کوکب دیدند چادر فاطمه را بر سر زینب دیدند زینب آن زن که علمدار دفاع از حرم است خطبۀ دم‌به‌دمش وارث تیغ دو دم است او که چون مادر خود پای ولایت مانده یک‌تنه فاتحۀ کاخ ستم را خوانده تا ابد در دل ما هست غم عاشورا این خبر را برسانید به تکفیری‌ها «یا علی» از لبِ سردار نیفتاده هنوز علم از دستِ علمدار نیفتاده هنوز کیست دشمن که در این معرکه جولان بدهد؟ پسر فاطمه کافی‌ست که فَرمان بدهد همه از خاتمۀ معرکه آگاه شوند فاتحان با خبر از «نَصرُ مِنَ الله» شوند باز طوفان هدفش وادی شن خواهد بود شیعه عکس‌العملش سخت و خشن خواهد بود ننگ بادا به ابوجهل، به همدستِ یهود لعنِ تاریخ به موذی‌گری آل سعود سپر خویش کنم غیرت سرداران را به جهانی ندهم یک وجب از ایران را پس چه شد دبدبه و کبکبۀ نادان‌ها داغ شد بر دلشان داغی تابستان‌ها چشم بَد دور که این دشت پُر از لاله شده‌ست سرو خوش قامتمان تازه چهل ساله شده‌ست سربلندیم اگر تکیه به دنیا نکنیم آنچه داریم ز بیگانه تمنا نکنیم غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده سایۀ چادر او از سرمان کم نشده بنویسید امیدِ دل زهرا مهدی‌ست چارۀ کار همه مردم دنیا مهدی‌ست
فوائد بحرالعلوم سیّدمهدی نجفی را خریدم به پول ۳ ماه نماز استیجاری. و منِ محزون، شهاب‌الدّین حسینی هستم. و این حروف را در حال گرسنگی می‌نویسم! یک روز و شب به دلیل نداری، چیزی نخورده‌ام! امیدوارم بتوانم به برکت اجدادم بر این سختی‌ها صبر نمایم. ۱۳۴۱ مدرسه قوام - نجف أشرف
کبوتری که تورا برگزید هم از دور به هر طریق دلش را روانه می سازد ! چقدر مثل من است آن کبوتر که با زیاد و کم‌آب و دانه می سازد !
🔴 عنایت ویژه امام زمان علیه السلام به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد 🔵 مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (رحمةالله تعالی علیه) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.   در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»   بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.» شیفتگان حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ، ج ۳ص ۱۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا