eitaa logo
مسابقاتِ شهداییِ "شمیم عشق"
579 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
3.5هزار ویدیو
43 فایل
『موسسه فرهنگی هنری و پژوهشیِ شمیم عشق رفسنجان شماره ثبت 440』 خادم شهدا @shamimeshghar کانال روبیکا https://rubika.ir/shamimeeshgh1399
مشاهده در ایتا
دانلود
به راستی می توان مصداقی کامل برای این آیه قرآن معرفی کرد کسی که توبه کند ایمان بیاورد وکار شایسته انجام دهداینها کسانی هستند که خدا بدی هایشان را به خوبی تبدیل می کند..
🌺 عاشق امام حسين (علیه السلام) بود. شاهرخ ازدوران کودکی علاقه شديدی به آقا داشت. اين محبت قلبی را از مادرش به يادگار داشت. راه اندازی هيئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گريه برای سالار شهيدان در سطح محل ، آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود. 🍃 هر سال در روز عاشورا به هيئت جواد الائمه در ميدان قيام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت ميکرد. پيرمرد عالمی به نام حاج سيد علي نقی تهرانی مسئول و سخنران هيئت بود. شاهرخ را هم خيلی دوست داشت. 🌺 در عاشورای سال پنجاه وهفت، ساواک به بسياری از هيئت ها اجازه حرکت در خيابان را نميداد. اما با صحبت های شاهرخ، دسته هيئت جوادالائمه مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد. ظهر هم به حسينيه برگشت. شاهرخ مياندار دسته بود. محکم و با دو دست سينه می زد. 🍃نميدانم چرا اما آنروز حال و هوای شاهرخ با سالهای قبل بسيار متفاوت بود. موقع ناهار، حاج آقا تهرانيکی کنار شاهرخ نشسته بود. بعد از صرف غذا، مردم به خانه هايشان رفتند. حاج آقا با شاهرخ شروع به صحبت کرد. 🌺 ما چند نفرهم آمديم ودر کنار حاج آقا نشستيم. صحبت های او به قدری زيبا بود که گذر زمان را حس نميکرديم. اين صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجاميد. بسيار هم اثر بخش بود. من شک ندارم، اولين جرقه هايکی هدايت ما درهمان عصر عاشورا زده شد. 🍃 آن روز، بعد از صحبت هایحاج آقا و پرسش های ما، حر ديگری متولد شد. آن هم سيزده قرن پس ازعاشورا، ٌحرّی به نام شاهرخ ضرغام برايکی نهضت عاشورائی حضرت امام(رحمت الله علیه)
✍سربازعراقی همينطورکه ناله والتماس می کرد می گفت: تو رو خدا منو نخور!!🙄 كمی عربی بلد بودم. تعجب کردم و گفتم: چی داری میگی؟!😃 سرباز عراقی آرام كه شد به اشاره کرد و گفت: فرماندهان ما قبلاً مشخصات اين آقا را داده اند. به همه ما هم گفته اند: اگر اسير او شويد شما را میخورد!! برای همين نيروهای ما از اين منطقه و اين آقا میترسند.😫 خيلی خنديديم.🤣🤣🤣 گفت: من اين همه دنبالت دويدم، خسته شدم. اگه میخوای نخورمت بايد منو تا سنگر نيروهامون کول کنی!😂😂😂 سرباز عراقی هم شاهرخ را کول کرد و حرکت کرديم. چند قدم که رفتيم گفتم: ، گناه داره تو صد و سی کيلو هستی اين بيچاره الان میميره. هم پائين آمد و بعد از چند دقيقه به سنگر نيروهای خودی رسيديم و اسير را تحويل داديم. بعد، سيد_مجتبی همه فرماندهان گروه های زير مجموعه فدائيان_اسلام را جمع کرد و گفت: برای گروه های خودتان، اسم انتخاب کنيد و به نيروهايتان کارت شناسایی بدهيد. شيران درنده، عقابان آتشين، اينها نام گروه های چريکی بود. هم نام گروهش را گذاشت: !! سيد پرسيد: اين چه اسميه؟! شاهرخ هم ماجرای و اسير_عراقی را با خنده برای بچه ها تعريف کرد.😂