#سرای_سپنج
جهانِ دون به رهاییدنش نمی ارزد
بساط عمر ، به برچیدنش نمی ارزد
درین سرای سپنج و رباط بی سامان
مبند دل که به کوچیدنش نمی ارزد
ز مار خوش خط و خال جهان فریب مخور
که دشمن است و به یک دیدنش نمی ارزد
به شوق آب بقا عمر خود مساز تلف
شراب تلخ ، به نوشیدنش نمی ارزد
درآر جامهٔ دولت ز تن که چون نگری
یقین کنی که به پوشیدنش نمی ارزد
به کار و پیشه مبال و مقام زود گذر...
که فانی است و به نالیدنش نمی ارزد
مباش غَرّه به مال و منال و حسن و جمال
که این چهار ، به کاهیدنش نمی ارزد
گُلی به وقت خزان گفت با گلی نورس :
مخند چون که به گرییدنش نمی ارزد
بهار نآمده گل را ، خزان هجر آید
گل فراق ، به بوییدنش نمی ارزد
به داس غصّه درو میکنند حاصل ما
که بذر عیش ، به پاشیدنش نمی ارزد
اگرچه نیست بشر را بغیر کوشش و سعی
جهان فناست به کوشیدنش نمی ارزد
جواب حلّ معمّای زندگیاست محال
خموش باش به پرسیدنش نمی ارزد
مبوس دست ستمکار و اهل زهدِ ریا
بت عناد ، به بوسیدنش نمی ارزد
طلوعِ (شمس قم) آخِر بوَد افول پذیر
غروبِ عمر ، به تابیدنش نمی ارزد .
شادروان سید علیرضا شمس قمی
https://eitaa.com/shamseqomi