#پارت_142
#به_همین_سادگی
-بیچاره امیرعلی که مجبوره این کیک رو بخوره.
عصبی گفتم:
-مامان میشه بیاین این دوقلوهاتون رو بیرون کنین که من تمرکز داشته باشم.
هر دو تاشون قهقه زدن.
-حالا انگاری داره اتم میشکافه که تمرکز نداره، یه کیک قراره بپزی.
با حرص پام رو روی زمین کوبیدم و داد زدم:
-مامان!
مامان با خنده وارد آشپزخونه شد.
-چیه؟ باز چه خبره؟
چشم غرهای به محمد و محسن رفتم.
-نمیذارن کیکم رو درست کنم.
محمد یه صندلی از پشت میز بیرون کشید و نشست.
-ما به تو چیکار داریم؟! تو اگه کار بلدی، به جای این همه غرغر کیکت رو درست کن.
محسن هم حرفش رو تایید کرد.
-ولله.
رو کرد به محمد و ادامه داد:
-ولی میگم محمد بیا یه زنگ به اورژانس بزنیم بره در خونهی عمه وایسته، دل نگرانم برای امیرعلی.
مامان ریز ریز خندید و من جیغ بنفشی سرشون کشیدم که مجبور شدن برن از آشپزخونه بیرون.
امشب سوم فروردین بود و تولدامیرعلی. همه قرار بود بریم خونهی عمه همدم عید دیدنی و من داشتم برای تولد
امیرعلی کیک درست میکردم؛ البته یه کیک کوچیک که فقط بتونم غافلگیرش کنم. عطیه صبح گفته بود که
قراره عصری امیرعلی بره تعمیرگاه، به یکی از دوستهای عمواحمد قول تعمیر ماشینش رو داده.
مایع کیکم آماده بود، ته قالب گرد رو چرب کردم و مواد رو توش ریختم؛ قالب رو توی فر گذاشتم که از قبل مامان
برام روشن کرده بود. نفسم رو با صدا بیرون دادم و عرق روی پیشونیم رو پاک کردم، دعا دعا میکردم کیکم خراب
نشه. گوشیم شروع کرد به زنگ زدن، اسم عطیه روش چشمک میزد و این دفعهی سوم بود که زنگ میزد.
-سلام بفرمایید؟
-علیک. چه عصبانی؟ کیکت رو پختی؟
-اگه تو اجازه بدی بله، گذاشتمش توی فر.
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_143
#به_همین_سادگی
-حالا چه شکلی هست؟
-کیکه دیگه، قراره چه شکلی باشه؟
-منظورم اینه که شکل قلبِ سادهست یا قلب تیر خورده؟
-خودت رو مسخره کن، کیکم گرده و ساده.
-از بس بیسلیقهای.
-همون تو که ته سلیقهای بسه.
-راستی چی خریدی برای داداشم؟
-از اسرار مگوئه فضول خانوم.
-خب حالا ،کادوی من مطمئناً از تو بهتره.
-آها اونوقت شما چی خریدی؟
صداش رو مسخره کرد.
-یه دست سرویس آچار که همهش از طلاست، چشمت درآد.
خندیدم که حرصی گفت:
-الان که زنگ زدم به امیرعلی و تولدش رو تبریک گفتم و سوپرایز کردنت که رفت روی هوا، اون وقت دیگه به
من نمیگی از اسرار مگو.
-خب خب، لوس نشی خودشیرینیت گل کنه جدی جدی بهش زنگ بزنی!
بدجنس گفت:
-قول نمیدم، سعی میکنم.
-مواظب باش سعیت نتیجه بده.
عطر کیکم تو آشپزخونه پیچید و من از تو شیشهی فر نگاهش کردم که داشت پف میکرد.
-الو مردی اون ور خط؟
-خیلی بیادبی عطیه، نخیر بفرمایید.
-هیچی کاری نداشتم، کاری نداری تو؟
–آدم نمیشی تو، نخیر امری نیست.
-بچه پررو، باز روت زیاد شده. برو به کیک پختنت برس، حیفه من که دارم از پشت تلفن بهت روحیه میدم کیک
آشغالی نپزی.
-نخواستم روحیه بدی، برو سر درست.
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_144
#به_همین_سادگی
-لیاقت نداری. بای بای محیا، دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد، بای بای.
-تو غلط بکنی، بای بای عطی جون.
با خنده گوشی رو قطع کردم و ذوقزده به کیکم خیره شدم.
***
بابا کمکم کرد و کیک شکالتیم رو برد توی ماشین.
-حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟
مثل بچهها با خجالت گفتم:
آره دیگه، میخوام غافلگیرش کنم.
بابا «امان از شما جوونا» یی گفت و ماشین رو روشن کرد برای رسوندنم. کیفم رو چک کردم و با دیدن کادو و گل
سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم. همهی راه به نقشهی غافلگیر کردنم فکر میکردم و
نفهمیدم چطور رسیدیم.
کیک رو روی دستم گذاشتم و با زحمت پیاده شدم.
-خب صبر کن کمکت کنم دختر.
لبخندی زدم، جلوی بابا که نمیشد حرفی زد و غافلگیر کرد.
- نه خودم میرم، ممنون که من رو رسوندین.
بابا لبخند پدرانهای مهمونم کرد و لابد میدونست تو سرم چه خبره.
-برو بهتون خوش بگذره.
دستم رو به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد.
آهسته قدم برداشتم، جلوی در ورودی و کرکرهی بالا رفتهش ایستادم. خدا رو شکر امیرعلی تنها بود و متوجه من
نشد؛ چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده روی چاله بود.
-سلام آقا خسته نباشی.
باچشمهای گرد شده سر بلند کرد، صورتش حسابی سیاه بود و من آروم خندیدم به قیافهی بانمکش.
با شیطنت گفتم:
-جواب سلام واجبه ها.
به خودش اومد و سری تکون داد.
-سلام... تو اینجا چیکار میکنی؟
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_145
#به_همین_سادگی
کیک و کیفم رو روی تنها میز اونجا گذاشتم و با برداشتن گل با قدمهای کوتاهم رفتم نزدیک، خجالتم دیگه
ریخته بود و دلم ضعف میرفت برای بـوسـیدن صورتش. گونهی سیاهش رو بـوسـیدم و گفتم:
-تولدت مبارک. خواستم اولین کسی باشم که بهت تبریک میگه.
گل رز غنچه رو گذاشتم توی جیب لباس کارش. نگاه متعجب و خندونش رو دوخت توی چشمهام.
-محیا!
-جونم؟
نگاه مهربونش چشمهام رو نشونه رفت و با نفس عمیقی گل رو بو کشید.
-ممنون
اینقدر عمیق و مهربون گفت ممنون که غرق خوشی شدم. یه کلمه ساده گفته بود؛ اما با لحنی که هزار تا تشکر
هم جای این یه کلمه رو نمیتونست پر کنه. نگاهش هم لمس عاشقی داشت برام و من داشتم ذوب میشدم زیر
این نگاه و برای فرار از حرات نگاهش گفتم:
-کمک نمیخوای؟
- شما بلدی؟
با شیطنت گفتم:
-من نه ولی آقامون بلده.
خندهای که داشت محو میشد رو از سر گرفت.
-اون وقت این میشه کمک؟ باز که رسید به خودم.
با بالا انداختن شونههام نگاهی به در تعمیرگاه انداختم، شب بود و خیابون خلوت. جلوتر رفتم و دستهام رو دور
کمرش حلقه کردم، خندهش یهو قطع شد و داد زد:
-محیا لباسات!
توجهی نکردم، مگه مهم بود؟! امشب شب من بود و این تولد ساده دنیایی از لذت و خوشی. لباس کارش بوی
روغن ماشین میداد؛ ولی باز هم مهم نبود. حلقهی دستهام رو تنگتر کردم که اخطار داد.
-خانومم در تعمیرگاه بازه.
-میدونم؛ ولی کسی نیست. انشاءالله صد ساله بشی و سایهت همیشه روی سرم.
سرش رو پایین آورد و از روی چادر کنار گوشم گرم و مهربون گفت:
-ممنون عزیزدلم، واقعا غافلگیر شدم.
با نفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد:
ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم محبتت رو جواب بدم، حالا این بـوس قشنگ به تلافی اولین بـوس
تحویل سال بود که نشد.
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#قسمت_بیست_و_پنجم
بسیار مهم
⛔️📢☝️💥
استاد پناهیان:
چرا بعضیا دوست دارن قدرت خدا رو حذف کنن؟
عظمت خداوند رو حذف کنن؟
چرا میخوان فقط با خدا عشق بازی کنن؟!
👌❓
چرا بعضیا اینجوری دوست دارن؟!🤔
جوونا من به شما عرض کنم الان سرزمین نازنین ما که پر از معنویت است و نعمات معنوی در این سرزمین فراوان هست،
داره مین گذاری میشه توسط دشمن...
💣🔫⛔
خواستی راه بری تو فضای علمی مواظب باش! مین کاشتن!
مین چیه!؟
👈 عرفان های وارداتی...
عرفان های وارداتی که از غرب و شرق عالم میاد .
(مث عرفان اوشو و مذاهب بودایی و صوفی گری و یوگا و شیعیان افراطی و...)
⛔❓⛔
آقا جان اونقدر کتاب فارسی دارن چاپ می کنن به اسم های مختلف و با نویسندگان مختلف غربی و
شرقی که دین ندارند .
هیچ دینی ندارن اما با خدا حرف می زنن!
یک کتابی دیدم نوشته بود: "مناجات با لبخند"
😊
خب مناجات با لبخند خیلی قشنگه حالا ان شاءالله بعدا درمورد نماز خوندن با صفا و با نشاط با هم صحبت می کنیم.
👇✅
من اتفاقا خوشم اومد؛ گفتم چه آدم با سلیقه ای! مناجات که نباید همیشه با اشک و ناله باشه که.
البته در این باره جلسات بعد باهم سخن خواهیم گفت.
ولی گفتم با سلیقه ست و کار قشنگی کرده. رفتم تو کتاب دیدم
"بالاترین کفریات رو لابلای چهارتا حرف قشنگ زده "
⛔❗🔫💣💥
(خیلی خیلی خیلی مهم)
عرفان های وارداتی که بدون دین و بدون امام زمان و بدون اهل بیت و بدون خدا و بدون نماز و بدون تقوا و بدون حجاب هستن!
👇⛔❓❗🔹
این عرفانها رو دارن میارن صد تا حرف خوب می زنن درباره ی اینکه: خدا نازه و... خدا حرف ما رو میشنوه...
خدا ما رو دوست داره و...
خب اینا خوبه حاج آقا! چه ایرادی داره!
عزیزم ظاهرش قشنگه اما فقط همین عرفان ها می دونی چه فاجعه ای به بار میاره!؟
👇⛔❗❓👇
خدایی که عظمت نداره، همه میخوان که دوستش داشته باشن ولی هیچ کس واقعا دوستش نخواهد داشت....
👆👆🔴🔴
همه دوست دارن عاشق این خدای عشق پرور باشن ولی کسی عاشق خدایی که عظمت ندارد نخواهد شد...
🔹🔹🔹🌍
عظمت خدا رو اول باید تو دلت بندازی...
ازش باید حساب ببری...
کم کم خوف از خدا هم تو دلت می شینه...
و بعد عاشق خدا میشی...
بدون اطاعت از خدا کسی واقعا عاشق خدا نخواهد شد...
#ادامه_دارد...
✨همانا برترین کارها،کار برای
#امام_زمان است🌼
[ اݪلّہُمَـ عَجِّݪ ݪِوَݪیڪ اݪّفَرَج ]
May 11
🔸قدم اول برای رسیدن به حال خوش معنوی چیست؟
🔸آیا اشک، همیشه نشانۀ حال خوش معنوی است؟
🌼 راههای رسیدن به حال خوش معنوی و نشاط زندگی (ج۶)
🔻 معمولاً اگر کسی در عبادتش خیلی گریه کند، مردم میگویند «او حال خوش معنوی دارد» درحالیکه هر گریهای نشانۀ حال خوش معنوی نیست؛ این گریه باید ناشی از یک قلب شاد باشد.
🔻 در واقع، مردم حال خوش معنوی را مساوی با «غم معنوی» میدانند؛ نه یک «شادیِ عمیق»! درحالیکه حال خوش معنوی، به داشتن یک سلسله شادیهای بسیار عمیق و معنادار، وابسته است!
🔻 حال خوش معنوی میتواند با اشک و گریه توأم باشد، اما این گریه ناشی از غم نیست، بلکه مثل گریۀ بچهها، گریۀ بدون غم و غصه است. چرا بچهها سرزنده و سرحال هستند؟ چون نگران فردا نیستند و مطمئن هستند که هروقت گرسنه شدند، پدر و مادر برایشان غذا میآورند.
🔻 حال خوش معنوی یعنی «اطمینان» و «نداشتن نگرانی»! قدم اول برای رسیدن به حال خوش معنوی این است که به خدا اطمینان پیدا کنی. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» یعنی اینکه با ذکر خدا آرام شو، تا نگرانیهایت برطرف شود.
🔻 حال خوش معنوی وجوه مختلفی دارد که تهِ همهاش شادی و سرور است؛ یکی «نداشتن نگرانیِ بیهوده»، یکی «داشتن حالت شکر» و یکی هم «دیدن و درک زیباییهایی که خدا آفریده است»
🔻 حال خوش معنوی یعنی پناهجویی به خدا و لذت بردن از اینکه احساس کنی در پناه خدا هستی! این لذت- از یک مرحلهای به بعد- اشک آدم را هم جاری میکند.
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد امامصادق(ع) - ۹۶.۳.۱۱
.
گفت عاشقی را چگونه یاد گرفته ای؟!
گفتم : از آن شهید گمنامی که
معشوق را حتی به قیمتِ
از دست دادن هویتش ، خریدار بود.
.
پ.ن :
یک وقت های دیگر
دل به هیچی بند نیست ...
همه چیز و همه شخص در مقابل چشمانت به یک شکل رژه می روند ، طوری شبیه آیه کل من علیها فان ...
چقدر خوبه که آدم ، دل بسته نباشد ...
کاش واقعا ، دل بسته نباشیم ...
کاش نَفس آدم ، قطعه ای بود در بدن ، تا جدایش کنیم و بیاندازیم در گوشه ی برای خود خاک بخورد ، نه اینکه در وجود مان ، روح مان را لِه کند ...
.
الهی
قدرت مبارزه با خودمان را
بده ..!
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈•
•┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🎥°.•
رابطہ زیبای اربعین حسینی و غدیر !
-یھ یاعلی بگید😍✌️🏻
#پست_ویژه_نشر_حداکثری
#بیوطوری
گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی
من علے را در خدا دیدم خدا را در علے
#یاامیرالمومنینحیدر
#غدیر
✅دو کلوم حرف حساب
بچههــا خودتونو برا #شهیدا بُکُشید ،
چون اونا یهبار به خاطرِشما
خودشونو #کشتن 😢...
بکشید دیگه ...‼️
این #نفْستونو بکُشید ...
#گوش بدید ...
#دل بدید ...
#تعلقایدلتونو وِل بدید ...
خدا همهۍعالمومیده بهتون ...
- حاجحسینآقایکتا
#آرهوالا
حواسمونبه #اعمالمونهست؟!
شھداحواسشونبھاعمالشونبود...
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
4_5794056936961869784.mp3
12.45M
دنیا رو میخوام
برای نفس زدن تو روضه ها
دنیا رو میخوام
برای قدم زدن تو کربلا
دنیارو میخوام
برای #حرم..
❖﷽❖
حالم چنان بد است ڪہ تنها علاج مـن
درنسخہ هاے پنجره فولاد مشهداست
💠از ساکنان ایران
به ساکنان مشهدوڪربلا
دست ما ڪه از ضریح ڪوتاه است
اما شُما نایب الزیارهے ماباشید
#التماس_دعا📿
پـرواز اندازھ آدمو برملـا مۍڪنہ
هر چۍ بالاتر میرۍ
دُنیـا از دید تو بزرگتر میشہ
و تو از دید دُنیـا ڪوچڪتر..:)🎈
•🦋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهم نیس فقیر باشی یا پولدار مهم اینه چه جوری بتونی محدودیت ها رو به موقعیت تبدیل کنی
این گیف رو تا انتها ببینید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رونمایی از دستاوردهای ضد کرونایی ارتش
▪️چند طرح ضد کرونایی ارتش با حضور امیر سیاری معاون هماهنگ کننده ارتش رونمایی شد.
May 11
🦋بسم رب الشهدا و صدیقین 🦋
گُم نام ...
یعنی ... کسی که ...
دنیا را ... حتی ...
به اندازه یک نام هم ...
نمی خواهد !
.
.
گمنامی #بجویید ...
.
بگذارید مردم در مورد آنچه که واقعا هستید!
جور دیگری فکر کنند !
اینجــا بیــتُ الشُهَداســت🌷👇🌷
@montazeransobhzohor
🇮🇷----🌷🌷🌷🦋🌷🌷🌷----🇮🇷
#ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ
🌷🌹🌹🌷
از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشیتم. هلیکوپتر که روی زمین نشست. #شهیدصیاد شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....
کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد.
کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!✅
ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌
قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند. توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭
#شهید محمد امین(کمال) کیهان فرد
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران
#ﺳﺎﻟﺮﻭﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🌹
🌷🌹🌷🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥راه های پیشگیری از ابتلا به کرونا
📚حکیم خیراندیش
✅ بسیار کاربردی
✅ بسیار مهم
✅ بسیار آسان
✅ بسیار ارزان
منتشر کنید
# کرونا را شکست میدهیم
✨﷽✨
🌼یک داستان واقعی و زیبا
✍ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
📚داستانهاي شگفت شهید دستغیب
🦋 استاد قرائتی