💢معیار سنجش رفتار حسنه و سیئه در این روزها⁉️
رهبر معظم انقلاب:
از این دستورها نباید تخطی شود، چرا که خداوند ما را موظف کرده است در قبال سلامت خود و دیگران احساس مسئولیت کنیم، بنابراین هر چه به سلامت جامعه و جلوگیری از شیوع این بیماری کمک کند، حسنه و هر چه به شیوع آن کمک کند، سیئه است.
📗 ۱۳۹۸/۱۲/۱۳
#کرونا
💢قرآن میفرماید: فرزندانتان را از ترس فقر نکشید!
🔹یعنی چی؟
⭕️یعنی اون بچهای که میخواید بیارید نگید که وضعیت اقتصادی خرابه و نمیشه بیاریمش!
🔷 بچهی بیشتر، هم تربیت رو راحتتر میکنه
و هم رزق و روزی آدم رو بیشتر...
⛔️ فریب رسانه های نامردی که چشم دیدن جمعیت کشورمون رو ندارن نخورید.
اونا میخوان زندگیهای ما پر از بدبختی و تنهایی باشه...
#پارت_175
#به_همین_سادگی
اخم ظریفی کردم و برای لو نرفتن من شدم طلبکار.
-امیرعلی!
شونههاش رو بالا انداخت، من راه اتاقش رو پیش گرفتم و نگاه خندونش بدرقهی راهم شد.
همونطور که در اتاقش رو باز میکردم گفتم:
-امیرعلی اجازه هست آلبومت رو ببینم؟
دستهاش بیهوا دور کمرم حلقه شد و من ترسیدم.
-چیه بابا؟!
-ترسیدم خب، نفهمیدم اومدی نزدیک.
حلقه دستهاش رو تنگتر کرد و من دلم ضعف میرفت برای این مهربونیهای یه دفعهایش.
-آی محیا، نزن موهاتو تو صورتم دختر بدم میاد.
سرم رو چرخوندم تا صورتش رو ببینم.
برای چند ثانیه قلبم مچاله شد. من مثل همهی رویاهام فکر میکردم، مثل همهی اون چیزی رو که خونده بودم تو
رمانها و قصهها؛ فکر میکردم الان عطر موهام رو نفس میکشه.
با بوسهی مهربونش که کاشته شد روی موهام به خودم اومدم.
-چیه موهات رو زدی تو صورتم طلبکار هم هستی؟! باز کن اون اخم ها رو ببینم، عاشق این موهای کوتاهتم.
امیرعلی هم عادت کرده بود با یه جمله حسهای بدت رو از بین ببره و توی دلت عروسی به پا کنه و یادت بندازه
همهی رسمهای عاشقی مثل هم نیست، اون هم بیمقدمه.
اخمهام خود به خود باز شد و لبهام به یه خنده کش اومد.
-نگفتی، اجازه دارم آلبومت رو ببینم؟
نگاهش رو به چشمهام دوخت و لبخند سر حالش کم کم میشد یه خط لبخند مهربون.
-خانوم من، هر وسیلهای که مربوط به من میشه از این به بعد مال تو هم هست، پس دلیلی برای اجازه نیست.
لحنش، جملهش؛ همهی احساسم رو نوازش میکردن.
بیهوا گونهش رو بـوسـیدم.
-قربونت برم، دستت مرسی.
صورتش باز هم از برخورد موهام به صورتش جمع شده بود.
-جمع کن موهات رو دختر.
رسم عاشقی ما قشنگتر بود، بدم نمیومد باز هم با موهای کوتاهم اذیتش کنم.
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_177
#به_همین_سادگی
موهام رو زدم پشت گوشم و خیره شدم به عکس سربازیش.
-خب تو اون روز از من دور میشدی، بعد هم کچلت کرده بودن من هم کلی گریه کردم.
- حالت از دوریم گریه میکردی یا به خاطر کچل و زشت شدنم؟
اخم مصنوعی کردم و امیرعلی منتظر نگاهم کرد.
-خب معلومه چون دور میشدی دیگه.
-پس یعنی همه جوره دوستم داری دیگه؟
موهاش رو به هم ریختم، امیرعلی رو جدی نمیخواستم.
-خب معلومه، شک داری؟
به جای جواب نگاه عاشقانهای مهمونم کرد، من هم برای فرار از اون نگاه که بیتابم میکرد آلبوم رو بستم و لبهام
آویزون شد.
-خیلی بیمعرفتی، یه عکس از من نداشتی.
یه ب وسهی کوچیک مهمون لبهای برگشتهم شد و من هر دفعه باید دلم میلرزید.
-مگه تو داشتی؟
سعی کردم سرم بالا نیاد و نگاه امیرعلی الان مطمئناً شیطنت داشت، درست مثل صداش.
-خب معلومه.
- شوخی میکنی؟ از کجا اون وقت؟
روی جلد آلبوم که پر از گلهای رنگی بود، با انگشتم خطوط فرضی کشیدم.
-یه عکس خانوادگی تو رو از توش جدا کردم.
میخواست بخنده، چشمهاش داد میزد؛ ولی اخم کوچولویی کرد.
-کارت اشتباه بوده محیا جان. میدونی اگه نمیومدم خواستگاریت و اصلا این وصلت سر نمیگرفت شما چه خطای بزرگی کرده بودی؟
امیرعلی از کابوس شبهای من میگفت، از عذاب وجدانی که این چند سال به بهانههای مختلف سرکوبش کرده
بودم.
- میدونم.
سکوت کرد و سکوت کردم، تو دلم گفتم خدارو شکر که شد. دستش دور شونههام حلقه شد و من همونطور
نشسته، مهمون آغـوش گرمش شدم و پیشونیم بـوسـیده شد.
-خب حالا بیا بهت یه خبر خوب بدم، دو شب دیگه عمو اینها میان اینجا برای خواستگاری.
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_176
#به_همین_سادگی
-اهم... اهم.
با صدای عطیه من خجالتزده سرم رو پایین انداختم. من که همیشه بیحواس بودم؛ ولی عجیب بود از امیرعلی
این بیپروایی وسط حیاطی که هر لحظه ممکن بود کسی سر برسه.
امیرعلی حلقه دستش رو شل کرد و من آروم از آغـوشش دل کندم.
-میگما ببخشید بد موقع اومدم.
-به به عروس خانوم ما.
با این حرف امیرعلی نوبت خجالت کشیدن عطیه بود و چشمک امیرعلی به من و چشمغرهی عطیه.
امیرعلی دستش رو دور شونههای عطیه حلقه کرد.
-قربون خواهر خودم. بیا بریم پیش مامان و بابا، بابا باهات حرف داره.
چند قدم از من دور شدن که امیر علی بلند گفت:
-محیا خانوم تو نمیای؟
تو دلم شروع کردم به قربون صدقه رفتنش که حواسش بود به من همیشه.
-نه من آلبومم رو میبینم.
***
-به چی میخندی؟
با صدای امیرعلی خندهم رو به زور جمع کردم و اومدم آلبوم رو ببندم که دستش رو گذاشت بینش.
-نه نشد دیگه، صبر کن ببینم به کدوم عکس من میخندیدی.
خجالتزده گفتم:
-به جون خودم...
سرش بالا اومد و بلافاصله اخم کرد و من حرفم رو خوردم.
-خانوم من، شما همینجوری هر چی بگی من قبول میکنم؛ پس دیگه هیچوقت هیچ قسمی رو به حرفهات
اضافه نکن.
آلبوم رو با همون دستی که روی صفحاتش گذاشته بود، باز کرد.
-خب. به به سرباز و کچل بودن من خنده داره؟!
لبم رو گزیدم.
-امیرعلی باور کن به تو نمیخندیدم، یاد خودم افتادم که اون روز چه گریهای کردم برات.
-گریه کردی؟ چرا؟
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_178
#به_همین_سادگی
باز هم امیرعلی تونسته بود لحظههام رو ثانیه به ثانیه عوض کنه.
-چه عالی. پس به زودی عروسی داریم، باید برم دنبال لباس.
با خنده و انگشت اشارهش ضربهای به پیشونیم زد.
-خانوم من بذار همه چی حتمی بشه، من نمیدونم شما خانومها چرا بحث عروسی میشه سریع فکر لباس میوفتید.
خندهی ذوقزدهم رو جمع کردم.
-مسخره نکن، اصلا خودت باید باهام بیای خرید.
لبهاش رو با زبونش تر کرد.
-به روی چشم، فقط اینکه...
پرسشی به صورتش نگاه کردم که ادامه بده.
-میخوام با بزرگترها صحبت کنم اگه بشه بریم سر خونه و زندگی خودمون، دلم هر روز دیدنت رو میخواد.
همهی حرفهای امیرعلی غیر مستقیم فقط یه مفهوم ساده داشت، دوستت دارم.
باز نگاهم افتاد به دیدن فرش اتاقش و اون با بـوسـیدن پلکهای نیمه بازم نگاهم رو مجبور به دیدن صورتش
کرد و من نمیدونستم امروز با این بـوسههای بیقرارش چه کنم! بیمقدمه بودن و امروز پر از حرارت و من قلبم
عاشقتر از عاشق میشد.
-ببینمت، تو که مخالف نیستی؟ چون خیلی از عقدمون نگذشته!
لبخند محوی زدم و با نگاه عاشقم فقط سر تکون دادم به نشونهی منفی.
نفس عمیقی کشید که از سر آسوده خاطر بودن، بود.
-خوبه، پس اول باید به فکر لباس عروست باشی بعد از لباس مجلسی.
-من لباس عروس نمیخوام.
چین چین شد بین ابروهاش.
-یعنی چی این حرف؟
شونههام رو بالا انداختم و میشد امروز خیلی حرف نگفته رو گفت.
-یعنی من جلسه عروسی نمیخوام .
دست کشید پشت گردنش.
-تا حد آبرومندانهش رو میتونم برات بگیرم.
چشمهام گرد شد، اشتباه برداشت کرده بود.
-امیرعلی این چه حرفیه؟! من اصلا منظورم این نبود.
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
#پارت_179
#به_همین_سادگی
نگاهش ته مایه دلخوری داشت.
-پس این حرف یعنی چی؟
با انگشت اشارهم بین دو ابروش رو ماساژ دادم تا اخمهاش باز بشه و موفق شدم.
-آها حالا شد؛ یعنی اینکه دوست دارم به جاش برم یه سفر معنوی و زیارتی.
-اون وقت نمیشه این سفر رو بعدش رفت؟
-خب چرا، ولی من دسوت دارم به جای جلسهی عروسی که فقط چند ساعته و فقط چند عکس ازش یادگارمیمونه و نمیفهمی چهطوری این ساعتها میره، برم یه سفر زیارتی و یه قلب عاشق هدیه بگیرم و برای اول
زندگیمون کلی دعا جمع کنم؛ برای خوشبختی و کنار هم بودن.
چشمهاش و لبهاش یه عاشقانهی خاص به آدم القا میکرد.
***
این خیابون به معنای واقعی کلمه بهشت بود، بینالحرمینی که آرزوش رو داشتم.
سر که بچرخونی یه طرف حرم علمدار کربلا باشه و یه طرف حرم آقام امام حسین(ع). سرم رو تکیه دادم به شونهی امیرعلی که داشت برام زیارت عاشورا میخوند. نگاهم رو چرخوندم روی گنبد طلایی
و پرچم سرخش و توی دلم گفتم «ممنونم آقا.» اشکهام ریخت، من امیرعلی رو مدیون همین آقا بودم و چقدر
خوشبخت که به جای جلسه عروسی شده بودم مهمون این بهشت و لباس عروسم شده بود چادر نمازم. با سجده
رفتن امیرعلی، من هم به سجده رفتم روی سنگهای خنک بینالحرمین و با امیرعلی ذکر سجدهی شکر آخر
زیارت عاشورا رو زمزمه کردم.
سر که بلند کردم، امیرعلی اشکهاش رو پاک کرد از روی گونهش و به صورتم لبخند زد.
-قبول باشه.
-ممنون هم چنین.
-راستی مامان زنگ زد گفت هماهنگ کردن حسینیه رو برای شام و استقبال.
لبخند رضایتمندانهای زد.
-دستشون درد نکنه.
-ولی کاش جلسهی عروسیمون رو هم میگرفتیم.
خسته شده بودم از این حرف تکراری، کلی التماس کرده بودم تا راضی شده بودبه این سفر معنوی به جای جلسه
گرفتن.
-امیرعلی!
✍🏻میم. علی زاده
#ادامه_دارد
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✨السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن
ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
#اللہمعجللولیکالفرج
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✿〖 دعای فرج〗✿
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.
•🦋•
🌹♥️♥️♥️🌹
مظلوم دیروز،غریب امروز😓😭🌹
مبادا آنقدر در ظهور کم کاری کرده باشیم که نسل های بعد بگویند:
لعنت خدا بر گذشتگان که آنقدر در ظهور کم کاری کردند!!
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج📿
کانال منتظران ظهور.....♥️
🌹♥️♥️♥️🌹
🌹♥️♥️♥️🌹
﴿چِنـانْ آمْـریکا دَرْ بَـرابَـر ایـــــرانْ شِکَـسْتْ خـورْدْ کـهـ حَتـیٰ بـاوَرِشْـ هَـمْ بَرایِ رِسـانـهْ هـا وَ کـاخِ سِفـید و حَــتٰی بَرایِ تِرامْـپْ هَمْ سَخْتْ بودْ!﴾
#شکست_صد_باره_ی_امریکا_در_برابر_ایران
#مرگ_بر_امریکا
#امریکا_رو_به_افول_است
🌹♥️♥️♥️🌹
ـ
〔 #سـرداردلہا ✋🏼🌱
ـ ـ ـ
علمدارا ۿمــہ زٻباڹ
ۅلے بےدسٺ(:♥️
زٻـباٺر.......
• #خٻلےزٻـباٺر •🙂📎
•رفٻقِخۅۺبخٺِآقا•🌙
#بسیجی 🇮🇷
🤨تو اگه بسیجی هستی،
نشون بده به بقیه ببینم؛
در #کار_کردن،
در #درس_خواندن،
در #خدمت_کردن؛
۲برابر دیگران کار میکنی؟
۲برابر دیگران درس میخونی؟ ۲برابر دیگران بیادعایی؟
۲برابر دیگران مظلومیت تحمل میکنی؟
۲برابر دیگران مهربانی میکنی؟ ۲برابر دیگران لبخند میزنی؟
این یعنی بسیجی!✌️🏻
#استاد_پناهیان
#حواسمونهستانشاءالله
#بسیجےیعنینیروییبرایخدا
°| 🌱🌻🦋 |°
#حسینجانم♥️
سلام من بہ تو آقاے بے نظیر خودم
سلام و عرض ادب ایها الامیر خودم
اگرچہ دورم از آن مضجعٺ ولے قلباً
سلام مے ڪنمٺ صبح دلپذیر خودم✋😍
#استوری | #والپیپر 📲
#صبحٺون_حسینۍ 🌤
#السلامعلیڪایهاالارباب 🕌
#تلنگر..🌿
اینجاکِه کوفه نیست
خَوارِجعَلَمشَوَند..
سَلماننَمُردِه اَست ،
اَباذَرهمیشه هَست..
- بعد غدیر علی(ع) رو تنها گذاشتن ،
حواسمون باشه آسیدعلی رو تنها نزاریم :)
#ولایتپذیرباشیمـ..
::::::::
داستان #شهادت حکایتِ
عاشقی است
که بھ عشق معشوق
پا بھ میدان بـَـلا گذاشته است؛
داستان شھید همان حکایتِ
کربلاست حکایتِ ؏ـشق...! :)
✾͜͡♥️🕊
آیا میشود #تاب_آوری خود و فرزندانمان را بالا ببریم ودر مشکلات قویتر شویم؟
جواب این سوال مثبت است. مهارت تاب آوری از وقتی جدی گرفته شد که روانشناسان مثبتگرا به جای پرداختن به ناهنجاریها و اختلالات، بیشتر روی توانمندیها و استعدادهای انسان تأکید دارند. تاب آوری یک توانایی و استعداد ذاتی در درون همه انسانهاست که آموختنی است و با تمرین و ممارست به حد بالای خود خواهد رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ شیوه های برخورد با نوجوانان
🌀ویژه اولیاء
#برخورد_با_نوجوانان
🕰زمان: ١ دقیقه و ١١ ثانیه
🎞 پدیدآورنده: اداره مشاوره تربیتی و تحصیلی _استان ایلام