eitaa logo
🇵🇸『منٺظࢪان‌ظھوࢪ...!‌』
1.3هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
75 فایل
⸤ ﷽ ⸣ خوشـابھ‌حال‌آنان‌ڪـھ‌دࢪڪلـاس‌انتظـاࢪحتۍ یڪ‌جمـعه‌هم‌غـیبټ‌نداࢪند!🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎧 اگر ، کربلا بسته بود چه کنیم؟ 👈 علما و بزرگان در این مواقع چه میکردند!؟ ✖️ داستانی از زمانی که حرم حضرت معصومه (س) بسته شد.. ✖️ مرحوم درمواقعی که راه بسته بود، به مرز خسروی می رفت و ... 🎙 حجت الاسلام امینی خواه 🌺 نشر دهید ┄┅🌵••═••❣┅┄     🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. . . . . -فک کنم گفت علوی . -چییی😯😯علوی؟!؟! . -میشناسیش؟؟همکلاسیتونه؟؟😯 . -چی؟!😨 ها؟!ا😕آهان..اره..فک کنم بشناسم☺ . بعد اینکه مامان از اتاقم بیرون رفت نمیدونستم از شدت ذوق زدگی چیکار کنم 😊😊یعنی بالاخره راضی شد بیاد؟! 😯 ولی شاید یه علوی دیگه باشه؟!😯نه بابا مگه چند تا علوی داریم که هم دانشگاهی هم باشه. . تو همین فکرها بودم که زهرا برام یه استیکر لبخند😊 فرستاد . منظورش رو فهمیدم و مطمئن شدم که خواستگار اقا سیده😊 . -سلام زهرایی..خوبی؟! . -ممنونم..ولی فک کنم الان تو بهتری 😊😊😆 . -زهرا؟؟ چطوری حالا راضی شدن؟؟😯 . -دیگه با اون قهرهایی که شما میکنی اگه راضی نمیشد جای تعجب داشت😃 . -ای بابا 😂😂 . . روزها گذشتن و شب خواستگاری رسید...دل تو دلم نبود😕...هم یه جوری ذوق داشتم و هم یه جوری استرس شدید امانمو بریده بود..یعنی مامان و بابا با دیدن سید چه عکس العملی نشون میدن؟! یعنی سید خودش چیکار میکنه امشب؟؟ اگه نشه چی؟! 😔 و کلی فکر و خیال تو ذهنم بود و نفهمیدم اون روز چجوری گذشت..😕 اصلا حوصله عیچ کاری نداشتم و دوست داشتم سریع تر شب بشه😊 بابا و مامان مدام ازم سوال میپرسیدن؟؟ حالا این پسره چی میخونه؟؟ وضعشون چطوریه؟! و کلی سوالاتی که منو بیشتر کلافه میکرد . . هرچی ساعت به شب نزدیک تر میشد ضربان قلب منم بیشتر میشد...صدای کوبیدن قلبمو به راحتی میشنیدم. خلاصه شب شد و همه چیز آماده بود که زنگ در صدا خورد.😓 .j از لای در اشپزخونه یواشکی نگاه میکردم😞 اول مادر سید که یه خانم میانسال بل چادر مشکی بود وارد شد و بعدش باباش که یه اقای جا افتاده با ظاهر مذهبی بود و پشت سرشون هم دیدم سید روی ویلچر نشسته و زهرا که کاور مخصوص چرخ ویلچر برای توی خونه رو میکشه و بعدش ویلچر رو اروم حرکت داد به سمت داخل.. با دیدن سید بی اختیار اشک ذوق تو چشمام حلقه زد😢 . تو دلم میگفتم به خونه خانم آیندت خوش اومدی😊 . بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن دیدم بابام رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو خونه و با یه قیافه متعجبانه گفت: شما رسم ندارین اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆 آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 . که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ . .
. . . . بعد اینکه زهرا و سید وارد شدن بابا رفت و راه پله رو نگاه کرد و برگشت تو و گفت شما رسم نداریم اولین بار آقا داماد رو هم بیارید؟!😆آقای مهندس چرا نیومدن؟!😊 . که مادر سید اروم با دستش اقا سید رو نشون داد و گفت ایشون اقای مهندس هستن دیگه ☺ . -با شنیدنش لحن صدای بابام عوض شد.. چون اشپزخونه پشت بابام بود نمیتونستم دقیق ببینمش ولی با لحن خاصی گفت شوخی میکنید؟! . که پدر سید گفت نه به خدا شوخیمون چیه...اقای مهندس و ان شا الله ماه داماد اینده همین ایشون هستن . با شنیدن داماد یه تبسم خاصی رو لب سید اومد و سرشو پایین انداخت☺ . ولی دیدم بابام از جاش بلند شد و صداشو بلند کرد و گفت : اقا شما چه فکری با خودتون کردید که اومدید اینجا؟؟ فکر کردید دختر دسته ی گل من به شما جواب مثبت میده... همین الانش کلی خواستگار سالم و پولدار داره ولی محل نمیکنه اونوقت شما با پسر معلولت پا شدی اومدی اینجا خواستگاری؟! 😡 جمع کنید آقا... . زهرا خواست حرفی بزنه ولی سید با حرکت دستش جلوشو گرفت و اجازه نداد😕 . پدر سید اروم با صدای گرفته ای گفت پس بهتره ما رفع مزاحمت کنیم😔 . -هر جور راحتید... ولی ادم لقمه رو اندازه دهنش میگیره... . -مادر و پدر سید بلند شدن و زهرا هم اروم ویلچر رو هل میداد به سمت در... . انگار آوار خراب شده بود روی سرم😢 نمیتونستم نفس بکشم و دلم میخواست زار زار گریه کنم😔...پاهام سست شده بود...میخواستم داد بزنم ولی صدام در نمیومد😢.. دلم رو به دریا زدم و رفتم بیرون... پدر و مادر سید از در خروجی بیرون رفته بودن و سید و زهرا رسیده بودی لای در . بغضمو قورت دادم و اروم به زور صدام در اومد و سلام گفتم...😢 . بابام سریع برگشت و گفت تو چرا بیرون اومدی😯...برو توی اتاقت . ولی اصلا صداشو نمیشنیدم.. . -زهرا بهم سلام کرد ولی سید رو دیدم که اروم سرش رو بالا اورد و باهام چشم تو چشم شد... . اشکی که گوشه ی چشمش حلقه زده بود اروم سر خورد و تا روی ریشش اومد.😢 . سرش رو پایین انداخت و اروم به زهرا گفت بریم... . و زهرا هم ویلچر رو به سمت بیرون هل داد... . بعد اینکه رفتن و در رو بستن من فقط گریه میکردم😭😭 . بابام خیلی عصبانی بود و فقط غر میزد...😠 مسخرش رو در آوردن😡 یه کاره پا شدن اومدن خونه ما خواستگاری . و رو کرد به سمت من و گفت: تو میدونستی پسره فلجه؟! . -منم با گریه گفتم😢بابا اون فلج نیست😢جانبازه😔 . -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی یه آدم عادی نیست😠 . .
🏴🖤🖤🖤🏴 ممنونم که ما رو تا ظهور مولا و حتی بعدش😅 همراهی می کنید🙏🏻🌹. 🏴🖤🖤🖤🏴
مانند ابر پیش یتیمان گریسته مردی که پای غصه ی جانان گریسته.. -شهادت‌امام‌سجاد‌تسلیت🖤
ڪتاب📚 خوانے برایم از عرفات بگو ملیحه، از آن جلگه خشک و مواج، از ماسه‌هاے نرم ڪه در میانه‌ تپه‌اے سنگے محصور است. از مشعر و مِنے. از وقوف در این سه ایستگاهے ڪه در دل صحرایند و هیچ ندارند. یادت هست چقدر من و تو روےاین ڪلمه وقوف باهم ڪلنجار مے‌رفتیم؟! چقدر این ڪلمه را به استناد ڪتاب حدیث و روایت هجے ڪردیم؟... تو از فلسفه وقوف در این سه وادے حرف مےزدے و من از آنچه در این سه مڪان قرار بود عایدمان شود. و سرانجام هر دو به شباهت بے‌چون و چرایے ڪه این سه وادے با هم داشتند اذعان داشتیم. شبیه همانے بود ڪه در ڪتاب‌ها خوانده بودیم. تنگه‌اے به طول 25 ڪیلومتر ڪه سرانجام به دره‌هاے مڪه مے‌پیوندد. در مڪان این سه منزل هیچ نیست. هرچه هست در وقوف در این سه منزل است. پس اصل سه مڪان نیست، سه وقوف است. سه وقوف در سه معنا. وقوف اول در عرفات ڪه سخن از شناخت است؛ از علم. وقوف دوم در مشعر ڪه اشاره به شعور دارد؛ به فهم آدمے. و سرانجام وقوف سوم در مِنے ڪه صحبت از عشق مے‌کند، از ایمان. وای ملیحه عزیز و خوبم! قرارمان این بود ڪه حجِ معنا کنیم نه حج مناسڪ. قرارمان این بود ڪه با دست خالے برویم و با چمدان خالے برگردیم. بےسوغات و بیےڪالا. قرارمون این بود ڪه حج را منزل به منزل فهم کنیم، درڪ ڪنیم و تاریکے وجودمان را از طلیعه‌اش نورانے سازیم...»
📿 |ڪجاست صاحب دل هاے گرد و خاکے مان| 💔 🕊عــۺاقﭐلشـــهــادتـــ❥ 🌱⌈∞↷@OSHAGH_SHAHADAT
💡|| بعضی ها سـطح فکـرشـان پاییـن↓اسـت و کـلاس بــالا↑ می‌گذارند برای یاری خوبی‌ها!🌱 حاضرند امام😇 را یاری بدهند اما سفیر امام را همراهی✨ نمی‌ کنند! به این ها باید گفت: 😔متاسفانه مسلم که تنها🕯 شود، خود امام دیگر اصلا به کوفه نمی ‌رسد!❌ ڪربلا🥀 اتفاق می‌افتد و... 👈🏻حواسمان به نائب مهدے‌فاطمه❤️ باشد! 👌🏻 ‌✨••• 🕊عــۺاقﭐلشـــهــادتـــ❥ 🌱⌈∞↷@OSHAGH_SHAHADAT
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°| 🌱🕊🖤 |° --ٺشنہ و گشنہ‌ بودے ݜدیداً --آی آقام‌.....💔 #استوری | #Story 📲 #حسن‌عطایے🎤 #امام‌سجاد❣ 🕊عــۺاقﭐلشـــهــادتـــ❥ 🌱⌈@OSHAGH_SHAHADAT⌋
• • • 🏴 [ #محـرم ] [ #امام‌مہـدۍ{عجل‌الله‌تعالے‌فرجہ‌اݪشریف} ] صاحب عزاۍ ماتم ڪرب‌ و بلا بيـا ؛ تنہا اميـد خلق جہان يا بن‌ فاطٰمہ بیا...! 📲 #پروفایل #اللﮩـم‌عجـل‌لولیـڪ‌الفـرج♥️ 🕊عــۺاقﭐلشـــهــادتـــ❥ 🌱⌈∞↷@OSHAGH_SHAHADAT⌋
•🥀• امام سجاد«؏»: ﴿القتل‌لناعادةوکرامتناالشهادة﴾ ڪشته شـدن عـادت مـا و شهـادت ڪرامـت مـاست . . . ✦⃟░⃟🖤
🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 !🌱 بــ👆🏻 مثل بابا👱🏻ـــی مهرَـبون مَنـْـ که بهــ خاطِـر مَردمِـ کشْوَرشْــ🇮🇷👥 جونِشــ رو از دَســتـ داد😞😭 🛑یادمان نرود،کسانی هم بودند که به خاطر حفظ سلامت ما،جانشان را از دست دادند😔⭕️ 🌳 🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳
. . . . . . -منم با گریه گفتم...بابا اون فلج نیست😢...جانبازه😔 . -حالا هرچی...فلج یا جانباز یا هر کوفتی...وقتی نمیتونه رو پای خودش وایسته یعنی حالتش عادی نیست😠 . -بابا اون اقا تا چند ماه پیش از ماها هم هم بهتر راه میرفت ولی الان به خاطر امنیت من و شما...😔😔 . که بابام پرید وسط حرفو گفت: دختر تو با چند ماه پیشش میخوای ازدواج کنی یا با الانش؟! 😐در ضمن این پسر و این خانواده اگه سالم هم می اومدن من جواب منفی میدادم چه برسه به الان که😑 میدونستم بحث بی فایده هست😔...اشکامو به زور نگه داشتم و رفتم توی اتاقم😢..وقتی در اتاق رو بستم بغضم ترکید😢...صدای گریم بلند و بلند تر میشد..با هر بار یاد آوری آخرین نگاه سید انگار دوباره دنیا خراب میشد روی سرم😭...دوست داشتم امشب دنیام تموم بشه😢...ای کاش اتفاقات امشب فقط یه کابوس بود😢...تا صبح فقط گریه میکردم و مامانم هم هر چند دقیقه بهم سر میزد و نگرانم بود . مامانم اومد تو اتاق و گفت : دختر اینقدر خودتو عذاب نده..از دست میریا...😯 . -اخه شما که حال منو نمیدونی مامان.😢..دلم میخواد همین الان دنیا تمام بشه😕 . -من حال تورو نمیدونم؟! ههه😔😔...من حال تو رو بهتر از خودت درک میکنم😢 . -یعنی چی مامان؟!😯 . -یعنی اینکه....هیچی...😕 ولی دخترم دنیا تموم نشده...کلی خواستگار قراره برات بیاد با کلی افکار و قیافه مختلف نمیگم کیو انتخاب کن و کیو نکن نمیگم مذهبی باشه یا نباشه ولی کسی رو انتخاب کن که ارزشتو بدونه و بتونه خوشبختت کنه😕 . . اونشب و فردا اصلا تو حال و هوای خودم نبودم😔اصلا نتونستم بخوابم و همش فکر و خیال😕صبح شد و دلم گرفته بود😔دلم میخواست با زهرا حرف بزنم ولی نمیدونستم چی بگم بهش 😢 . هیچکی نبود باهاش درد دل کنم 😔یاد حرف زهرا افتادم..که هر وقت دلش میگیره میره مزار شهدا😢لباسم رو پوشیدم و به سمت شهدای گمنام راه افتادم.. . نزدیک مزار که شدم.. اااا...اون زهرا نیست بیرون مزار وایساده؟!😯 چرا دیگه خودشه 😔حالا چیکار کنم😯 اروم جلو رفتم . -سلام 😔 . -سلام ریحانه جان و بغلم کرد و گفت: اینجا چیکار میکنی؟😯 . -دلم گرفته بود...اومده بودم باهاشون درد دل کنم...تو چرا بیرونی؟! . -محمد گفت میخواد حرف بزنه باهاشون و کسی تو نیاد . -زهرا😔نمیدونم چطوری معذرت خواهی کنم.به خدا منم نمیخواستم... . -این چه حرفیه ریحانه.من درکت میکنم . اروم به سمت مزار حرکت کردم.و وارد یادمان شدم.صدای سید میومد وکم کم واضح تر میشد ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب ترش نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔 .
سی_و_سوم . . . ارو اروم رفتم و چند ردیف عقب تر نشستم و به حرفهاش گوش دادم😔 . دیدم با بغض داره درد دل میکنه 😢 . -شهدا چی شد؟!😔مگه قرار نبود منم بیام پیشتون ؟! الان زنده موندم که چی بشه؟!😢 که هر روز یه زخم زبون بشنوم؟!😢... بی معرفتا چرا من رو یادتون رفت و شروع کرد گریه کردن گریه کردن 😭 . دلم خیلی براش میسوخت😢...منم گریم گرفته بود ولی نمیتونستم گریه کنم...اروم رفتم پشت سرش... نمیدونستم چی بگم و چیکار کنم... فقط آروم گفتم: سلام آقا سید 😶 اروم سرش رو برگردوند و سریع اشکاش رو با گوشه استینش پاک کرد و داد زد: زهراااا مگه نگفتم کسی اومد خبرم کن . -اقا سید حالا دیگه ما هرکسی هستیم ؟! . -خانم بین من و شما هیچ نسبتی نیست.نه ثبتی نه دینی و نه... لااله الا الله . -قلبی چطور؟!😯 اینقدر راحت جا زدید؟!😕من رو تا وسط میدون اوردید و حالا میخواین که تنها بجنگم؟؟😔 یعنی حتی اون گفتن عشق دوم و اینا همه دروغ بود؟! چون برای رسیدن به عشق اولتون اینقدر تلاش کردید ولی عشق به ظاهر دومتون چی؟!این شهدا اینطوری پای حرفاشون وایمیستادن؟!😢 . -من چیکار باید میکردم که نکردم؟؟😔 . -چرا دیشب جواب بابامو ندادید و از خودتون دفاع نکردید؟؟😯 . -چه جوابی؟!چه دفاعی؟!مگه دروغ میگفت؟!من فلجم.😢..حتی خودمو نمیتونم نگه دارم چه برسه شما رو...کجای حرفهاش غلط بود؟! . -اون روز تو دفترتون گفتین این اتوبان دو طرفست... ولی الان با این حرفاتون دارم میفهمم نه ...این اتوبان همیشه یه طرفه بوده...شما فکر میکنید نظر من راجب شما عوض شده؟!😯 حق هم دارید فکر کنید..چون عاشق نشدید تا حالا...و نمیدونید عشق یعنی چی...خداحافظ . بلند شدم و به طرف در مزار رفتم که از پشت سر اروم گفت: . ریحانه خانم😶(دومین بار بود که اسمم رو صدا میزد) این اتوبان همیشه دوطرفه بوده ولی وقتی کوه ریزش کنه دیگه راهی باقی نمینونه😔 . برگشتم و باز باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم: اگه صدبار هم کوه ریزش کنه باید وایساد و جاده رو باز کرد نه اینکه... خداحافظ... و از محوطه بیرون اومدم... . . چند روز گذشت و از اقا سید هیچ خبری نداشتم...روزها برام تکراری و بیخود میگذشت😔..فکر به اینکه اینده و سرنوشتم چجوریه دیوونم میکرد.. دلم میخواست یه کاری کنم ولی کاری ازز دستم بر نمیومد..هر بار درباره سید با بابا حرف میزدم بحث رو عوض میکرد😐 . تا اینکه یه شب نزدیک صبح دیدم صدای جیغ زدن های مامانم میاد😯سریع خودمو رسوندم بالاسرش😯دیدم رو تخت نشسته داره گریه میکنه😢 . -چی شده مامان؟!😯 . .
⚜ متن صلوات خاصه بر حضرت سید الشهدا (ع)⚜ ⬇️⬇️⬇️ 🍂سیّد ابن طاووس در کتاب‏ «مصباح الزائر» در ضمن یکى از زیارات این صلوات را بر آن حضرت نقل کرده است:🍃 🔶 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ وَ أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ صَلاةً نَامِیَةً زَاکِیَةً مُبَارَکَةً یَصْعَدُ أَوَّلُهَا وَ لا یَنْفَدُ آخِرُهَا أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلادِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ 🔷اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْإِمَامِ الشَّهِیدِ الْمَقْتُولِ الْمَظْلُومِ الْمَخْذُولِ وَ السَّیِّدِ الْقَائِدِ وَ الْعَابِدِ الزَّاهِدِ الْوَصِیِّ الْخَلِیفَةِ الْإِمَامِ الصِّدِّیقِ الطُّهْرِ الطَّاهِرِ الطَّیِّبِ الْمُبَارَکِ وَ الرَّضِیِّ الْمَرْضِیِّ وَ التَّقِیِّ الْهَادِی الْمَهْدِیِّ الزَّاهِدِ الذَّائِدِ الْمُجَاهِدِ الْعَالِمِ إِمَامِ الْهُدَى سِبْطِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَیْنِ الْبَتُولِ صلى الله علیه و آله و سلم 🔶اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلایَ کَمَا عَمِلَ بِطَاعَتِکَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِیَتِکَ وَ بَالَغَ فِی رِضْوَانِکَ وَ أَقْبَلَ عَلَى إِیمَانِکَ غَیْرَ قَابِلٍ فِیکَ عُذْرا سِرّا وَ عَلانِیَةً یَدْعُو الْعِبَادَ إِلَیْکَ وَ یَدُلُّهُمْ عَلَیْکَ وَ قَامَ بَیْنَ یَدَیْکَ 🔷یَهْدِمُ الْجَوْرَ بِالصَّوَابِ وَ یُحْیِی السُّنَّةَ بِالْکِتَابِ فَعَاشَ فِی رِضْوَانِکَ مَکْدُودا وَ مَضَى عَلَى طَاعَتِکَ وَ فِی أَوْلِیَائِکَ مَکْدُوحا وَ قَضَى إِلَیْکَ مَفْقُودا لَمْ یَعْصِکَ فِی لَیْلٍ وَ لا نَهَارٍ بَلْ جَاهَدَ فِیکَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْکُفَّارَ اللَّهُمَّ فَاجْزِهِ خَیْرَ جَزَاءِ الصَّادِقِینَ الْأَبْرَارِ وَ ضَاعِفْ عَلَیْهِمُ الْعَذَابَ وَ لِقَاتِلِیهِ الْعِقَابَ فَقَدْ قَاتَلَ کَرِیما وَ قُتِلَ مَظْلُوما وَ مَضَى مَرْحُوما یَقُولُ أَنَا ابْنُ رَسُولِ اللَّهِ مُحَمَّدٍ وَ ابْنُ مَنْ زَکَّى وَ عَبَدَ فَقَتَلُوهُ بِالْعَمْدِ الْمُعْتَمَدِ قَتَلُوهُ عَلَى الْإِیمَانِ وَ أَطَاعُوا فِی قَتْلِهِ الشَّیْطَانَ وَ لَمْ یُرَاقِبُوا فِیهِ الرَّحْمَنَ. 🔶اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلایَ صَلاةً تَرْفَعُ بِهَا ذِکْرَهُ وَ تُظْهِرُ بِهَا أَمْرَهُ وَ تُعَجِّلُ بِهَا نَصْرَهُ وَ اخْصُصْهُ بِأَفْضَلِ قِسَمِ الْفَضَائِلِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ زِدْهُ شَرَفا فِی أَعْلَى عِلِّیِّینَ وَ بَلِّغْهُ أَعْلَى شَرَفِ الْمُکَرَّمِینَ وَ ارْفَعْهُ مِنْ شَرَفِ رَحْمَتِکَ فِی شَرَفِ الْمُقَرَّبِینَ فِی الرَّفِیعِ الْأَعْلَى وَ بَلِّغْهُ الْوَسِیلَةَ وَ الْمَنْزِلَةَ الْجَلِیلَةَ وَ الْفَضْلَ وَ الْفَضِیلَةَ وَ الْکَرَامَةَ الْجَزِیلَةَ 🔷اللَّهُمَّ فَاجْزِهِ عَنَّا أَفْضَلَ مَا جَازَیْتَ إِمَاما عَنْ رَعِیَّتِهِ وَ صَلِّ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلایَ کُلَّمَا ذُکِرَ وَ کُلَّمَا لَمْ یُذْکَرْ یَا سَیِّدِی وَ مَوْلایَ أَدْخِلْنِی فِی حِزْبِکَ وَ زُمْرَتِکَ وَ اسْتَوْهِبْنِی مِنْ رَبِّکَ وَ رَبِّی فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللَّهِ جَاها وَ قَدْرا وَ مَنْزِلَةً رَفِیعَةً ، 🔶إِنْ سَأَلْتَ أُعْطِیتَ وَ إِنْ شَفَعْتَ شُفِّعْتَ اللَّهَ اللَّهَ فِی عَبْدِکَ وَ مَوْلاکَ لا تُخَلِّنِی عِنْدَ الشَّدَائِدِ وَ الْأَهْوَالِ لِسُوءِ عَمَلِی وَ قَبِیحِ فِعْلِی وَ عَظِیمِ جُرْمِی فَإِنَّکَ أَمَلِی وَ رَجَائِی وَ ثِقَتِی وَ مُعْتَمَدِی وَ وَسِیلَتِی إِلَى اللَّهِ رَبِّی وَ رَبِّکَ لَمْ یَتَوَسَّلِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَى اللَّهِ بِوَسِیلَةٍ هِیَ أَعْظَمُ حَقّا وَ لا أَوْجَبُ حُرْمَةً وَ لا أَجَلُّ قَدْرا عِنْدَهُ مِنْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ لا خَلَّفَنِیَ اللَّهُ عَنْکُمْ بِذُنُوبِی وَ جَمَعَنِی وَ إِیَّاکُمْ فِی جَنَّةِ عَدْنٍ الَّتِی أَعَدَّهَا لَکُمْ وَ لِأَوْلِیَائِکُمْ إِنَّهُ خَیْرُ الْغَافِرِینَ وَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ 🔷اللَّهُمَّ أَبْلِغْ سَیِّدِی وَ مَوْلایَ تَحِیَّةً کَثِیرَةً وَ سَلاما وَ ارْدُدْ عَلَیْنَا مِنْهُ السَّلامَ إِنَّکَ جَوَادٌ کَرِیمٌ وَ صَلِّ عَلَیْهِ کُلَّمَا ذُکِرَ السَّلامُ وَ کُلَّمَا لَمْ یُذْکَرْ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ.
برخی‌ تا می‌بینند شما برای‌ امام‌ حسین گریه میکنید میگویند: نمیخواهد گریه کنی! برو امام‌ حسین را بفهم، این‌ها احساسات است میگذرد .. ما همین قدر که امام حسین را فهمیده‌ایم، داریم برایش گریه میکنیم اگر بیشتر بفهمیم که خون گریه میکنیم :) •🖤•
یڪۍ‌ نوشتہ‌ بود↓ سهم من از جنگ پدرۍ بود ڪہ هیچ وقت در جلسہ‌ۍ اولیا و مربیان شرڪت نڪرد...🥀 +همینقدر غریب :) •🖤•
#فریاد_فطرت🗣 #لوی(وکیل یهودی) که هر دو دخترش به نامهای الما و لیلی محجبه شده اند در توصیف حجاب می گوید: "حجاب یکی از دستورات قرآن است که ارزش اخلاقی زن در جامعه را تعیین می‏ نماید. حجاب نشانگر پاکیزه بودن، رستگاری و آلوده نبودن زن است." 📙چگونه فرزندان ما با حجاب  می شوند، دکتر احمد لقمانی، ص 24 #پویش_حجاب_فاطمے
panahi-moharram99-sh2-8.mp3
16.98M
صَلُّو عَلـَێڪ... و مَلِیـڪُ ٱلسَّـمَاء"✨) شُورِ مَقتَل؛ ⟮سَنگِینــ!⟯ تَنهَـاییـ، گُوشـ‌ دَهِید...
•|🌱👀💕]° کاش میشد خاطراتِ خوب تو گُلدون و رویِ میز جلوی چشم گذاشت:)🍃✨! . •🌸•
روزعاشوراداشت مهمات‌جابجامیکردکه...😳
يا حسينت✨ نشان از کهن دارد❤️ عشقی که تمام را🌱 نيازمند می کند🌸 شفايی از جنس 🕊 🌹