eitaa logo
شمس (ساقی)
488 دنبال‌کننده
183 عکس
8 ویدیو
2 فایل
کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبـادت، به شوق حـور دهد شمس (ساقی) کانال‌ آموزش عروض و قافیه و... 🆔 @arozghafie 🆔 @shams400
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چو آن اشکی که از حسرت ز چشم شور می‌ریزد جهان بر کام ناکامان فقط کافور می‌ریزد چنان نحسی گرفته زندگی را که به باغ دل به جای بلبل آوازه خوان، شبکور می‌ریزد ز زخمی که به‌دل دارم اگر خواهی شوی آگاه نوای زخمه‌ای هستم که از سنتور می‌ریزد ز دار زندگی جز آتش حسرت نشد حاصل چو آهی کز نهاد سینه‌ی منصور می‌ریزد نمی‌بارد اگر یک قطره‌ رحمت بر سرم، اما جهان در هر نفس، سنگم به هر منظور می‌ریزد نلنگد پای این دنیا بدون ما که در روزی هزاران سر چو ما را روی هم تیمور می‌ریزد نشد زخم دلم سودا درین دنیای وانفسا نمک، از بس‌که غم‌ها روی این ناسور می‌ریزد چو دخل و خرج انسان‌ها برابر نیست، امروزه به روی سر، غم و اندوه همچون مور می‌ریزد اگر نانی طلب داری ز یاری وقت ناچاری فقط اشکی به سهم خویشتن مجبور می‌ریزد غبار غم نشسته گر که بر دل‌ها، گمان دستی که دارد در جهان از دیگری دستور می‌ریزد نه من تنها درین دنیا ملولم بلکه همچون من عرق از شرم، از پیشانی رنجور می‌ریزد عقابان چون به دام افتاده‌اند از جور صیادان کنون از آسمان‌ها جوجه‌ی عصفور می‌ریزد به نامحرم نخواهم گفت هرگز حرف دل زیرا  به دورم از عداوت، شحنه‌ی مزدور می‌ریزد چنانکه مانده بر دل خاری از بی‌مهری یاران چه حاصل از گلی که یار، روی گور می‌ریزد نبستم بر کسی دل چونکه دانستم درین عالم به جای همدل از هر گوشه‌ای قاذور می‌ریزد فقط دل بر علی بستم که بهتر از پدر حتیٰ وفا و مِهر و اُلفت را ، به پای پور می‌ریزد ز جامی که طلب کردم ز دست (ساقی) کوثر «چنان مستم که از چشمم مِی انگور می‌ریزد» ۱ سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi ۱ـ علیرضا اطلاقی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْكَ یٰا قائِمِ آلِ مُحَمّد (عج) از چه پنهان گشته‌ای ای نازنین از چشم‌ها ای چراغ روشنی‌بخش زمین! از چشم‌ها سال‌ها در انتظارت ندبه‌ها سر داده‌ایم گرچه پنهان گشته‌ای ای مه‌جبین! از چشم‌ها جغد شوم جنگ و نخوت سایه افکنده به سر اضطراب ملّت ما را ببین از چشم‌ها چشمِ ما انگشتر و بینایی ما چون نگین از گناهِ ماست کافتاده نگین از چشم‌ها پیش رو چیزی نمانده از دو روز عمرِ ما می‌توان بینی نگاهِ واپسین... از چشم‌ها هم تو پنهانی و قبر بی ضریح مادرت فاطمه، آن همسر حبل‌المتین از چشم‌ها ما گنهکاریم اگرچه از چه پنهان گشته است بارگاهِ دختِ ختم‌المرسلین از چشم‌ها ؟ شرم دارم از خدا ، اما گمان دارم چرا ؟ هست پنهان مرقد آن دل‌غمین از چشم‌ها تا مبادا رنگ بازد کعبه‌ی حق در نظر... هست پنهان مدفنش روی زمین از چشم‌ها ای فروغ دیده‌ی چشم‌انتظاران! می‌شود دیده گردی از یسار و از یمین از چشم‌ها چون نشسته دیده‌ها را گَرد عِصیان و گناه پرده برگیر ای امام راستین! از چشم‌ها گر که قسمت نیست تا بینم تو را در این جهان چون ربوده گرد غم، نور مبین... از چشم‌ها ـ کاش گیری گَرد غم را با نگاه دلکش‌ات وقت مرگم در نگاهِ آخرین، از چشم‌ها (ساقیا) خواهی اگر بینی رخ آن گلعذار پاک کن گَرد ِ گناه ِ آتشین... از چشم‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
(وعده و پیمان) سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم: لبخند تو کرده‌است مرا ، واله و حیران دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی چه زود رسیدی به خطِ قرمز پایان؟ برتافتی از روی من آن روی منیرت من ماندم و تاریکی شب‌های بیابان گویی که تو از قافله‌ی گنج‌وَرانی اما منم از قافله‌ی قافله‌گیران من ساکن کوخی که خراب است به شوش‌ام تو ساکن کاخی به بلندای شمیران در سلسله‌ی عشق تو عمری‌ست اسیرم تو بی‌خبر از سلسله و سلسله جنبان مانند کویری که ترک خورده ز خشکی چون دیر زمانی‌ست که دور است ز باران ـ من تشنه‌ی ته جرعه‌‌ای از آب حیاتم اما تو شدی مست ز سرچشمه‌ی حیوان سرخ است گل روی تو از رونق بازار زرد است ولی روی منِ بی‌سر و سامان من شاخه‌ی خشکیده‌ای از باغ خزانم آن شاخه‌ی درمانده‌ی در بندِ زمستان اما تو دل‌انگیزتر از فصل بهاری مانند گل نسترنی در دل گلدان هرچند که پژمرده و افسرده‌ترینم اما تو فریباتری از قالی کرمان دل می‌کَنم از (ساقی) و میخانه و مستی اما تو مرا جرعه‌ای از عشق، بنوشان. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ) می‌خواهم از خیرالنسا زهرا بگویم از نور چشم مصطفا زهرا بگویم از همسر شیر خدا زهرا بگویم از شافع روز جزا زهرا بگویم آن که نبی، « اُمّ ابیها » خوانْد او را مظلومه‌اش مولا به دنیا خواند او را اُمّ الائمه، حضرت زهرای اطهر (س) او را که در قرآن خدایش خواند کوثر کوثر، همان خار دوچشم خصم ابتر یاس کبودِ باغ و بستان پیمبر (ص) زهرا که نور چشم خیرالمرسلین است هم همسر مولا امیرالمؤمنین است آن بانویی که نیست همتایش به عالم آنکه کند خم، سر به پیش پاش، مریم نزد خدا و عرشیان باشد مکرّم اما ندیده در جهان جز رنج و ماتم در خردسالی داد از کف مادرش را یعنی خدیجه، مادر غم‌پرورش را او بود و بابا بود و غم‌های فراوان در کوچه و پس‌کوچه‌ها آن ماهِ تابان از خشم و توهین‌های قوم نامسلمان می‌دید بر بابا ، جفا ، بی هیچ بُرهان ای وای...! از نامردمان بی مروّت پرتاب سنگ و خاک، بر روی نبوّت در کودکی تنها پرستار پدر بود همدرد و هم همراه و هم یار پدر بود چون شاهد غم‌های بسیار پدر بود آرام‌بخش روح و غمخوار پدر بود تنها نه دختر بود بلکه بود مادر هرگاه که می‌گشت با بابا برابر چندی گذشت و داغ بابا شد مضاعف شد فتنه‌ای دیگر ز ایوان مُسقف خود را خبیثان با حِیَل خواندند اشرف شادی‌کنان، بربط‌زنان، در دستشان دف بر جانشینی نبی، خود را نشاندند بر عهد و پیمان غدیری‌شان نماندند شرم از خدا هرگز نکردند آن پلیدان ظلم و جفا کردند با خلق مسلمان هرچند که دم می‌زدند از شرع و قرآن با ظلم‌شان بر کفر خود کردند اذعان غصب فدک کردند از دخت پیمبر هم غصب کردند از دنائت، تخت حیدر... خانه‌نشین کردند مولا را، به تزویر روباهِ پیری را عوض کردند با شیر تختِ ولایت شد به حکم زور تسخیر آهن نمی‌گردد طلا هرگز به اکسیر کِشتند بذر خودسری را در سقیفه تا که شوند از شهوت قدرت خلیفه شیر خدا هرگز نشد تسلیم کفتار چون بود بر امر ولایت، خود سزاوار می‌خواستند از او وقیحانه به اجبار گیرند بیعت، لاجرم در بین انظار ـ بر خانه‌ی شیر خدا آتش کشیدند هرچند خواری را برای خود خریدند در خانه‌ی شیر خدا محشر به پا شد توهین به مولا و عزیز مصطفیٰ شد زهرا به پشت در؛ که در با ضربه وا شد شد محسنش سقط و علی بی‌همنوا شد کُشتند از کین دخت ختم‌‌المرسلین را صاحب_عزا کردند امیرالمؤمنین را وقتی رها گردید زهرا از غم و درد مولا شبانه پیکر او را ، کفن کرد وآنگاه آن گل را به دور از خلق نامرد بسپرد در خاک سیه، با کوهی از درد گویی وداع مهر و ماه آن شب رقم خورد روح علی را خاک، آن شب با خودش برد زهرا برفت و ماند غم‌های عظیمش (ساقی) کوثر ماند و اطفال یتیمش غیر از خدا که بود همواره کلیمش شد چاه، همراز غم و رنج و ندیمش خاموش اگرچه شد چراغ عمر زهرا داغ غمش آلاله‌ سان مانده به دل‌‌ها سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ» وقتی به دست ظالمان در داشت می‌سوخت در پشتِ در، زهرای اطهر داشت می‌سوخت «محسن»، عزیز فاطمه (س) مانند مادر از ضربِ در، در بطن مادر داشت می‌سوخت فضّه، چو شد آگاه، از زخمی جگرسوز بر پهلوی زهرا به بستر، داشت می‌سوخت وقتی عزیز مصطفی(ص)، می‌سوخت از درد در آسمان، قلب پیمبر داشت می‌سوخت از این مصیبت نیز با اندوه و ماتم جبریل هم با دیده‌ای تر داشت می‌سوخت آه از نهاد کودکان برخاست تا عرش وقتی که مادر همچو آذر داشت می‌سوخت یک سو حسن، گریان به همراه برادر سوی دگر زینب چو خواهر داشت می‌سوخت وقتی گرفت آتش، در و دیوار خانه... با کودکانش نیز حیدر داشت می‌سوخت تنها نه حیدر سوخت آن جا با عزیزان از این غم جانسوز، داور داشت می‌سوخت «دیوار، دم می‌داد و در، بر سینه می‌زد محراب می‌نالید و منبر داشت می‌سوخت» خانه نه تنها سوخت در آتش که گویی : در شعله‌های خصم، کوثر داشت می‌سوخت «کوثر» نه تنها سوخت بلکه در حقیقت ای وای من! قرآن سراسر داشت می‌سوخت آن خانه‌ای که بوسه می‌زد جبرییل‌اش در آتش خصم ستمگر داشت می‌سوخت آن خانه‌ای که سجده‌گاه انبیا بود در دست کفّار بداختر داشت می‌سوخت آتش به جان شیعیان افتاد وقتی... دیدند خانه همچو مجمر داشت می‌سوخت تکثیر شد چون آینه، داغ عظیمی وقتی که یک جمع مکسّر داشت می‌سوخت هم عرشِ حق، همناله با آل پیمبر (ص) هم فرش، از بیداد کافر داشت می‌سوخت از داغ زهرا (س) سوخت در قلب سماوات خورشید که چون ماه و اختر داشت می‌سوخت در پیش چشم دشمنان بی مروّت مولا چو شد بی یار و یاور داشت می‌سوخت وقتی به پایان آمد این شعر جگرسوز دیدم قلم چون شعر و دفتر داشت می‌سوخت القصه : وقتی قلب کوثر، داشت می‌سوخت از سوز غم، (ساقی) کوثر داشت می‌سوخت. سید محمدرضا شمس (ساقی) 1403/09/14 eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(اَلسّلامُ عَلَیكِ یا فاطِمةالزهراء) آیا تو ای سلاله‌ی رحمت! چه آیتی کِه دختر رسولی و ، مام امامتی ؟ از فرش تا به عرش، تورا گفتگو کنند ای کوثری که همسر شاه ولایتی!... ای ماهِ شب‌فروزِ دل و دیده‌ی نبی کِه رشک اخترانی و برج سعادتی ای اسوه‌ی عِفاف و شرافت که در جهان اسطوره‌ی وفا و حیا و نجابتی ـ مام جهان ز زادن تو غَرّه بر خود است ای قامتت بلند ز عفت، قیامتی!!! بر مادران، تو مرجع و بر بانوان، دلیل چون مظهر شکوهی و ، مهد هدایتی داری مقام «اُمّ‌ابیها»یی از رسول ای مادر پدر که تو او را حمایتی ای غمگسار و یار علی که به روزگار آیینه‌ی تمام نمای صلابتی ـ ای نوبهار حُسن و ملاحت! که در جهان «زیباترین شکوفه‌ی باغ رسالتی» «لولاك» را به وصف تو فرموده کردگار ای کوثری! که معنی قرآن و عترتی مدیون توست آنکه ندانست قدر تو ای مظهر وداد، که نصّ مروّتی! گویم هرآنچه را به مدیحت چو قطره‌ای ست از بحر بیکران که فزون از عبارتی! (ساقی) چگونه وصف تو گوید درین غزل ای راز سر به مُهر خدا ، بی نهایتی!!!... این بس مقام تو که ز دادار لایزال بر شیعیان، شفیعه‌ی روز قیامتی . سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(درس همت) به کار اگر که کسی دل مثال مور دهد دگر مُحال بوَد تن به حرفِ زور دهد ز فرط غیرت، چندان کند تلاش معاش که درس همت و اِستادگی، به مور دهد چگونه می‌شود آیا که عافیت‌طلبی شب سمور، به رنج لب تنور دهد مباش غَرّه و افتاده باش همچون تاک که سرو، تن به تبر، از سرِ غرور دهد چه روزگار غریبی شده‌ است امروزه چنانکه زندگی از غصه، بوی گور دهد مشو ز رحمت حق ناامید در عالم که حق، مراد دل بنده‌ی صبور دهد بخواه حاجت خود را از او که بی‌تردید اگر که مصلحت افتد، نه یک؛ کرور دهد کسی که غرق خدا شد جزای اوست بهشت نه آن که دل به عبادت، به شوق حور دهد اگر که نور حقیقت به سینه‌ ها تابد : «کلیم را چه نیازی که دل به طور دهد؟» ۱ کسی که ره بسپارد به چشمه‌ی خورشید به شام ظلمتیان، پرتوی ز نور دهد درین زمانه که هر کس به نفع خود کوشد خوشا کسی که عصایی، به‌دست کور دهد چنانکه (ساقی) کوثر به پاس همت او به روز حشر، بر او ، از مِی طهور دهد. سید محمدرضا شمس (ساقی) http://eitaa.com/shamssaghi ۱ـ استاد مجاهدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بزرگداشت روز زن و مقام مادر مبارک باد» گر از سرِ مَـردی به سری، تـاج رَوَد کی تـاجِ چنین سـری به تـاراج رود فرمود امـامِ امّـت این جمله‌ی نغز : از دامـن زن، مَــرد به معـــراج رود. سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
روز مادر بر مادران گرامی گروه مبارک باد. عشقی که حق در سینه ی مـــادر گذارد هفـت آسمــان با وسعتش در بـــر ندارد فـــرزنـــد اگـــر دانــــد وفــــاداری او را بی پرده جـــان، در راه مـــادر می‌سپارد سید محمدرضا شمس (ساقی) @shamssaghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شمس (ساقی)
اگرچه فصل خزان است دل، بهاری کن ز مردمان تهیدست، غمگساری کن خزان گرفته اگر باغ مهربانی را نهال عاطفه بنشان و آبیاری کن عبوس و غمزده چون جغد شوم، خیره مشو سُرور و هلهله چون بلبل و قناری کن جهان فنا و نمانَد اثر پس از رفتن بقا اگر طلبی؟... کار ماندگاری کن بگیر دست نیاز ِ نیازمندان را به قدر همت خود، چاره‌ی نداری کن غرور و خودسری و جهل کن برون از سر چو شاخه‌ی ثمر، افتاده خاکساری کن ز فرقه‌های ریاکار و حیله‌گر بگریز به حال خویش وگرنه نشین و زاری کن مباد، آنکه شوی غرّه در سرای فنا نگاهِ عبرت و تدبیر، بر مزاری کن ببین کسان بزرگی که خفته‌اند به خاک به خویش، آی و سپس فکر رستگاری کن مقاومت مَده از دست در مصالح خلق مدد بگیر ز یزدان و، پایداری کن اگر که چشم تهاجم به خاک مُلک افتاد به خون خویش ازین مُلک پاسداری کن برای عبرت آیندگان، به خاک وطن ـ هرآنکه چشم طمع داشت را فراری کن بِدم به صور عدالت به دفع ظلم و ستم به نفع مَردم محنت‌کشیده؛ کاری کن به واژگان نفسی دِه، به اعتلای بشر به جسم شعر، نفس بخش و شهریاری کن درین زمانه که اندوه، می‌کند بیداد ز خیل غمزدگان نیز غمگساری کن که امتحان الهی‌‌‌است در چنین ایام به کار نیک ز خود رفع شرمساری کن اگرچه خشک شده این زمانه چشمه‌ی مِهر بیا به چشمه‌ی خورشید، مِهر جاری کن چون امتیاز بشر در وفا و احسان است به مِهر و رأفت خود، کسب اعتباری کن چو خسته‌دل شدی و ناامید؛ چون ایوب خدای را به نظر، آر و بردباری کن زدا غبار غم از دل به همّت (ساقی) ز جام دولت وی چاره‌ی خماری کن اگرچه قافیه ایطا شده‌‌‌است و تکراری به رغم پرده دران نیز، پرده‌داری کن! سید محمدرضا شمس (ساقی) eitaa.com/shamssaghi