(السَّلامُ عَلَیْكِ يٰا فاطِمَة الزَّهرٰاء)
#جام_شهادت
من فاطمه، دخت احمد مختارم
من همسر و ، یار حیدر کرّارم
من مادر زینب و حسین و حسنم
کامروز به جای پیرهن در کفنم
من یکّه ستمدیدهی هستی هستم
هر چند که از جام شهادت مستم
خواهم که زبانِ حال خود را گویم
غم های خود و ملال خود را گویم
آنشب که پدر را به سرش سنگ زدند
بر خرمن عشق، آتش جنگ زدند
آنشب که پدر خفت و مرا کرد رها
من ماندم و کودکان و مولا تنها
آنشب که علی را به جسارت بردند
این قلب شکستهی مرا آزردند
آنشب که به کوچه راہ، بر من بستند
کردند اهانت و دلم بشکستند
آنشب که سر و صورت من شد نیلی
از کینهی دشمن و ز ضرب سیلی
آنشب که عدو پهلوی من را بشکست
شیرازهی عمر من، همان جا بگسست
شد محسن من سِقط ز ضرب کمرم
آتش بکشیدند به قلب و جگرم
از بس ز جفای دشمنان غم خوردم
در فصل بهار، بودم و پژمردم
صدبار، خدا را طلبیدم که مرا
آسودہ کن از زمانهی وانفسا
امشب که به دیدار پدر خواهم رفت
آزاد ، ولی شکسته پر خواهم رفت
دارم به پدر شِکوهی این قوم پلید
کاین حیلهگران پست و کفّار عنید
از بعد تو ، با علی و من بد کردند
خون بر دلم این فرقهی مرتد کردند
غصب فدک و غصب ولایت کردند
شمشیر کشیدند و جنایت کردند
از جور و جفایشان زمینگیر شدم
از غصه و رنج توأمان، پیر شدم
بس آہ کشیدم از دل زار و غمین
راحت گشتم ز دست این قوم لعین
این بود زبانِ حال زهرا (ساقی)
تا حشر بوَد به سینه داغش باقی
ای شيعه بگو لعنت و نفرین بشر
بر دشمن آلِ علی و پیغمبر (ص)
سيد محمدرضا شمس (ساقی)
1381
#شمس_ساقی
@shamssaghi