.
دوست دارم تا خودِ قیامت فقط و فقط روضهی علی اکبر بنویسم و خودم بیشتر از همه گریه کنم...
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
[WWW.FOTROS.IR]ma1400021605.mp3
16.56M
▪️روضه حضرت علیاکبر (علیهالسّلام)
🌷پاشو نگاه کن که با چه حالی رسیده بابا
🎙حاج محمود کریمی
رحمت خدا به حنجرهی ملکوتی حاج محمود🌱
@sharaboabrisham
.
من آدمِ غرق شدن در جزئیاتم، آدمِ تصویرسازیها و رؤیاپردازیها
آدمی که یک خط اگر بخوانم، از همان خط در خیالم یک فیلم میسازم!
آدمهایی شبیهِ من کسی را که دوست دارند، یک خط ازَش میخوانند و یک عمر با همان یک خط برایش میمیرند!
هِی زاویهی دوربینِ خیال را تغییر میدهند و پلانِ تازهای میسازند، هی دیالوگها و صحنهها را بازسازی میکنند و از زاویهی دیگری به تماشا مینشینند...
آدمهایی شبیه من از حوالیِ ظهر عاشورا، قابشان را روی قامتِ اکبر میبندند و هِی زوم میکنند، هِی تغییرِ زاویه میدهند و هِی صحنهها را مرور میکنند...
یک بار دوربین را میبرند بلندترین نقطهی آسمان، درست بیخِ خورشید و بعد دقیق میشوند روی مؤذنی که درست روی مرکز زمین ایستاده، صدای اذانش دایرهوار موج برمیدارد و خاک را درمینوردد...
_اکبر است، برای ظهر عاشورا اذان میگوید...
یک بار دوربین را میکارند پشت خیمهگاه با حرکت آهسته روی خاک جلو میروند تا میرسند پشت نعلِ عقاب!
اسبِ اکبر است، یادگارِ پیامبر و اکبر سوار بر عقاب به پیغمبر شبیهتر میشود...
بار دیگر زاویه را از چاکِ خیمهای میبندند که زمزمهی دخترکان از آن بیرون میریزد، خواهرهای اکبرند، گرم صحبت، گرم قربان صدقه رفتن برای برادرِ از همه به پیغمبر شبیهتر....
یک بار دوربین را با حرکتی وهمآور میاندازند سمت پچپچِ هولانگیزی که میانِ سوارانِ بهتزده افتاده!
اکبر وسطِ میدان است و مردهای جنگی را هول برداشته که پیغمبر است!
چهارهزار نفرشان پیامبر را به چشم دیدهاند و حالا تنشان به لرزه افتاده که پیغمبر زنده شده و به یاری فرزندش آمده، باور نمیکنند پیغمبر نباشد، چقدر شبیه است، چقدر خودش است!
یک بار قاب را از مردمک چشمِ زنی میبندند که با حَظِّ تمام، اما نگران و بیمناک اکبر را به تماشا نشسته.
عمه است! اکبر را از پسرهای خودش بیشتر دوست دارد، بیشتر از جان خودش حتی...
دوربین را توی صحرا میچرخانند و پلانهای تازهای میگیرند...
یک بار از این سوی میدان و بار دیگر از آن سو...
اما از بردنِ دوربین یک سمتِ خاص، بشدت امتناع میورزند، از گرفتنِ یک زاویه، از ساخت یک پلان...
دقیقا زاویهای که پدر آنجا ایستاده!
گوشهی خیمهای که اباعبدالله در وداع با اکبر از هوش رفته، کوچهای که لشکر باز کرده و اسبِ اکبر در آن میان تاخته، صحنهای که یک پدر روی تکههای پسر فروافتاده، پلانی که عمه، پدر را از زمین بلند کرده...
دوربین تابِ گرفتن این لحظهها را ندارد لنز را میبرند روی خاک، صدای کشیده شدن پاها روی زمین فضای فیلم را پر میکند
دوربین دقیقا زیر یک شال سبز است شالی که از سنگینیِ چیزی گودی گرفته و سمتِ زمین شکم برداشته، هیچ صدایی نیست جز صدای همان پاها که از سنگینی، قدرت راه رفتن را از دست داده
و روی زمین کشیده میشوند. پاهای بیرمق دارند درون شال چیزی حمل میکنند!
چیزی که پیش از این اتفاق نامش اکبر بوده!
شال سبز، عبای هاشمیست و قدمهایی که روی زمین کشیده میشوند پاهای جوانان بنیهاشم!
آدمهایی شبیه من برای این صحنه هزار بار میمیرند از هزار زاویه فیلمش را میگیرند و با هر زاویه هزار بار دیگر میمیرند....
آه اکبر...
✍ملیحه سادات مهدوی
#مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
شراب و ابریشم...
جواهر، قدیمیترین مسکینِ شهرِ ماست! چیزی از خودش و خانوادهاش نمیدانم. حتی نمیدانم اسمش واقعا جواه
باز هم نشر دستنوشتهی من، بدون نام...
حتی عکس رو هم همون عکسی که من ثبت کردم، گذاشتن
بارها و بارها در کانالم متذکر شدم به دوستان که اجازهی نشر دستنوشتههای بنده رو بدون نام ندارید...
این رفتارهای غیرحرفهای اصلا در شأن یک رسانه نیست.
.
روی عکس بزنید تا مشخص بشه کجا منتشر شده
3a483e41-254e-4048-b2f0-cc741168f3b7.mp3
1.78M
سنگها صورت او را عوضم بوسیدند
تیرها سخت به آغوش علی چسبیدند
داشت می رفت به میدان قد و بالایی داشت
عمههایش همگی دور سرش چرخیدند
سرو من تشنه به میدان شهادت میرفت
خواهرانش عوض ابر بر او باریدند
پیرمردان همه گفتند رسولالله است
جمعیت از نفس افتاد، همه ترسیدند
نمک زندگی من پسرم بود ولی
نمک زندگی ام را به زمین پاشیدند
مجلس ختم گرفتیم کنار بدنش
عوض فاتحهخوانی همگی رقصیدند
هفت بار از جگر سوختهام ناله زدم
مرد و نامرد همه غربت من را دیدند
آمدم جمع کنم زندگیام را از خاک
دستهجمعی به من و گشتن من خندیدند
شاعر: رضا قربانی
با حنجرهی متصل به نورِ حاج منصور ارضی
از وسط دعاخوانیِ حاج منصور برش زدم این قطعه رو
@sharaboabrisham
.
سی هزار نفر!
حتی اگر در ردیفهای هزار نفری هم آرایش گرفته باشند، لااقل سی صف بودهاند...
اسبهای جنگی آموزش دیدهاند سوارِ زخمیشان را سمتِ نیروهای خودی برگردانند.
خونِ فرقِ اکبر، چشمهای اسب را بست...
اسب راه را گم کرد و سمتِ سپاه دشمن شتاب گرفت...
لشکر کوچه باز کرد و از دو سو شمشیر زدن آغاز کرد...
.
.
حتی اگر در ردیفهای هزار نفری هم آرایش گرفته باشند، لااقل سی صف بودهاند...
سی صف از دو طرف...
کمِ کمَش شصت ضربِ شمشیر
اسب با شتاب تاخت و از شصت سو شمشیر و نیزه فرود آمد...
هر ضرب، یک تکه از اکبر جدا کرد...
شتابِ اسب بالا بود
هر تکه یک جای میدان پرتاب شد...
.
.
گل محمدیِ کربلا پرپر شد و هر برگ گلش یک سوی میدان افتاد...
حسین که رسید،
دشت، باغِ گل شده بود...
آه اکبر...
✍ملیحه سادات مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
هدایت شده از شراب و ابریشم...
إرباً إربا را کسی تا امروز نتوانسته معنا کند...
هیچ کس درست نمیداند إرباً إربا دقیقا باید چه محدودهای از وسعتِ یک دشت باشد؟!
از شواهد فقط همین اندازه پیداست که إرباً إربا احتمالاً باید حجمِ عظیمی از یک پراکندگی باشد!
آنقدر آشفته و آنقدر درهمریخته که برای جمع کردنش حتما باید عبایی باشد و لااقل چند ده جوانِ هاشمی...
.
.
.
.
گفته بود بند یک تسبیح را پاره کنید و یکمرتبه رها کنید، بلایی که سر دانههای تسبیح میآید میشود إربا اربا...😭
همانقدر پراکنده، همانقدر پخش و پلا، همانقدر هر جای صحرا یک تکه از گُلِ لیلا...
✍ملیحه سادات مهدوی
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
@sharaboabrisham
شراب و ابریشم...
من سکولار نیستم.
.
آقای امیرعبدالهیان...
از اون بهشتی که الان اونجا هستید، غزه رو میبینید؟
شما تا زنده بودید تمام همتتون رو برای دفاع از غزه گذاشتید، دلمون گرمه الان که زندهترید و دستتون بازتره، حتما هوای غزه رو بازم دارید...💔
.
من سکولار نیستم
.