eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.7هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
492 ویدیو
8 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
من چیز زیادی از شما نمی‌دانم. جز همان قصه‌ای که در کتاب تعلیمات دینیِ دبستانم خوانده بودم و یک اشاره‌ی کوتاه که بعدها در کتابی دیگر خواندم. لیکن از آنجا که آغوش شما گهواره‌ی مصطفای آفرینش بوده و شیره‌ی جانتان رزقِ روزهای نوزادی‌اش، می‌شود دانست شما تا چه اندازه پاکیزه و برگزیده بوده‌اید. قطعا جناب عبدالمطلب آن موحدِ پارسا و جناب ابوطالب آن مؤمنِ آگاه به حقایق، برای محمدِ تازه متولد شده‌ای که در تقدیرش نبوت نوشته شده بود، دایه‌ای پاکدامن و یکتاپرست برگزیده بودند، نمی‌شد که نبیِ خدا را به آغوش هرگونه زنی سِپُرد! بانو حلیمه! شما قطعا چیزی فراتر از یک زنِ صحرانشینِ جاهلی بودید که پیغمبرِ آخرالزمان را به دامان شما سپردند! تاریخ از شما چیز زیادی ننوشته و دست تحریف خواسته شما را صرفا زنی بادیه‌گرد معرفی کند که طفلان عرب را به دوش می‌کشیده و به آنها شیر می‌نوشانده و این مضحک‌ترین تصویری است که می‌شود از زنی به نمایش گذاشت که پیغمبر از او شیر خورده و خلق و خو و طبعش با جرعه‌ جرعه شیرش در جان نبی نشسته. زنی که قرار بوده نبی آخرالزمان را صحرا به صحرا زیر پر چادرش پنهان کند و از توطئه‌ی قتل به دست یهود محفوظش دارد! زنی که توسط عالیجنابانی چون عبدالمطلب و ابوطالب انتخاب شده تا پیغمبرِ چهل سالِ دیگر را به آغوش کشد، باید بسیار بلندطبع‌تر از آن قصه‌ی آویختنِ مُهره به گریبانِ احمدِ خردسال باشد، بسیار موحدتر از قصه‌های عرب جاهلی و بسیار پاکیزه‌تر از زنهای صحرایی! در خاطرات نبی خوانده بودم که ایشان شما را مادر خطاب می‌کردند و بسیار دوستتان می‌داشتند، زنی که پیغمبر او را مادر بخواند و محبتش را در دل جای داده باشد باید بسیار نیکوسرشت‌تر از چیزی باشد که در مخیله‌ی ما می‌گنجد. راستش من درباره‌ی شما چیزی نه شنیده‌ام و نه خوانده‌ام فقط چون می‌دانم پیغمبر از شما شیر خورده قطع به یقین می‌گویم که شما از زنانِ بهشت بوده و هستید‌. و هر بار تصویرِ لبخندِ پیامبر به روی شما را تصور می‌کنم قلبم از مِهرِ شما پر می‌شود و احساس می‌کنم بسیار دوستتان دارم. بانو! من به حرمتِ تمام شبهایی که پیغمبرم سر بر شانه‌ی شما خوابیده و تمام صبح‌هایی که در آغوش شما چشم گشوده مقابلِ شما سر تعظیم خَم می‌کنم. اجازه بدهید من اولین تاریخ‌نویسی باشم که با تمام وجود مقابل شما احترام می‌کند و تصویر زنِ خادمه را از روی روایتِ شما برمی‌دارد و نامتان را درست در شاه‌نشینِ تاریخ جا می‌دهد! کسی که پیغمبر مادر صدایش می‌زده قطعا از تاجدارانِ کائنات بوده! بانو حلیمه‌ی سعدیه شما قطعا یکی از شایسته‌ترین زنهای عالم بودید که به میزبانیِ روزگارِ خردسالیِ حبیب خدا نائل آمدید... ✍ملیحه سادات مهدوی ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
چند سال قبل حدیثی دیدم از رسول خدا که حقوق فرزند بر پدر را شمرده بود، یعنی حقی که بچه‌ها به گردن بابا دارند و بابای هر خانه باید آن را رعایت کند و گرنه زیر دِینِ بچه‌هایش می‌مانَد. یکی از بندهای آن منشورِ حقوقی این بود که پدر، مادرِ خانه را تکریم کند: یکی از حقوقِ فرزند بر پدر آن است که مادرِ او را تکریم کند! از اولین باری که این حدیث را شنیدم ده سالی می‌گذرد و من اندازه‌ی تمامِ روزها و شبهای این ده سال از حجمِ ظرافت و لطافتِ این عبارت در بُهتَم و حتی الان هم که دارم درباره‌اش می‌نویسم یک حلقه اشک نشسته توی چشمهایم و با خودم فکر می‌کنم همین یک جمله بس بود برای اینکه تمام منبری‌ها سر دست بگیرند و تا قیام قیامت از زیبایی اسلام حرف بزنند و از بلندنظریِ پیغمبرش. طبعِ لطیف و نازکِ پیغمبر از همین یک جمله آنقدر هویداست که دست هیچ انکار و حاشایی حریفش نمی‌شود! هربار برمی‌گردم و دوباره می‌خوانم دلم می‌خواهد بنشینم و اندازه‌ی یک روضه پای این حدیث گریه کنم! گریه کنم برای خودِ این حدیث و معنایی که از آن می‌فهمم. گریه کنم برای آن حجم از شعر و غزلی که توی این عبارت ریخته‌. گریه کنم برای آن لب و دهانی که این کلمات از آن تراویده. گریه کنم برای آن دینی که پیغمبرش اینجوری در قالب حکم و فرمان، مِهر و عشق پراکنده. گریه کنم برای خودم و همه‌ی هم‌کیشانم و اینهمه‌ فاصله‌ای که از این پیغمبر و دینش داریم... ✍ملیحه سادات مهدوی ❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
کاش میشد مثل فردایی، تمامِ جهان رو کوچه به کوچه زیر پا گذاشت! از یک سرِ نصف‌النهار مبدأ شروع کرد و تا رسیدن به نقطه‌ی اول، زمین رو دور زد! روی مدار استوا پاگذاشت و نقطه به نقطه‌ش رو گل کاشت... کاش میشد تمامِ نصف‌النهارها رو ریسه بست کاش میشد به تک‌تکِ آدمها شیرینی و شربت تعارف کرد، کاش میشد کل کره‌ی زمین رو به یک ضیافت بزرگ دعوت کرد کاش میشد فردا اول طلوع آفتاب ده‌ها و صدها فروند هواپیما از زمین بلند شن و روی زمین گل ببارن کاش میشد به دست هر کدوم از بچه‌های زمین یک فرفره داد تا از خوشحالی بدوند و زمین پربشه از چرخش فرفره‌های رنگی کاش میشد از این سرِ زمین تا اون سرِ زمین سفره انداخت و تمام آدمها رو بصرف غذای گرم از سِلف سرویسِ بهشت مهمون کرد! کاش میشد مثل فردایی تمام بستنی‌فروشی‌های دنیا به مردم بستنی قیفی هدیه بدن کاش میشد قناری‌ها روی شاخه‌ها بخونند و درختها به جای برگ، هلو و گیلاس و انجیر بریزند و پیاده‌روها پر بشه از میوه‌هایی که به روی عابرا میخندن کاش تمام فواره‌های دنیا همزمان روشن میشدن و حوضها پر میشدن از آبهای صورتی، سبز، بنفش، زرد، آبی... کاش میشد مثل فردایی تمام کلیساها و کنیسه‌ها و مسجدها آیین شکرگزاری برگزار کنن و همه آدمها رو به شُکر و شادی دعوت کنند کاش میشد توی بلندگویی که صداش کل زمینو بگیره، با شور و شعف صدا زد آدمها دست از ناامیدی و غم بکشید، جنگها رو متوقف کنید، به روی هم بخندید و دست از نامردمی بردارید... پیغمبرِ رستگاری و نجات، پیغمبرِ روشنایی و امید، پیغمبرِ صلح و دوستی، پیغمبرِ مهربانی‌های بی‌حد، در دامنِ زمین هبوط کرد... کاش میشد مثل فردایی فقط این آیه از قرآن رو به تک‌تک آدمها هدیه داد: وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ و در گوش دونه دونه‌ی اونها زمزمه کرد، کسی اومده که قراره با شریعتش به تمام رنجهای بشر پایان بده... کاش میشد با خوشحالی صدا زد آی مردم آب دستتون هست زمین بذارید و به استقبالِ کسی بیاید که نویدِ روزهای روشن و پایان‌بخشِ شبهای تاریکه... . کاش میشد به همه‌ی آدمها این رو فهموند که رنجِ بشر چیزی جز دوری از شریعتِ پیغمبر نیست.... 💚 ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a ترجمه آیه: احکام و قوانین پر رنج و مشتقی را که چون زنجیر به گردن خود نهاده‌اند از آنان برمی‌دارد (و دین آسان و موافق فطرت بر خلق می‌آورد) حتی ما مسلمونها هم با اسلامِ واقعی آشنا نیستیم... و حیف و صد حیف...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرسید شما زیباترید یا یوسف؟ آقا تبسم کرد و فرمود: برادرم یوسف از من زیباتر بود اما من از یوسف ملیح‌ترم! اولین بار این روایت را کِی و از کی شنیدم؟ یادم نیست فقط همینقدر یادم هست بار اول که شنیدمش غنچه‌های محمدی ردیف به ردیف توی سلول سلولم باز شدند و بوته‌هایش توی دلم گل دادند و شیشه شیشه گلاب بود که می‌پاشید به سر و روی روحم! و حالا یک عمر است دارم با "من از یوسف ملیح‌ترمِ" پیغمبر خیال می‌بافم و با رؤیای آن صورتِ ملیح‌تر از یوسف زندگی می‌کنم و هر بار که فکرش را می‌کنم کارخانه کارخانه قند توی دلم آب می‌شود، گاهی که می‌روم توی نخ این روایت و روی "ملیحش" دقیق می‌شوم حس می‌کنم قلبم با بیرون افتادن از سینه، فقط قد یک "یا رسول الله" گفتن فاصله دارد. واقعا اهل حجاز چطور ملاحتِ آن صورتِ هاشمی را تاب می‌آورده‌اند؟ چطور زیر بار آن حجم از نمک و قند جان نمی‌داده‌اند؟ من زیاد اهلِ پرداختن به صورتها نیستم، اتفاقا آدمِ دل بستن به سیرتها هستم لیکن با این یک قلم صورت هاشمیِ ملیح‌تر از یوسف بدجوری دچارم. جانها به قربان آن نمکینِ بی‌اندازه دوست‌داشتنی💚 . مبارکمون هستید، مبارک‌ترمون باشید آقای ماه در صورت و عشق در سیرت💚 ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
8b1a60f1-f986-45e2-a839-5c9fd20b66db.mp3
14.34M
. این مولودی رو بخاطر همین بندش دوست دارم: تویی همونی که به ما خدا دادی دست دخترت رو بوسیدی به زن بها دادی مقام مادر رو تو یاد ما دادی دست دخترت رو بوسیدی و به زن بها دادی❤️ هیچ کس توی عالم اندازه‌ی پیغمبر به ما بها نداد❤️ مبارکمون باشه قدومِ پیام‌آورِ تکریمِ زن و گرامیداشتِ دختر😍 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
امشب شب صلواته تا میتونید صلوات بفرستید اصلا بیاین همه با هم یه ختم چهارده‌هزار صلوات برداریم هر کی تا فردا غروب هر تعداد میتونه بفرسته اعلام کنه بریم تا برسیم به چهارده‌هزارتا ختم چهارده هزار صلوات از مجرب‌ترین ختم‌هاس هر کی میخواد شریک بشه نیت کنه، هر کی هر حاجتی داره، همه شریک بشیم دعاهای دسته‌جمعی زودتر اجابت میشه تعداد صلواتاتون رو توی لینک زیر وارد کنید، وارد لینک بشید و روی ثبت بزنید و عدد رو وارد کنید https://EitaaBot.ir/counter/cjzbd ان‌شاالله از دستان پرسخاوت پیغمبر جان عیدی‌های تپل بگیرید و حاجت‌روا شید.
با تنگ های بلورتان مهربان باشید_#.mp3
4.91M
با تُنگ‌های بلورتان مهربان باشید💎 با صدای زینب محبوب نویسنده: ملیحه سادات مهدوی تهیه و تنظیم پادکست: زینب محبوب متن پادکست رو اینجا ببینید.🦋 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. کاش می‌شد توی بلندگویی که صداش کل زمینو بگیره، با شور و شعف صدا زد آدمها دست از ناامیدی و غم بکشید، جنگها رو متوقف کنید، به روی هم بخندید و دست از نامردمی بردارید... پیغمبرِ رستگاری و نجات، پیغمبرِ روشنایی و امید، پیغمبرِ صلح و دوستی، پیغمبرِ مهربانی‌های بی‌حد، در دامنِ زمین هبوط کرد...🦋 . ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. سلام و عطر گل محمدی🌱 عیدمون خیلی خیلی مبارک. هر سلام و ارادت و شادباش و عرض حاجتی دارید بنویسید روی بال کبوتر و بدید که من برسونم به صحن و سرای پاره‌ی تن رسول‌الله، امام رئوف حضرت امام رضا جان💚 لینک پیام ناشناس👇 https://harfeto.timefriend.net/16963139659881 ان‌شاالله تمام پیامهاتون رو در حرم مطهر رضوی می‌خونم و براتون دعا می‌کنم. منم التماس دعا دارم. عیدمون باز و باز مبارک.
شراب و ابریشم...
. سلام و عطر گل محمدی🌱 عیدمون خیلی خیلی مبارک. هر سلام و ارادت و شادباش و عرض حاجتی دارید بنویسید
. اگه اون لینک براتون باز نمیشه با این لینک وارد بشید. https://daigo.ir/pm/wGr2qJ نگران نباشید ما خیلی مشتری‌مداریم😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر آقایی که بین ما شاگردهای مکتبش شُهره به کلاسهای درسِ چهارهزار نفریست و تصویری که دست جنایتکارِ تحریف از او در ذهن و دل ما ساخته، مردی نشسته بر منبر است که دور تا دورش کرسی‌های درس شکل گرفته و کرور کرور شاگرد است که می‌رود و می‌آید و در محضرش تلمذ می‌کند. غافل از اینکه همه‌ی آن چهارهزار شاگرد در شبکه‌ی عظیمِ ارتباطِ مخفیانه و تربیت تشکیلاتیِ امام و در خفقان شدید بنی‌عباس رشد کرده‌اند و هرگز فضا برای امامِ دانشمندِ ما آنطور باز نبوده که مسجد را دانشگاه کند و در کلاس درسش با خیال راحت فقه جعفری یاد بدهد! دست تحریف خواسته امامِ مبارز و پرتلاش ما را ضعیف و منفعل نشان دهد، امامی که دور تا دورش دانشجو و طلبه نشسته بوده و سرش گرمِ درس و بحث خودش بوده و با سیستم جور و ظلم حاکم بر جامعه هیچ تعارض و ستیزی نداشته! چرا که اگر آن چهره‌ی مبارزی که هوشمندانه در نبردی سخت با ظلم جنگیده و در یک سیستم زیرزمینی مجاهد پرورده، آشکار می‌شد، قطعا شیعه به پیروی از رئیس مکتب خود هژمونیِ ظالمان را درهم می‌کوفت. شبیه خمینیِ کبیر، شاگرد اول مکتبِ صادقِ آل محمد که بیشتر از چهل سال است رعشه به جان ظالمان انداخته. میلادِ امامِ دانشمندِ شجاعِ مبارزِ مجاهد بر شاگردان مکتبش مبارک. ❤️ ✍ملیحه سادات مهدوی برای شناخت بهتر چهره‌ی اهل‌بیت مطالعه‌ی این کتاب رو پیشنهاد می‌کنم. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
. هر شب می‌آمد بشنود عطر صدایت را حتی ابوجهلی که قرآن را نمی‌فهمید
دنیا با تمام قیل و قالش همینجا، زیر همین تابلوی اذن دخول تمام می‌شود السلام علیک یا حضرت آرامش یا ضامن آدم.... ✍ملیحه سادات مهدوی کبوترِ دعاهاتون رو توی صحن و سرای امام مهربانیها رها کردم... . https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
می‌شد که اصلا نباشم. یا باشم و هر چیز دیگری غیر از آدم باشم! می‌شد باشم و آدم هم باشم، اما چند هزاره قبل‌تر باشم. مثلا یک آدمی که افتاده در قحطیِ مصر و قرار است یوسفِ نبی جیره‌ی گندمش را بدهد، که وقت گرفتنِ جیره، محوِ جمالِ یوسف شود و کیسه از دستش به زمین افتد. یا مثلا آدمی که پای کشتیِ نوح بایستد و به نیشخند از نوح سراغ آب و دریا را بگیرد. یا مثلا زنِ نابینایی که از دستانِ مسیح امید شفا دارد. یا یک قبطیِ مغرور که به موسی و حرفهایش بخندد. یا پیکرتراشی مشهور که صَنَم‌های دست‌سازش را به قیمت گزاف ببرند. یا بینوایی که برای آتشِ نمرود هیزم ببرد. می‌شد اصلا در فترت‌الرسل باشم و در حیاتِ من اصلا خبری از پیغمبران نباشد... می‌شد کافری معاند باشم، یا مؤمنی مسیحی، یا اسقفی یهودی. می‌شد در مسیر آتشکده‌ها باشم یا در معبد بوداها. می‌شد... می‌شد هر چیزِ دیگری باشم جز یک اسلامْ‌آورده‌ی دوازده امامی... اما خدا خواست من، ایمانْ‌آورده به پیغمبری باشم، که در همهمه‌ی صد و بیست و چهار هزار نبی، یوسف از میان جمعیت روی پنجه می‌ایستد که یک نظر تماشایش کند... مسیح، دردهایش را در دامنِ او می‌ریزد تا شفایش دهد... نوح سکّانِ کشتی‌اش را دست او می‌سپارد که به مقصد برسد... موسی، بنی اسرائیلِ تازه از نیل رد شده‌اش را زیر سایه‌ی او پناه می‌دهد که هلاک نشوند... و ابراهیم، تبرش را روی دوش او می‌گذارد تا بت خانه‌ها را در هم بریزد... خدا خواست ما خوشبخت‌ترین قومی باشیم که روی زمین می‌آییم! قومی که پیغمبرشان، آرزوی تمامِ پیغمبرهاست... اسمش، نویدِ تمام بشارت‌ها... و شریعتش، سعادتِ تمامِ ایمان آورده‌ها... خوش بحال ماها، مرحبا به بختِ بلندِ ما اسلام آورده‌ها... یک پیغمبر و هزار منظومه خوشبختی یک پیغمبر و هزار کهکشان سعادتمندی یک پیغمبر و هزار اقیانوس عاقبت‌ بخیری... ✍ملیحه سادات مهدوی اللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ لَاإِلٰهَ إِلّا اللّٰهُ و َاللّٰهُ أَكْبَرُ اللّٰهُ أَكْبَرُ وَ لِلّٰهِ الْحَمْدُ الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ مَا هَدانا وَلَهُ الشُّكْرُ عَلَىٰ مَا أَوْلانا https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
کتاب را گذاشتم کنار، چشم‌هایم را بستم و آن نوزادِ نمکینِ درشت‌چشمِ غنچه‌دهانِ خوشبو را در ذهنم تصور کردم، احساس کردم دارم ذوب می‌شوم پای آنهمه زیبایی و دلبری. از وصف نوزادِ آمنه قند بود که توی دلم آب می‌شد و ذوق روی ذوق می‌ریخت. در عوالمِ خودم غرق بودم و داشتم دور سر آن تازه متولد شده‌ی بی‌مثال می‌چرخیدم که یک‌باره دلم گرفت! من فقط چند خط وصف خوانده بودم و قلبم از شدت اشتیاق داشت توی سینه‌ام جابه جا می‌شد، آن وقت پس تکلیفِ مادری که نوزادی بدین حد خواستنی از دامن خودش روییده بود چه می‌شد؟! یعنی آمنه چشمش به پیغمبرِ تازه متولدشده‌اش که روشن شده درونش با چه حجم از اشتیاق لبریز شده؟ قلبش با چه شدتی تکان خورده؟ چند حلقه اشک توی چشمهایش نشسته و چند تسبیح شُکر از جانش بلند شده؟ چشم در چشمهای محمدی‌اش که دوخته چند دسته کبوتر از دلش پر زده و روی طاق آسمان نشسته؟ مادرها همینجوریش برای فرزندها جان می‌دهند، آن وقت مادری که فرزندی چون رسول‌الله را به آغوش کشیده از خدا چند جان بیشتر طلب کرده تا همه را فدای فرزندی اینهمه خوب کند؟ ولی سهم آمنه از نوزادش فقط چند بوسه و یکی دو بغل بود، نوزاد آمنه باید از آغوشش جدا می‌شد و در صحرا پناه می‌گرفت تا جانش از توطئه‌ی یهود برای قتل پیغمبر آخرالزمان در امان باشد! آمنه می‌توانست و البته حق داشت مثل هر مادر دیگری بهانه‌ی طفلش را بگیرد، دست دور فرزندش حلقه کند و اجازه ندهد کودکش را از آغوشش بگیرند، می‌شد گریه کند، داد بزند و به التماس و مویه یا به قهر و فریاد فرزندش را بخواهد اما عاطفه‌ی مادری هرگز بر ایمان آمنه نچربید و آمنه برای خدا و در راه خدا مِهرِ مادری‌اش را قربانی کرد و اجازه داد که پاره‌ی تنش را از او دور کنند تا برای چهل سالِ بعد محفوظ بماند و بشر از هدایت محروم نشود. راستی کائنات به بانو آمنه چقدر بدهکار است؟! چند بغلِ مادرانه؟ چند خوابِ نوزاد سرِ شانه؟ چند فشارِ طفل روی قلب و گرفتن جان تازه؟ چند لالایی شبانه در گوش فرزند؟ چند نگاهِ از سر شوق؟ چند تماشای عاشقانه؟ چند گریه و خنده از ذوقِ مادری؟ چند بوسه‌ی پر فشار از روی مِهر؟ چه شبها که قلب آمنه از شدت دلتنگی درد گرفته و دم برنیاورده، چه روزها که دلش خواسته شیره‌ی جانش را به فرزندش بنوشاند و آرام در گوشه‌ای خزیده و از احساس مادرانه‌اش با هیچ کس حرف نزده، چه صبحها که مضطرب چشم باز کرده و سراغ کودکش را گرفته و یادش آمده کودک چند صحرا از او دورتر است، چه شبها که نوزادش را در خواب دیده و با صورت خیس از خواب پریده، چه ساعتها که نگاه مهتاب کرده و برای صورتِ ماه کودکش بی صدا اشک ریخته، چه روزها که از دلتنگی و غم لب به غذا نزده چه شبها که خواب به چشمش نیامده... آمنه چطور توانسته بر عاطفه‌ی مادری فائق آید؟ آن هم در برابر نوزادی به دلنشینیِ احمد! یعنی بر آمنه چقدر سخت گذشته؟ یعنی جگرش چقدر پاره‌پاره شده؟ یعنی آمنه از فراغ طفلش دق کرده و جوان‌مرگ شده یا دست یهود به مادرِ پیغمبرِ ما رسیده و جان نازنینش را ستانده؟! تاریخ به ما دروغ گفته، کی گفته عرب رسم داشته برای طفل تازه متولد شده دایه‌ی صحرایی بگیرد؟ آن هم طفلِ متولد شده در معتبرترین قبیله‌ی عرب، بنی‌هاشم! دایه بهانه بوده، اصل قصه حفظ جان نبی بوده و برای این مسئله، آمنه دست از جانِ شیرینش شسته. آمنه همه‌ی این سختیها را به جان خریده تا به پیغمبرِ چهل سالِ بعد گزندی نرسد. تمامِ نعمتهای جاری در عالم از صدقه سر آن مادری است که دوریِ فرزندی آنطور دلخواه را به جان خریده تا برای بشرِ بعد از خودش هدایت و رستگاری به جا گذاشته باشد. بانو! ما کِی می‌توانیم از زیر دِینِ شما بیرون بیاییم وقتی شما بزرگترین محرومیتِ عالم را به جان خریدید تا یک وقت ما محروم نمانیم... جانها به قربانِ مادری اینچنین بلندمرتبه که بطن پاکش منزلِ برترین مخلوق پروردگار بوده... ✍ملیحه سادات مهدوی هدیه به مادر گرامی پیامبر و پدر بزرگوارشون، دو شهیدِ جوانِ بنی‌هاشم https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
خیلی پیام ازتون دریافت می‌کنم که با محبت نسبت به نوشته‌هام اظهار لطف می‌کنید. از مهر و لطف همه‌تون واقعا ممنونم. اما بین تمام پیامهایی که برام میاد از همه بیشتر اونهایی که دعا برای پدر و مادرمه دلم رو گرم و روشن می‌کنه. همیشه از خدا بهترینها رو برای پدر و مادرم خواستم و هیچ چیز در دنیا بقدر خوشحالی پدر و مادرم خوشحالم نکرده هیچ وقت. و می‌دونم که هیچ دارایی و نعمتی بالاتر از پدر و مادرم ندارم برای همین هر کس که برای ماندگاری و سلامت و عزت این دو نعمتم دعا کنه انگار که دنیا رو به من داده. هر حظی که از نوشته‌های من می‌برید دعاش رو به جان پدر و مادرم کنید.🙏
شراب و ابریشم...
کتاب را گذاشتم کنار، چشم‌هایم را بستم و آن نوزادِ نمکینِ درشت‌چشمِ غنچه‌دهانِ خوشبو را در ذهنم تصور
منظورم از دو شهید جوان بنی‌هاشم حضرت آمنه و حضرت عبدالله پدر و مادر گرامی پیغمبر هست. یهود تمام حجاز رو به دنبال این زوج زیر پا گذاشته بود تا با به قتل رسوندنشون از تولد پیغمبر آخرالزمان جلوگیری کنه. یهود خیلی علم داشت، خیلی نشانه‌ها در دست داشت، شناسایی کرده بودن این خاندان رو. چرا هم پدر و هم مادر پیغمبر باید جوانمرگ بشن؟؟ اون هم افرادی از اصیل‌ترین قبایل عرب که در سلامت جسم و جان شهره بودن و اصلا مرگ جوان یک مسئله‌ی معمول و طبیعی نبوده بینشون! خیلی حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب زحمت کشیدن تا تونستن پیغمبر رو حفظ کنن! شبیه تشکیلات زیرزمینی عمل کردن. دایه و صحرا و اینها همه برای حفظ جان نوزاد بوده. یهود توی نگارش تاریخ دست برده و رد پای جنایتهای خودش رو پاک کرده. قبلا اشاره‌هایی کردم که برخی واقعیتهای تاریخ با شنیده‌های ما خیلی فرق می‌کنن. مخصوصا اونچه درباره‌ی سیره‌ی اهل‌بیت برامون ساختن. یک پرده از زحمات حضرت ابوطالب برای حفظ جان پیغمبر رو اینجا آورده بودم. درباره تحریفات تاریخ اهل‌بیت هم اینجا اشاره‌ای کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Hojat Ashrafzadeh - Iran Manam.mp3
7.53M
مبارکِ ایرانِ عزیزمون نهمین مدال طلای بازی‌های آسیایی❤️ خدا خیر بده به ورزشکارهامون چقدر این شادی‌های مِلّی به جان میشینه و چقدر چشم و دل مردم رو چراغونی می‌کنه. الحمدلله رب العالمین که پرچم عزیزمون باز و باز بالا رفت. مدال طلای کاراته
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت می‌خوام هدیه‌ای به پیامبر تقدیم کنم حتما برای خدیجه‌ی نازنینِ پیغمبر چند خطی می‌نویسم و مطمئنم که پیامبر رو خوشحال می‌کنه هدیه‌ی ولادت پیامبر لای ترمه‌ی واژه‌هام مونده بود و هر روز در انتظار توفیقی بودم که بتونم کلمه‌ها رو بردارم و با نوشتن از خدیجه‌ی گرامیِ پیغمبر، به پیامبرم بگم ناقابله ولادتتون مبارکمون آقا💚 اول ویدئو رو ببینید و بعد منتظر باشید تا پست بعدی رو بفرستم و هدیه‌ی تولدم بازشود دیده شود بلکه پسندیده‌ی پیغمبر شود😅 https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
حجاز تصویری مسحور کننده‌تر از نقشِ زنی بلندبالا ایستاده بر دامن جبل‌النور بر خود ندیده! زنی موقر که با تمام شکوه و مکنتش یک قرص نان و چند دانه خرما گوشه‌ی دستمالی می‌بست و پیش از طلوع، راه صحرا پیش می‌گرفت تا در گرگ و میش صبح خودش را از دامن کوه بالا بکشد و پیش‌تر از خورشید بر دهانه‌ی غار بتابد و چشم و دل مَردش را روشن کند. خدیجه مقابلِ غار که می‌ایستاد و لبریزِ اشتیاق صدا می‌زد: حبیبم محمد، نور بود که روی کوه می‌ریخت، کهکشان بود که از دل کوه برمیخاست و کوهِ تاریک و دور به جبل‌النورِ روشن و نزدیک بدل می‌شد. جبل‌النور بعد از قدم‌های خدیجه بود که جبل‌النور شد وگرنه پیش از آن یک کوهِ افتاده در گوشه‌ای از شبه‌الجزیره بود که کسی اصلا نمی‌شناختش. خدیجه اگر از کوه بالا نرفته بود کجا کوهی که جز آواز چوپانها و زنگ رمه‌ها صدایی در دامنش نپیچیده بود، به شنیدن آوای جبرائیل مفتخر می‌شد؟ خدیجه اگر از مرد بالای کوه حفاظت نکرده بود و به صد شوق لقمه در دهانش نگذاشته بود، اگر به هزار مِهر به پیغمبر، جانِ تازه نبخشیده بود کجا کوهی پرت شده در صحرایی ناشناخته محمل وحی می‌شد و پذیرای کلام پروردگار؟ بالای آن کوه وحی هم اگر آمد و نبوت جاری شد، خدیجه پیغمبرِ مخاطبِ وحی را روی چشم‌هایش گذاشته بود و پَرِ چادر خدیجه پیش از پَرِ جبرئیل پیغمبرِ جبل‌النور را زیر سایه گرفته بود! جز این اگر بود که جبرئیل از آسمان هفتم خبر نمی‌آورد خداوند روزی سه بار به وجود خدیجه مباهات می‌کند و بر اهل آسمان فخر می‌فروشد! جبل‌النور هنوز موج صدای خدیجه را از خاطر نبرده، هنوز برق نگاهش را از دل نشسته، صخره به صخره‌ی آن کوه بارها بر خود بالیده وقتی چون خدیجه‌ای با تکیه به آن تخته‌سنگ‌ها نفس تازه کرده، من خیال می‌کنم کوه نوبت به نوبت جای سنگهایش را عوض می‌کرده تا هیچ سنگ و صخره‌ای از مسیر آمد و شد خدیجه دور نیفتد و از زیارتِ قدم‌هایش محروم نمانَد. صبح‌ها که خدیجه به دامن کوه می‌رسیده کوه با شتاب خودش را به پای خدیجه می‌انداخته و قدم به قدم جای پایش را می‌بوسیده و روی سر می‌گذاشته. حتما خدا کوه را سرجایش نگه می‌داشته و گرنه چطور در لحظه‌ی تلاقیِ نگاه پیغمبر و خدیجه از جا کنده نمی‌شده؟ چطور وقتی پیغمبر لبریز و مشتاق به استقبال خدیجه از جا برمی‌خاسته و سجاده و محراب را به احترام خدیجه ترک می‌کرده کوه از شدت شوق جابه‌جا نمی‌شده؟ حتما از پیِ هر حبیم گفتنِ خدیجه و هر جانمِ پیغمبر جبرئیل بال و پر باز می‌کرده و آیه‌های مِهر بر قلب پیغمبر نازل می‌شده غیر از این اگر بود که پیغمبر نمی‌فرمود محبت خدیجه رزق من است. "دیگر کجا مثل خدیجه‌ای پیدا می‌شود؟" این را پیغمبر بارها با قلبی مالامال از عشق به زبان آورده بود! یعنی خدیجه کجای آفرینش ایستاده بود که پیغمبر تا زنده بود دم از او می‌زد و هر جا که اسم خدیجه آورده می‌شد اشک در چشمان مبارکش می‌نشست! یعنی مرتبه‌ی خدیجه تا کجا بود که بلندمرتبه‌ترین مخلوق پرودگار اینگونه شیفته و دلبسته‌ی او بود؟ خدا در آفرینش خدیجه چقدر سلیقه به خرج داده بود که حتی خودش از تماشای او سر ذوق آمده بود و به جبرئیل سپرده بود به پیغمبر خبر بدهد که خدا در هفت آسمان به خدیجه می‌نازد! به راستی دیگر کجا مثل خدیجه‌ای پیدا می‌شود؟! ✍ملیحه سادات مهدوی https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بینندگان عزیز توجه فرمایید! توجه فرمایید! شما در تصویر دومین آیه از سوره‌ی مبارکه‌ی حشر را مشاهده می‌کنید: هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ۚ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا ۖ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا ۖ وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ ۚ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ/حشر:۲ الله اکبر و لله الحمد الحمدلله رب العالمین https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
🔴ثبت‌نام رایگان مینی دوره‌ی «روایت بنی‌اسرائیل» 🔶روایتی از آوارگی قوم بنی‌اسرائیل! 🔹۵ جلسه به صورت آفلاین در ایتا یا تلگرام(به انتخاب کاربر) 🔹شروع از شنبه ۱۵ مهرماه (همین امروز) 🔴مبلغ دوره: رایگان! ✅برای ثبت نام روی لینک پایین بزنید. 🟢https://formafzar.com/form/8xccf | @mabnaschoole |
سال ۸۷ بود که غزه از جنگِ ۲۲ روزه پیروز بیرون آمد. ما چند سالمان بود آن وقت؟ نوجوانهای نورسته‌ای که کله‌هایمان تا رفتن بالای بلندیهای جولان باد داشت و جدی‌جدی قرار شد برویم! انداختیم و رفتیم تهران آنجا قاطیِ بقیه‌ پیروزی غزه را جشن بگیریم و بعد از آنطرف برویم جولان! توی شلوغیِ اجتماع عظیم تهران بودیم که سروکله‌ی حسینیِ‌بای و میکروفنش پیدا شد و اد ایستاد جلوی اسلامیِ ما، فاطمه‌ی اسلامی. سوال همان سوال کلیشه که آمدید اینجا چه کار؟ اسلامی اتفاقا بقول ما بچه‌ی خوش‌نَقلی بود ولی آنجا از هولِ دوربین و میکروفون کلمه‌هایش را گم کرد و در جواب گفت: آمدیم برای مبارک‌گویی به مردم غزه! مبارک‌گوییِ اسلامی پانزده سال است که اسباب خنده‌ی ماست و اولین واژه‌ی ادیبانه‌مان در مناسبت‌ها و شادباش‌ها. امروز اخبار فلسطین را که شنیدم اول از همه گروه رفیقانه را باز کردم و پیام گذاشتم: اسلامی جمع کن بریم مبارک‌گوییِ فلسطین. خوشحالم که مبارک‌گویی به غزه بعد از پانزده سال مبارزه و جهادِ مردمش رسید به مبارک‌گویی به کل فلسطین! دامنِ جهاد و مقاومت و پیروزی از غزه تا تمامِ سرزمینِ پدریِ فلسطینی‌ها کشیده شد و به مدد پروردگار به زودی پیروزی طعمِ شیرینش را به فلسطینِ عزیز خواهد چشاند. آن وقت دیگر راستی راستی باید دست اسلامی و همه‌ی آنهایی که سال ۸۷ دنبال خودم راه انداخته بودم را بگیرم و ببرمشان وسط مسجدالاقصی تا روی سر اهالیِ واقعیِ فلسطین نقل و شیرینی بریزند و رو به همه‌ی دوربین‌ها و جلوی تمام میکروفن‌ها با خنده و شادی بگویند: آمده‌ایم برای مبارک‌گویی به مردم فلسطین🇵🇸 الحمدللهملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham