💢 ترس
🔰 زنبور و مار در گوشهای از مزرعه مشغول بحث بودند. مار میگفت: آدمها از ظاهر ترسناک من میمیرند، نه نیش زدنم! زنبور مخالف بود و میگفت: مرگ به خاطر نیش و زهر است، نه ظاهر.
🔸مار روی زمین خزید و گفت: چوپان زیر درخت را یک بار من نیش می زنم، یک بار تو، ببین چوپان از نیش کدام میمیرد .
🔹مار به آرامی چوپان را نیشی زد و با سرعت در میان علفها پنهان شد. زنبور بالای سر چوپان شروع به پرواز کرد. چوپان از خواب پرید، دستش را به محل نیش برد و گفت: ای زنبور لعنتی! او جای نیش را مکید، زهر را تخلیه کرد و مرهمی روی زخم گذاشت.
🔸چند روزی گذشت، چوپان که زخم پایش بهتر شده بود، دوباره به مزرعه آمده و زیر همان درخت دراز کشید.
🔹این بار نوبت زنبور بود، به سراغ چوپان رفت و او را نیش زد و فرار کرد، مار با ظاهر ترسناکش نمایان شد. چوپان با دیدن مار از خواب پرید، وحشتزده پا به فرار گذاشت و توجهی به نیش زنبور نکرد.
🔸چند روز بعد، چوپان به خاطر ترسش از مار و اثر زهر نیش زنبور جان خود را از دست داد.
🔹مار با نگاهی پیروزمندانه به زنبور گفت: دیدی؟ گاهی ترس از چیزی، از خود آن چیز کشندهتر است!
📎 #کودک_نوجوان
📎 #داستانک
📎 #حکایت
📎 #پند_قند
https://eitaa.com/sharaf_Badrud