eitaa logo
احکام شرعی کاربردی
1.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
پاسخگویی به سؤالات شرعی👇 مقلدین مقام معظم رهبری و آیت الله سیستانی @Chnani313 مقلدین آیت الله مکارم و دیگر مراجع @h_babazadeh لینک کانال: @Sharia313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷امام صادق علیه السلام: بر ثروتمند لازم است که سالی دوبار به زیارت حسین(ع) برود و بر فقیر سالی یکبار. 📗تهذیب‌الأحکام، ج۶، ص۴۳ کمی تا @arefeen
🔸ضرورت نظم و برنامه در زندگی مؤمن🔸 آیةالله حاج سیّدمحمّدصادق حسینی طهرانی مدّظلّه العالی 🔹مؤمن بايد از لحظه‏ لحظه عمر خود كمال استفاده را ببرد و هيچ دقيقه و ثانيه را بى‏بهره نگذارد. 🔹اگر بنا بر آن باشد كه انسان عمرش هدر نرود و از هر لحظۀ آن در مسير عبوديّت و تقّرب استفاده كند، بايد در امور خود منظّم بوده و براى هر كارى برنامه‏ اى خاصّ و معيّن داشته باشد. 🔹تداخل امور با يكديگر و تعهّدنداشتن به انجام آنها در موقع معيّن، موجب هدررفتن اوقات شده و سرمايه عمر آدمى را ضايع مى‏نمايد. 🔹مؤمن هميشه به عمرش ضنين است و اجازه نمى‏دهد كه اوقاتش در غيرضرورت صرف گردد. 📚«نور مجرّد» ج ۲ ص ۵۴۳ کمی تا @arefeen
💥❌💥❌رازتولدایت الله بهجت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کربلایی محمود بهجت پدر گرامی حضرت آیت‌الله بهجت در سن حدود هفده سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می‌افتد به گونه‌ای که امید زنده ماندن او از بین می‌رود. در آن حال ناگهان صدایی می‌شنود که می‌گوید:«با ایشان کاری نداشته باشید؛ زیرا ایشان پدر محمد تقی است.» تا این که با آن حالت خوابش می‌برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می‌کند وی از دنیا رفته؛ اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می‌شود و حالش رو به بهبودی می‌رود و کاملاً شفا می‌یابد. چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می‌گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می‌برد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می‌گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سوم را خدا به او عطا می‌کند، اسمش را«محمد حسین» می‌گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می‌کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می‌افتد، و وی را«محمد تقی» نام می‌نهد؛ ولی وی در کودکی در حوض آب می‌افتد و از دنیا می‌رود، تا این که سرانجام پنجمین فرزند را دوباره« محمد تقی» نام می‌گذارد، و بدین سان نام آیت الله بهجت مشخص می‌شود. کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می‌پرداخت و اسناد مهم و قباله‌ها به گواهی ایشان می‌رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت(ع) به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) شعر می‌سرود، مرثیه‌های جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است. آری آیت الله بهجت در کودکی در تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت(ع) به ویژه سید الشهدا(ع) رشد یافته بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن محافل پرورش یافت. از همان کودکی از بازی‌های کودکانه پرهیز می‌کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فراوانی به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر. @arefeen ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃 آیت الله بهجت رحمه الله علیه: ✍🏼 بکاء بر مصائب اهل البیت (علیهم السلام) و به خصوص سیدالشهداء (علیهم السلام) شاید از آن قبیل مستحباتی باشد که مستحبی افضل از آن نیست! 🌺 بکاء من خشیة الله: از ترس خداوند، آن هم همین جور است، شاید افضل از آن نباشد! @arefeen
✔️ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔹آنچه معاویه و یزید بالفعل داشتند، ما بالقوه داریم؛ خیلی به خود مغرور نشویم! ▪️ این‌طور نیست که آن‌ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت. به خدا پناه می‌بریم! 📚 رحمت واسعه، ص١٩۴ @arefeen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌ 📝 «روز حسرت» 🔸روزی که همه ما بابت تمام کارهای بیهوده‌ای که انجام دادیم حسرت خواهیم خورد. @arefeen
💠♦️💠 روزی از استاد خود مرحوم آیت‌الله ایزدی پرسیدم که بنده به‌خاطر اینکه درس زیاد دارم موفق به نمی‌شوم، آیا اشکالی دارد که به خاطر درس که شاید واجب هم باشد نماز شب را ترک کنم؟ ایشان از قول استاد خودشان (ره) نقل کردند که ایشان می‌فرمود: درسی که با نماز شب همراه نباشد، شقاوت می‌آورد! اگر از روی اتفاق یک مرتبه به خاطر مشکلاتی نتوانستی نماز شب بخوانی و مجبور شدی به جای آن مطالعه کنی، اشکال ندارد؛ ولی اگر پیوسته بخواهی چنین کنی، جز شقاوت و بدبختی نصیبی نخواهی داشت. 📚 احمد عابدینی، روزنامه کیهان، ۶مهر ۱۳‌۹۶ کمی @arefeen
شیخ رجبعلی خیاط: قیمت تو به اندازه توست، اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای! کمی @arefeen
7.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 مجموعه‌ی توحیدی ... وَ ألْقىٰ فِی الأرضِ رَواسِیَ أن تَمیدَ بِكُم. (نحل/۱۵) اوست که بر زمین کوه‌ها را (چون میخ) قرار داد تا حرکت زمین، شما را نلرزاند. ✍ در سرزمین درون (نَفْس) نیز، کوه‌هایی هست که می‌توانند انسان را در بالا و پایین‌های روزگار حفظ کنند! 🌟 بشناسیم‌شان و تکیه دهیم! کمی @arefeen
💐 وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ و هنگامی که اموال نفیس و با ارزش رهـا و بـی صاحب شـود. آیه 4 سوره تکویر 💌 شرح بیشتر در تصویر 👆 کمی @arefeen
هدایت شده از طهارت نفس
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴ویژه| اگه میخواید در ایام اربعین به عراق سفر کنید و در فضای حساس این کشور دچار مشکل نشید حتما این کلیپ رو ببینید. 🔶به خاطر حساسیت کشور عراق این کلیپ رو به دست همه افرادی که در اربعین قصد سفر به این کشور رو دارند برسونید.
📚اسب در زمان‌هاى قديم حاکمى بود، روزى زن حاکم مرد و پسر کوچک او خيلى عصه‌دار شد. حاکم براى اينکه او را از تنهائى و ناراحتى درآورد، اسب کوچک و قشنگى برايش خريد. پسر کم‌کم با اين اسب دوست شد و غم مرگ مادرش را از يادش برد. حاکم پس از اينکه خيالش از پسر راحت شد، زن گرفت. زن جديد حاکم در ظاهر با پسر خوب و مهربان بود ولى در باطن دشمن او بود. چند سالى گذشت. نامادى دنبال فرصتى مى‌گشت تا پسر را از ميان بردارد. روزى در غذاى پسر سم ريخت. پسر از مکتب‌خانه که برگشت يک راست رفت سراغ اسبش ديد، اسب ناراحت است علت را پرسيد: اسب گفت که نامادرى در غذاى او سم ريخته. پس غذا را نخورد. اين کار سه روز تکرار شد. نامادرى فهميد که اسب به پسر خبر مى‌دهد. پيش حکيم رفت، مقدارى جواهر به او داد و گفت: من خود را به مريضى مى‌زنم. وقتى به بالينم آمدي، به حاکم بگو دواى درد اين مريض جگر اسب است. بعد به خانه برگشت و خود را به مريضى زد. حکيم همين را به حاکم گفت. حاکم تصميم گرفت اسب پسر را بکشد و جگرش را به زن بدهد. اسب ماجرا را به پسر گفت. پسر گفت: هر وقت خواستند تو را بکشند سه تا شيهه بکش. شيههٔ سوم من حاضر مى‌شوم. نامادرى به ملا سپرده بو که به پسر اجازه نده از مکتب بيرون بيايد. پسر در مکتب نشسته بود که شيههٔ اول را شنيد، از ملا اجاز خواست که بيرون برود. ملا نداد. شيهه دوم اسب را شنيد، اجازه خواست. ملا نداد. شيهه سوم، پسر يک مشت خاکستر در چشم ملا ريخت و فرار کرد. به خانه آمد ديد، اسب را مى‌خواهند بکشند. گفت: حالا که مى‌خواهيد اسب را بکشيد بگذاريد يک‌بار ديگر سوار آن بشوم. سوار اسب شد و به‌همراه اسب ناپديد شدند. پسر در سرزمين ديگرى شاگرد يک شيرنى فروش شد. از آنجا به پدرش نامه نوشت و همهٔ ماجرا را تعريف کرد. حاکم وقتى ماجرا را فهميد نامادرى را کشت و پسر و اسب را به نزد خود بازگرداند @arefeen