eitaa logo
احکام شرعی کاربردی
1.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
17 فایل
پاسخگویی به سؤالات شرعی👇 مقلدین مقام معظم رهبری و آیت الله سیستانی @Chnani313 مقلدین آیت الله مکارم و دیگر مراجع @h_babazadeh لینک کانال: @Sharia313
مشاهده در ایتا
دانلود
༻﷽༺ بسیار زیبا و خواندنی فردی همسایه ای کافر داشت، هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد! که خدایا، جان این همسایه کافر من را بگیر ، مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید) زمان گذشت و او بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد! هر روز بر سر نماز می گفت: خدایا ممنونم که بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس! روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد، دید این همسایه کافر استک غذا برایش می آورد. از آن شب به بعد، هر شب سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد . من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی ... حکایت خیلی از آدمای امروزیه : با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی ┏━✨🕊✨🕊✨┓ 🆔    @arefeen ┗━✨🕊✨🕊✨┛
بسیار زیبا 🌺 اقای سید علی اکبر کوثری ( از روضه خوان های قدیم قم و از پیرغلام های مخلص اباعبدلله علیه السلام) در ظهر عاشورای یک سالی به یکی از مساجد قم برای روضه خوانی تشریف میبرند. بچه های آن محله به رسم کودکانه ی خود بازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، باچادرهای مشکی و مقنعه های مشکی مادرانشان حسینیه و تکیه ی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی،در گوشه ای از محله برای خودشان درست کرده بودند. مرحوم سید علی اکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم!؟ چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟ میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم السلام علیک یاابا عبدالله... دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان... دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت با بی میلی و اکراه استکان رو اوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم... شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم. وجود نازنین حضرت زهرا صدیقه ی کبری در عالم رویا بالای سرم امدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم به من فرمود: آسید علی اکبر مجالس روضه ی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود: نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه ی محله خواندی.... آسید علی اکبر ما از تو گله و خورده ای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟ خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای من بادست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟ میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس بااخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول میکردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم میشد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود. بنازم به بزم محبت که در آن گدایی و شاهی برابر نشیند... ┏━✨🕊✨🕊✨┓ 🆔    @arefeen ┗━✨🕊✨🕊✨┛
❁﷽❁ بسیار عجیب و شگفت انگیز 💠✨مردی از حضرت موسی علیه السلام درخواست کرد که برای من دعا کن تا خداوند فلان حاجتم را که خودش می داند برآورد. 🌷حضرت موسی (ع) دعا کرد. 💠✨ساعتی پس از دعا، حیوان درنده ای به آن مرد حمله کرد و به شکل فجیعی او را درید و گوشت بدنش را خورد و او را کشت‼️ حضرت موسی (ع) با تعجب عرض کرد: ✍🏻خدایا، راز این حادثه چه بود؟ خطاب رسید ای موسی (ع)، این مرد از من درخواست درجه_ای از مقامات کرد و می دانم که او به آن درجه با اعمالش نمی رسید. او را گرفتار آن درنده کردم که دیدی، تا همین گرفتاری را وسیله ای برای رسیدن او به این درجه نمایم. ✍🏻 بسیاری از بلایایی که بر انسان وارد می شود، یا برای بخشش گناهان و یا برای ترفیع رتبه و مقام در آخرت است... ┏━✨🕊✨🕊✨┓ 🆔    @arefeen ┗━✨🕊✨🕊✨┛
❁﷽❁ بسیار عجیب و شگفت انگیز 💠✨مردی از حضرت موسی علیه السلام درخواست کرد که برای من دعا کن تا خداوند فلان حاجتم را که خودش می داند برآورد. 🌷حضرت موسی (ع) دعا کرد. 💠✨ساعتی پس از دعا، حیوان درنده ای به آن مرد حمله کرد و به شکل فجیعی او را درید و گوشت بدنش را خورد و او را کشت‼️ حضرت موسی (ع) با تعجب عرض کرد: ✍🏻خدایا، راز این حادثه چه بود؟ خطاب رسید ای موسی (ع)، این مرد از من درخواست درجه_ای از مقامات کرد و می دانم که او به آن درجه با اعمالش نمی رسید. او را گرفتار آن درنده کردم که دیدی، تا همین گرفتاری را وسیله ای برای رسیدن او به این درجه نمایم. ✍🏻 بسیاری از بلایایی که بر انسان وارد می شود، یا برای بخشش گناهان و یا برای ترفیع رتبه و مقام در آخرت است... ┏━✨🕊✨🕊✨┓ 🆔    @arefeen ┗━✨🕊✨🕊✨┛
✨﷽✨ از ملانصرالدین! ✍می‌گویند ملانصرالدین از همسایه‌اش دیگی را قرض گرفت. چند روز بعد دیگ را به همراه دیگی کوچک به او پس داد. وقتی همسایه قصه دیگ اضافی را پرسید، ملا گفت دیگ شما در خانه ما وضع حمل کرد. چند روز بعد، ملا دوباره برای قرض گرفتن دیگ به سراغ همسایه رفت و همسایه خوش خیال این بار دیگی بزرگتر به ملا داد، به این امید که دیگچه بزرگتری نصیبش شود. تا مدتی از ملا نصرالدین خبری نشد. همسایه به در خانه ملا رفت و سراغ دیگ خود را گرفت. ملا گفت دیگ شما موقع وضع حمل در خانه ما فوت کرد. همسایه گفت مگر دیگ هم می‌میرد؟ چرا مزخرف میگی! و جواب شنید: چرا روزی که گفتم دیگ تو زاییده نگفتی که دیگ نمی‌زاید. دیگی که می‌زاید، حتما مردن هم دارد! 🔺 این حکایت اغلب ما مردم است هرجا که به نفع ما باشد، عجیب‌ترین دروغ‌ها و داستان‌ها را باور می‌کنیم اما کوچکترین ضرر را بر نخواهیم تابید. @arefeen