eitaa logo
شهید علی پیرونظر
457 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
431 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام ترسم از این است که یک شب بخواهی که به خوابم بیایی و من همچنان به یادت بیدار نشسته باشم . @sharikerah
سلام بر شهدا سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم. سلام بر دلاورانی که قامت خم کردند تا ما قامت خم نکنیم. و سلام بر مجاهدانی که به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم. 🥀یاد شهدا باصلوات صبحتون و عاقبتمون شهدایی☀️✋ فرمانده گردان زهیر
دل من پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت پنجشنبه های دلتنگی . به یاد پدران و مادران آسمانی و شهدا . فاتحه و صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹مثنوی شهادت 🌷شب است و سکوت است و ماه است و من.... 🌷فغان و غم و اشک و آه است و من... 🌷شب و خلوت و بغض نشکفته ام... 🌷شب و مثنوی های ناگفته ام... 🌷شب و آخرین سوز مستانه ام... 🌷شب و های های غریبانه ام... 🌷کجا رفت تاثیر سوز دعا... 🌷کجایند مردان بی ادعا... 🌷کجایند شور آفرینان عشق.... 🌷علمدار مردان میدان عشق...
قسم به چشمانی که حرف می زند @sharikerah
گاهی تمام جمعیت شهر همان یک نفریست که نیست ... @sharikerah
چهارشنبه ۶۶/۸/۶ صبح وقتی بیدار شدم دیدم شاهده بالای سرم نشسته و داره با من صحبت می کنه که اگر تو بری من تنهایی چیکار کنم ؟ کی بهم کمک کنه .اگر دلم درد بگیره کی به دادم برسه موقع بدنیا آمدن بچه کی کنارم باشه وامثال اینها ........ بلند شدم بی خبر رفتم ومقدار ی حلیم خریدم وبعد از صبحانه او را به محل کارش رساندم بعد رفتم سپاه . سراغ محمد ولی نبود رفتم خانه بعد لوازم را جمع کردم وبا مادرم و همسایه ها خداحافظی کردم وبعد برگشتم خانه پدر خانم وبا بدرقه او و رد کردن از زیر قران رفتم سپاه . گفتن محمد رفته تهران .آمدم سوار اتوبوس شدم ساعت ۲ تهران بودم رفتم دانشگاه . فرم های اعزام را پر کردم رفتم سراغ دوستم با هم رفتیم بیرون وچیزی خوردیم بعد اعلام کردن لباس می دهند رفتیم نمازخانه کتانی ولباس رزم تحویل گرفتیم دوستم رفت خانه ساعت ۵ رفتم مخابرات پدر خانم گوشی را برداشت وبعد شاهده را صدا کرد بعد شروع کردیم به صحبت کردن . دلم برایش خیلی تنگ شده بود بعد از کمی صحبت دلم آرام گرفت بعد آمدم خیابان کمی دور زدم آمدم نمازم را خواندم آقای نعمت الله نادری برایم شام گرفته بود بعد از شام کمی با بچه ها صحبت کردیم وآخرش من خاطراتم را نوشتم
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از زمان اعزام آبان ۶۶. 👆👆
نمےدانم از جمع باصفاےتان، ڪدام ماندید و ڪدام پر ڪشیدید.. اما همینقدر مےدانم و مےگویم ڪه، شرمندۀ آن نگاه‌هاے خالصم... 🌷 نشسته نفر اول شهید سعید امینی .نفرسوم شهید علی پیرونظر و نفر چهارم شهید علی دهقان منشادی
سلام بر شهدا سلام بر آنهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم. سلام بر دلاورانی که قامت خم کردند تا ما قامت خم نکنیم. و سلام بر مجاهدانی که به خاک افتادند تا ما به خاک نیفتیم. 🥀یاد شهدا باصلوات ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈      @sharikerah ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈