eitaa logo
شهید علی پیرونظر
458 دنبال‌کننده
1هزار عکس
368 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تاقیامت‌سرِسربندتوبی‌بی‌جان‌دعواست معنی‌این‌سخنم‌را می‌فهمند!! :) 🌷سلام صبحتون شهدایی🌷 ـ ـ ـ ــــــــــ✾ــــــــــ ـ ـ ـ ـ
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▪️آجَرَکَ الله یَا صَاحِبَ الزَّمان فِی مُصیبَتِ اُمُّکَ فاطمة‌الزَهـۜرا ای روضه‌خوانِ فاطمیه روضه‌ای بخوان امروز میان سینه‌ی ما انقلاب کن ما در پی تلافی سیلی کوچه‌ ایم یعنی به روی غیرت ما هم حساب کن
بوسیدنی ترین پیشانی‌ها فقط پیشانی شما بود ...
یکی از همرزمانش می گفت . هوا سرد بود . تمام زمین را برف پوشانده بود . سوز و سرما و گرسنگی و خستگی و بی خوابی بیداد می کرد . در دل شب چهره علی مانند ماه می درخشید . هر گاه نگاهش می کردم تمام وجودم می لرزید و با خود می گفتم نکند شهید بشود ؟ فرزندش فقط ۴۵ روز دارد .همسر جوانش چشم براه اوست . تیر بارش گیر داشت و مدام به اسلحه اش ور می رفت . جلو رفتم . گفتم علی یک نفر پشت این خط به انتظار توست . الان هم که دیگر آخرهای کار است بیا برگرد . تبسمی کرد و به طرف من روی برگر اند و گفت هر گاه بقیه عقب رفتند من هم می روم و دوباره شروع به تیر اندازی کرد . دیگر او را ندیدم تا پایان عملیات که متوجه شدم به شهادت رسیده .
. چشمان به راهی است که از خود به یادگار گذاشته‌اند... اما چشمان‌ ما به روزی‌ است‌ که با آنان رو به رو خواهیم شد به امید آنکه شرمنده‌ نباشیم...! @sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سراغ‌ قبرِ شهیدهایی که زیاد زائر ندارند، بروید. آنها چیزهایی که می‌خواهند به صدنفر بدهند را به یک‌ نفر می‌دهند ‹ استاد امینی‌ خواه ›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزهای آخر ماه بود . هوا تاریک بود و چشم . چشم را نمی دید . سکوت سنگینی بر دل کوهستان نشسته بود . همه به ستون می رفتند . عطر نفس هایشان فضا را در بر گرفته بود گاهی سربالایی و گاهی سرازیری . سوز سردی بر جا ن ها می نشست و سرخی گونه ها گواه آن بود . لب ها از سرمای استخوان سوز آن لحظات چون انار پاییزی می شکافت . و پاها قدرت حرکت نداشت . اسلحه سنگین بر دوش هر کدامشان حکایت از رزم شبانه داشت . صدای چکمه های بر برف فرو رفته جان برف ها را مچاله می کرد . آسمان از درد به خود می پیچید و دانه های برف آرام و بی صدا بر دل زمین می نشست . علی دهقان جلوتر می رفت . و علی پیرونظر پشت سرس و مصیب دارابی پشت سر علی . علی بر می گردد و آهسته به مصیب می گوید آیه الکرسی را بلند بخوان و ما تکرار کنیم . مصیب آیه الکرسی را می خواند . و بقیه تکرار می کنند . علی دلش گواه شهادتش را می دهد . تمام ذهنش درگیر قول هایی است که به همسرش داده بود . در یک چشم به هم زدن بر می گردم . دلش برای دخترک ۴۵ روزه اش پر می زند . برای معصومیت نگاهش و برای روزهایی را که بعد از او باید پشت سر می گذاشتند . آرام کلمات آیه الکرسی را تکرار می کند . مصیب نگاهی بر علی می اندازد . گویی او هم دلش گواه می دهد که این چهره نورانی ساعت های دیگر آسمانی خواهد شد . سرش را کنار گوش علی می آورد و آرام می گوید علی جان ان شاءالله صحیح و سالم به آغوش خانواده ات خصوصا دختر گلت برگردی . و علی با دلی قرص که به خداوند سپرده می گوید ان شاءالله همه رزمندگان صحیح و سالم برگردند و دوباره سکوت فضا را در بر می گیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷 وقتی که روح بزرگ شد جسم چاره ای ندارد جز آنکه به دنبال روح بیاید به زحمت بیفتد و ناراحت شود اما روح ِکوچک به دنبال خواهش های تن میرود و هرچه را که تن فرمان دهد اطاعت میکند..! |
☘ مینویسم تا نرود تمام اقتدار میهنم را از شما دارم این روزها بیشتر از همیشه شرمنده منتظرتان هستیم نگاهی که گویا میزند را با به نفروشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر شیران روز و سلام بر پارسایان شب؛ همانانی که سربازان امام زمان(عج) و پشتیبان اسلام و مستضعفانِ سراسر جهان هستند ، و سلام بر بسیجیان سلحشور همان پاک باختگانی که زیباترین حماسه‌های فداکاری را آفریدند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂سوگند می خورم که شهیدان راه عشق... با دست بسته هم گره از خلق وا کنند...   🍂باب الحوائج اند به آن ها رجوع کن... از این قبیله هر چه بخواهی، عطا کنند.... 🍃 باز پنجشنبه و‌‌ یاد ‌شهدا با صلوات🍃 🌱‌⃟🌸๛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🥺رفقا..... در این عصر جاهلیت مدرن فقــــط زیر چتر شهـــدامون در امانیم :)
_ کجا از مرگ هراس دارد؛ آنکه به جاودانگی روح ، در جوار رحمت حق آگاه است. - شهیدآوینی. .
عروسی یکی از اقوام بود . سه چهار سالی از شهادت علی آقا گذشته بود . ریحانه ذوق و شوق زیادی داشت . معمولا بچه ها عروسی را خیلی دوست دارند . لباس سفید ساتنی را برایش آماده کرده بودم لباسی با چین های زیاد . لباسی که چند شبی بیدار مانده بودم و خودم برایش دوخته بودم و او مدام با لباسش ذوق می کرد و می چرخید و بال های لباسش مثل فرشته ها باز می شد. خنده هایش برایم مثل آب نبات شیرین بود . حدودساعت ۸ بود که وارد مجلس شدیم وبه حرمت عروسی چادر سیاهم را در آوردم و چادر گلدار پوشیدم .کناری نشستم و دخترکم در کنارم . بیقرار بود مدام دستم را می کشید که برویم آن اتاق(اتاق عقد ) عروس را ببینیم . هنوز عاقد نیامده بود . یکی از دوستان که دوست مشترک من و عروس بود گفت بیا با هم برویم پیش عروس . نمی خواستم وارد اتاق عقد بشوم . اما به اصرار دوستم و ریحانه وارد اتاق عقد شدیم . همه چیز زیبا بودسفره ای پهن و آینه و شمعدان درون آن قرار داشت . با عروس سلام و احوال پرسی کردیم و روز خوش زندگیش را به او تبریک گفتیم . همه می گفتند و می خندیدن .چند دقیقه بعد خانمی فریاد زد عاقد آمد .‌..عاقد آمد .... و همه دست و پاچه شدند وهر کس به گوشه ای رفت تا آماده شود عاقد که وارد شد و خواست خطبه عقد را بخواند. دو نفر بالای سر عروس رفتند و پارچه سفیدی را بالای سر عروس گرفتند تا کله قند بسابند. اتاق شلوغ بود . در همین حین مادر عروس به طرف من آمد و آهسته در گوشم گفت ببخشید . حرمت شما روی چشمم . اما میگن شگون نداره زن شوهر مرده موقع خواندن خطبه عقد داخل اتاق باشد و من تبسم تلخی کردم و گفتم باشه چشم ..... لب هایم می خندید و چشمانم می گریست . نمی دانستم آن لحظه چگونه خودم را عادی جلوه دهم . احساس می کردم خیلی کوچک شده ام . درست مثل دانه برفی که روی اجاق می افتدآب شدم . سریع دست دخترکم را گرفتم و از اتاق خارج شدم . دخترکم دوست داشت بماند اما به هر بهانه ای بود او را آرام کردم و هرگز این موضوع را به کسی نگفتم .اما اینکه آن شب چگونه بقیه ساعات را پشت سر گذاشتم در کلمات نمی گنجد . اما بر دلم مهری از ناامیدی سنجاق شده بود . کلافه بودم مثل کلافی در هم پیچیده . با گره هایی سخت . دلم پازلی به هم ریخته بود و هیچ کس جز نگاه علی نمی توانست این پازل بهم ریخته از نو بنا سازد . اشگ هایی که بی گدار بر چهره ام می نشست با اراده من نبود و من مدام با گوشه چادرم آن را پاک می کردم . اما با گونه های سرخم و لب های سفیدم نمی دانستم چگونه باید آبرو داری کنم . گرمای اتاق را بهانه کردم و از مجلس خارج شدم . هوای کوچه خنک بود. نفس عمیقی کشیدم و دست دخترکم را بیشتر در دست فشاندم . و با خودم گفتم این تازه اول راه است . زخم هایت را نگه دار . این ها یادگار روزهای سخت تواست . هر روز سری به آن ها بزن . اگر دیگران بر روی زخم هایت نمک پاشیدن . گله نکن . که تسکین زخم هایت فقط و فقط نگاه خداست . قطره های باران بر روی چادرم می نشست و من با خود می گفتم باران از دردت نمی کاهد اما زیر باران گریه کن .... گریه کن گاهی خیلی راحت دل می شکند ......... مراقب دل ها باشیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷ویژگی های برجسته ی شهدا🌷 تواضع و فروتنی خنده رو بودن انجام کار برای خداوند مدیریت دقیق تدبیر به موقع خلوص اگر کمی بیشتر مراقبت کنیم میشود مثل شهدا شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا