eitaa logo
شهید علی پیرونظر
449 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
660 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
بلافاصله بعد از قبولی در دانشکده دارالفنون تهران مرخصی تحصیلی گرفت و در حالی که سه ماه از دوران عقدمان می گذشت همراه برادرم راهی منطقه شد . وقتی که برگشت گفتم حالا دیگه بچسب به درس و سعی کن وقفه در دانشگاهت نیندازی. گفت چرا تو این قدر اصرار به رفتن دانشگاه داری . یعنی اینقدر برات مهمه . گفتم نه . دانشگاه رفتنت برای من مهم نیست . برای من این مهم هست که اگر دانشگاه نری باید سربازی بروی . گفت خب چی میشه ؟ گفتم . سربازی بری شهید می شوی . اما دانشگاه که جنگ نیست . رفت دانشگاه درست یکماه از دانشگاه رفتنش گذشته بود که با بقیه دانشجویان کفن پوشیدن و به فرمان امام به منطقه رفتند ودر آخر شهادت . فرق نمی کنه کجا باشی . خدا بخواهد بخرد . به همه جا سر می زند
23.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من دلم برایت تنگ می شود ........ توی چار چوب در ایستادم دستانم را به دو طرف چار چوب گذاشتم . علی ریحانه بیست روزه را در بغل داشت . دلم می خواست زمان از حرکت می ایستاد و علی کنارم می ماند . ِآخرین تلاشم را برای ماندنش کردم . با بغض و گردنی آویزان بر روی شانه ام گفتم میشه نری ....... لبخند تلخی زد و ریحانه را بوسید و درون گهواره گذاشت . ساکش را بر داشت و گفت اگر حتی یک درصد اگر می شد نمی رفتم . اما این نامردی هست ‌ چند روز دیگر عملیات هست نمیشه نرم . گفتم من دلم برایت تنگ می شود . گفت صبر کن . گفتم صبر اندازه دارد گفت تو بیشتر از اندازه اش صبر کن ....‌ دستم را از روی چار چوب برداشتم و در آخرین لحظه گفت شاهدم . از تو می خواهم در غیاب من دست روی زانوی خودت بگذاری و بگویی یا علی . و بدان کسی به خاطر تو مسیر زندگیش را تغییر نخواهد داد .‌‌... رفت و این حرف برای همیشه آویزه گوشم شد . سالها گذشت و من در تمام این مسیر تنها بودم ....... کاش می شد که برگردی
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی مریض می شوم . حتی یک سرما خوردگی ساده . رفتارم مثل بچه ها می شود . بغض می کنم . دلتنگ تر می شوم . دیروز وقتی وارد تزریقات شدم . بی اختیار اشگ توی چشمانم جمع شد . یاد اون روزها افتادم که به علت بارداری مدام فشارم می افتاد و راهی بیمارستان می شدم و طبق معمول آمپول و سرم ... علی آقا پشت در تزریقات می ایستاد و با التماس به خانم پرستار که از دوستان بود می گفت تو را خدا یواش سرم اش را بزنید . دیگه طاقت نداره . تمام دستانش، کبود شده . خانم پرستار هم می خندید و می گفت علی،آقا برو بیرون . خجالت بکش،. مگه می خوام چیکارش کنم . بعد روبه می کرد و می گفت چقدر لوست کرده . چه خبره مگه ..... وقتی پرستار امروز اشگ توی چشمانم را دید پرسید چیزی شده ؟ گفتم یاد یه خاطره افتادم . گفت میشه برام تعریف کنی .وقتی براش تعریف کردم . پهنای صورتش،خیس شد . وقتی خواستم بیایم . گفت به علی آقا بگو من مراقب دلبرت بودم . تو هم مراقب عزیزان من باش
دو هفته قبل از شهادت همراه رفیق و هم دانشگاهی اش علی دهقان منشادی که بعد ها با هم شهید می شوند مرخصی شهری می گیرند . به شهر مراغه می روند . در بازار مراغه یک بسته لواشک می خرد . دلش نمی آید بخورد .آن را در پاکت نامه می گذارد و برای همسرش پست می کند در زیر نامه می نویسد نخور تا من بیایم و با هم بخوریم . همسر علی آقا وقتی لواشک به دستش می رسد آن را داخل یخچال می گذارد تا علی آقا بیاید . اما علی آقا نمی آید و آن لواشک همچنان می ماند تا دخترک پنجاه روزه علی آقا دوساله می شود و لواشک بابا را می خورد . لواشکی که قسمت علی آقا و همسرش نشد .