سه شنبه ۶۲/۸/۳
صبح به مااعلام کردند هر چه زودتر وسایل خود را جمع کنید و آماده حرکت باشید بعد از ساعتی حرکت کردیم و از سنندج به طرف مریوان رفتیم و جاده آن تمام پیچ در پیچ بود بعد از چهار ساعت به پنج کیلو متری مریوان رسیدیم و ما را در میان تپه ها و در میان جنگل جای دادند و شب را در جنگل خوابیدیم و هر کسی هم دو ساعت پست داست و فردای آن روز هم وسایل را با کمپرسی ها بار زده بودیم آوردند و ما مشغول چادر زدن شدیم و تا ساعت یک مشغول بودیم و بعد از نماز و ناهار دوباره مشغول پنهان کردن چادر شدیم و بعد از نماز و شام خوابیدیم
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
صبح بعد از نماز و صبحانه محمد محمدی گفت که سر من را اصلاح کن بعد از آن حمید نیک فلک گفت سر من را هم اصلاح کن و بعد سر محمود را هم زدم . بعد از ناهار و نماز و کمی استراحت . گفتند که محور یک آماده شده برای عملیات . همه وسایل را جمع کردیم و تا نزدیک ماشین ها رفتیم بعد گفتن که امشب نمی رویم . برگشتیم و دوباره چادر ها را زدیم و نماز را به جماعت خواندیم که یک آن زلزله آمد و آدم را چندین بار به چپ و راست تکان می داد . وماهم بعد از نماز واجب نماز آیات خواندیم . بعد از شام کمی صحبت کردیم و بعد خوابیدیم
#والفجر_۴
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید حمید_نیک_فلک
پ. ن. از سمت راست شهید صفر علی لقاء و شهید علی پیرونظر
@sharikerah
۶۲/۸/۴
ساعت ۴ بعد از ظهر خبر دادند برادر صفوی فرمانده کل عملیات های سپاه در گردان سیدالشهدا سخنرانی می کند و بچه ها می گفتند که یا از حمله صحبت می شود یا از مرخصی .
ساعت ۴/۵به همراهی آقای فلاحی و چندی از بچه ها ی چادر مجاور به طرف گردان سیدالشهدا حرکت کردیم و هنوز به گردان نرسیده دیدیم دونفر برایمان دست تکان می دهند وقتی چند قدمی جلو رفتم دیدم حسام الدین جهانمیرزایی و یکی از بچه های سپاه است بعد از سلام و دیده بوسی کمی صحبت کردیم و جهانمیرزایی گفت . چند بار در زمان مرخصی میخواستم به خانه شما سری بزنم ولی در مورد خانه شک داشتم که کدام خانه شما هست فقط می دانستم در اطراف خانه آقای عطارد است ولی نمی دانستم کدامیک است و من هم آدرس خانه را به او دادم .
بعد از چندی ماشین حامل برادر حمید صفوی آمد و قبل از آن معاون گردان کمی نوحه خواند و بعد سخنرانی شروع شد وبعد زیاد سفارش کرد و گفت عملیات شما نزدیک است و کمی درباره عملیات و جای آن و کارهای احتیاطی به بچه ها گفت و با غروب آفتاب . سخنرانی تمام شد و برای خواندن نماز به طرف چادرها حرکت کردیم .
#والفجر_۴
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
چهارشنبه۶۲/۸/۱۱
طی سخنی اعلام کرده بودند ما آماده شویم و تا ساعت ده همه چیز را آماده کردیم و تا ظهر مشغول جمع آوری باقیمانده های وسایل بودیم و ظهر برای غذا آماده شدیم . و ساعت ۲ حرکت کردیم و تا ساعت ۶ بعد ازظهر در راه بودیم و تا مریوان حدود ۵ ساعت راه رفتیم و ۲ ساعت راه هم تا اول خط مقدم خودمان قبل از عملیات والفجر ۴ رفتیم و ۴ ساعت هم داخل خاک عراق با ماشین ۶ا حرکت کردیم و بعد از رسیدن به مقصد در بالای شهر پنجوین مشغول چادر زدن شدیم ودر همان حال تعدادی سنگر کندیم و بعد نماز خواندیم و بعد غذا خوردیم .گفتند امشب عملیات است و بهتر است همه در سنگر بخوابند چون آتش خیلی زیادی روی سر ما خواهد بود . چون پشت سر ما توپخانه و ماشین های کاتیوشا بود بعد همه داخل سنگر رفتند و فقط تعداد ۴. ۵ نفر بودند که در چادر خوابیدیم و قرار شد هر وقت اولین توپ ها یا خمپاره ها آمد سریع خود را به سنگر برسانیم ساعت یک نیمه شب بود که دیدیم صدای کاتیوشا هست که به اطراف ما برخورد می کرد من و آقای فلاحی سریع خود را به سنگر رساندیم و هوا هم سرد بود ما کلاه بر سر واورکت برتن با پوتین هم خوابیده بودیم و تا صبح که آقا سید اذان داد برای نماز از خواب بر خواستیم و نماز خواندیم و خادم الحسین هم صبحانه را آماده کرد .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
بعد از صبحانه به طرف سنگرها رفتیم و شروع به گود کردن آن پرداختیم بعد تعدادی کاتیوشا از طرف رزمندگان اسلام به طرف کفر زدند تعدادی هواپیمای عراقی آمد و ضد هوایی بود که به طرفش می زدند و فرار کردند . بعد دوباره آمدند دوباره کار را شروع کردند و تا ساعت ده چندین مرتبه هواپیماها آمدند و چند جای مقر را بمب باران کردند یکی از آن ها را دیدم که با موشک رزمندگان آتش گرفت و می سوخت و به طرف پایین می آمد ساعت ۱۱رادیو اعلام کرد که ساعت ۱۲ شب گذشته مرحله سوم والفجر ۴ شروع شده . وقتی مشغول گوش دادن رادیو بودیم عباس آمد و گفت که یکی از فرماندهان گفته دو هواپیمای دیگر عراقی ها بدست بچه ها سقوط کرده .ساعت حدود ۴ بعد از ظهر مورخ ۶۲/۸/۱۲ بود که لقا ء گفت بچه ها آماده باشید فردا صبح زود می خواهیم برای عملیات به خط برویم هر کس هرچیز کم دارد بگوید . گفتند جیره های خود را در جیب بریزید و در حین کار بخورید و کوله های خود را در چادر بگذارید خلاصه بچه ها یک شور وحال دیگری دارند و همه مشغول کار هستند و امشب پنجشنبه شب جمعه است و قرار است دعای کمیل را بخوانیم و استراحت کنیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
۶۲/۸/۱۳
ساعت ۶ صبح به سمت خط مقدم حرکت کردیم پس از ساعتی با یک تویوتا از سربالایی ها گذشتیم و به یک سرازیری رسیدیم آنجا پیاده شدیم و با برانکارد ها شروع به حرکت کردیم و یک مال راه روبرو بود که در کنار آن افراد امدادگر و مجروحین هم بودند و همین طور از میان کوه ها و دره ها عبور می کردیم و افراد مجروح بودند که با سر و صورت های پانسمان شده در طی راه می رفتند تا به تدارکات و امدادگران و آمبولانس ها برسند .
بعد از ساعتی به رودخانه قزلچه رسیدیم که یک تراکتور غیرتی هم بود با راننده عراقی که از پشت خط تدارکات می برد و از آن طرف مجروح ها را می آورد . به گروه ما گفت بیایید سوار بشوید تا شما را ببرم .چون اکثر بچه ها خسته بودند همگی سوار شدیم و همراه تمام وسایل حرکت کردیم ده قدم نرفته بودیم که به یک شیب رسیدیم تا آمد عبور کند چون سراشیبی پیوسته به یک جوی آب بود تریلی آن چپ کرد و تمام بچه ها روی هم ریخته شدند من و عده ای دیگر که در جوی آب بودیم و همه روی ما افتاده بودند برای چند لحظه ای مرگ را احساس کردیم چون هوا برای تنفس نبود با هزار مکافات بیرون آمدیم و تمام لباس هایمان خیس بود و عده ای هم زخمی شده بودند و یکی از بچه ها پایش ضرب دیده بود . خلاصه به خیر گذشت و دوباره پیاده به راه خود ادامه دادیم . وبعد از چندی به درخت های صنوبر رسیدیم و گفتند کمی استراحت کنید .و نماز بخوانید . همین که از جوی کنار درخت ها کمی آب خوردیم یکی از بچه ها که ۲۰ متری بالاتر رفته بود گفت بچه ها اینجا یک سگ مرده .واز این آب نخورید .و پشیمان شدیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
بعد از گرفتن وضو نماز خواندیم . گرسنگی هم شروع کرده بود به فشار آوردن . دوباره دیدیم یکی از بچه ها گفت یک شهید . رفتیم دیدیم شهید کنار جاده افتاده است .او قبل از شهادت زخمی شده بوده و سرم هم به او زده بودند ولی به فیض شهادت رسیده است .بعد در آن اطراف یک قاطر است .ما هم با اسماعیل و هده ای دیگر جلو قاطر را گرفتیم و شهید را داخل پتو پیچاندیم و روی قاطر گذاشتیم و اورا بستیم و چون شب در بیابان مانده بود بدنش خشک شده بود و روی قاطر صاف مانده بود .
در دامنه کوهی که ما پایین آن هستیم چند خانه نمایان بود و بچه ها گفتند که سنگر است و رفتیم دیدیم آن جا دهاتی است با چندین خانه و چون اورکت نداشتیم و هوا هم رو به سردی می رفت داخل خانه شدیم و دیدیم تعدادی پوست روباه و سمور داخل یکی از خانه هاست و گشتیم یک بخاری پیدا کردیم و یک چراغ فانوس با یک بشکه ۲۲۰ لیتری گازوئیل و شب را در آن جا ماندیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
کردلو و صدری از شناسایی برگشتند و گفتند که اینجا را زیر آتش گرفته اند و نمی شود جلوتر رفت و هر چه سریع تر این منطقه را ترک کنید تویوتا ها از زیر درختان بیرون آمدند و بچه ها با تمام سرعت سوار شدند و ماشین ها با تمام قدرت از آن منطقه دور شدند و هنوز ۱۰۰ متر دور نشده بودیم که یک هلی کوپتر درست همان جای ما را به راکت بست و اگر چند دقیقه دیرتر حرکت کرده بودیم همگی کشته و زخمی می شدیم ساعت ۱۲ به مقر برگشتیم و رفتیم کنار رودخانه با رود بارانی وضو گرفتیم وقتی می خواستیم برگردیم بالا . آمبولانس آمد و من و رود بارانی به کمک مجروحان رفتیم بعد از فرستادن آن ها به پشت خط به مقر برگشتیم و نماز خواندیم و بعد از ظهر مزدوران عراقی تپه روبروی ما را گرفته اند و چون از کنار جاده می گذشت حدودا ۸۰ کاتیوشا به آن منطقه کوبیده . در همان حین یک روحانی و چند پاسدار و یک لباس شخصی آمدند و دیدیم همه بچه ها دیده بوسی می کنند پرسیدم گفتن حجت الاسلام جواد محدثی مسئول روابط عمومی منطقه یک است بعد از نماز که به جماعت خوانده شد کمی از احکام و اعمال بعد از مرگ گفت مثل ایستگاه های بازرسی و کارت . مثلا ایستگاه زبان . گوش .نماز . مال و .....بعد از شام اکثرا خسته بودند و خوابیدند و ده نفر بیدار بودیم که حاجی پیشنهاد کرد برایتان داستان بگویم و داستان جالبی گفت و محمدی گفت اگر می شود چند بیتی شعر بخوانید و شاهدش حمله محرم پارسال بود گفت شعر بسیجی را همه بلد هستید و خوانده اید شعر جدیدی هست برایتان می خوانم ونامش نجوای شب است و چندین بیت آن را خواند و با صلوات مجلس ختم شد .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
خلاصه تا وسط شیار رفتیم وبا سرعت هر چه تمام و به حالت دویدن رفتیم و بعد آقای صدری جلو رفت . گفتم هر وقت پیدا کردی ما را صدا کن . بعد از چند دقیقه ای صدای صدری آمد که شهید را پیدا کردم . با تمام نیرو و سرعت شهید را که یک پسر ۱۶الی ۱۷ ساله بود را بالا آوردیم .بعد از سه روز شهید بوی عطر خاصی می داد وباعث تعجب ما و دیگران شده بود خلاصه بعد از آماده شدن به راه افتادیم و دوباره به همان تپه رسیدیم وچون زمین بازی بود تا وسط های آن رفتیم و دوباره دیدند و شناسایی کردند و صدای سوت خمپاره بود که پشت سر هم دیگر می آمد و با هر سوت ما نمی خوابیدیم فقط کمی خم می شدیم و هر خمپاره حدود ۵ الی ۲۵ متری مامی افتا د و ترکش ها بود که با ویز کردن از کنار ما می گذشت و چند تایی کنار پای من خورد و چند مرتبه گفتم که دیگر تمام شد و تکه تکه شدم ولی خداوند نخواست و بعد از گذشتن از تپه باز هم پشت سر ما می کوبید تا حدود ۵۰۰ متر بعد از آن تپه هم باز به طرف ما خمپاره می زد بعد از نیم ساعت که به عقب آمدیم تویوتایی آمد و شهید را داخل آن گذاشتیم و خودمان با قاطر دونفری به مقر برگشتیم ساعت ۷/۵ شب بود و همه نگران ما بودند
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
عصر روز جمعه مورخ ۶۲/۸/۲۰ من و عباس و نیک فلک و آقای فلاحی برای گردش به کوه های اطراف رفتیم موقع برگشتن هم تعدادی ترکش برداشتیم بعد از آمدن مشغول جمع کردن چوب برای شب بودیم که دیدیم یک تویوتا آمد و بچه ها دور آن جمع شدند عباس با سرو صدا لقاء را صدا کرد بعد از چندی یکی از بچه ها آمد دیدیم تعدادی شهید آورده اند از قضا دو تا از شهدا اهل ساوه بودند که اسامی آن ها ماشاالله تاریخی و ابوالفضل میر گلو بیات بود .من هم به آن ها پیوستم و طی بازدید از جیب یکی از آن ها که همان تاریخی بود کارت شناسایی و تعدادی عکس که از خودش با حاجی حیدر وکافی و بعضی از بچه ها بو همراه قران و ساعت و چیزهای دیگر درون پاکتی گذاشتیم و بعد آن را داخل جیب لباسش گذاشتیم .بعد از نماز و شام خوابیدیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_صفر_علی_لقاء
#والفجر_۴
#شهید_نیک_فلک
@sharikerah
یک چیزی که یادم رفته بود این که بعد از ظهر وقتی داخل ایوان عده ای از بچه ها و مسئولین جمع بودیم صحبت از مرخصی شد و گفتند که وقتی این حمله هم اجرا شد لشگر ما به عقب بر می گردد و به همه یل مرخصی می دهند یا پایانی .یکی از بچه ها گفت که برای قاطرها دو تا کامیون یونجه آورده اند مثل اینکه تا تمام نشود مرخصی نمی دهند .و برادر گودرزی هم بدون درنگ گفت اگر مرخصی به این یونجه هاست من و آقای رمضانی هر دو تا صبح تمام این یونجه ها را می خوریم .خلاصه آن روز کلی خندیدیم و خوش،گذشت .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
صبح بعد از نماز و صبحانه محمد محمدی گفت که سر من را اصلاح کن بعد از آن حمید نیک فلک گفت سر من را هم اصلاح کن و بعد سر محمود را هم زدم . بعد از ناهار و نماز و کمی استراحت . گفتند که محور یک آماده شده برای عملیات . همه وسایل را جمع کردیم و تا نزدیک ماشین ها رفتیم بعد گفتن که امشب نمی رویم . برگشتیم و دوباره چادر ها را زدیم و نماز را به جماعت خواندیم که یک آن زلزله آمد و آدم را چندین بار به چپ و راست تکان می داد . وماهم بعد از نماز واجب نماز آیات خواندیم . بعد از شام کمی صحبت کردیم و بعد خوابیدیم
#والفجر_۴
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_حمید_نیک_فلک
#شهید_صفرعلی_لقاء
پ. ن. از سمت راست شهید صفر علی لقاء و شهید علی پیرونظر
@sharikerah