آخرین تماس ( نا موفق )
===============≈===============
دوشنبه ۶۶/۱۰/۲۱
ساعت ۸/۴۵ دقیقه بود که از خواب بیدار شدم و بچه ها را به هر زحمتی بود بیدار کردیم و صبحانه خوردیم ساعت نزدیک ۱۰ بود که جریان را به سالاروند گفتم رفت و آمد و گفت فرماندهی خواب هستند بعد از چندی به عزیزی گفتم اگر دیر شود نمی توانیم تا شب برگردیم و رفت و بیدار کرد و برگه گرفت و من و علی دهقان به طرف شهر رفتیم در دژبانی نیم ساعت منتظر شدیم وسیله ای نبود . هوا هم سرد بود ساعت ۱۱ بود که پیاده حرکت کردیم و بعد از چندی تویوتایی آمد و عقب آن سوار شدیم نزدیک ظهر بود که در شهر پیاده شدیم و با سرعت رفتیم مخابرات و شماره دادیم و گفت ساعت ۲ تا ۳ بعد از ظهر نوبت شما است و بعد رفتیم حمام و بعد ساعت یک بود که آمدیم رفتیم ناهار ساندویچی خریدیم و خوردیم و بعد آمدیم مخابرات . ساعت ۳/۵ بود که نوبت من شد و رفتم داخل کابین و بعد از زنگ زدن دختر بچه ای گوشی را برداشت و سراغ آقای شایان را گرفتم گفت اشتباه گرفته ای شماره را گفتم گفت شماره شما درست است اما اینجا آقای شایان نداریم . قطع کردم و گفتم آقا اشتباه گرفتید و دوباره گرفت گفت شاید اشتباه می کنی و گفتم درست است بعد دوباره وصل کرد و دوباره همان دختر بچه گوشی را برداشت و گفتم شما این شماره را جدید گرفته اید گفت نه . گفت آقا شما اشتباه می گیرید . بعد قطع کردم وآمدم بیرون . گفتم آقا شماره دیگری را بگیرید گفت آقا نوبت دیگران است و نمی توانم بگیرم گفتم اشتباه است و صحبت نکردم و کار لازم دارم گفت فقط یک مرتبه شماره می گیرم .و خواهش کردم قبول نکرد گفتم به سختی آمده ام به شهر . و دیگر تا چند وقت دیگر نمی توانم بیایم . گفت ساعت ۵ تا ۶ است میخواهی بگیرم .قبول نکردم چون به مقر نمی رسیدم . آمدم بیرون و رفتم مسجد جامع نماز بخوانم . دلم خیلی شور می زد ولی نمی توانستم کاری بکنم یا باید خطر شب رسیدن را تحمل می کردم یا اینکه از تلفن زدن به شاهده منصرف می شدم . و بالاخره بعد از خواندن نماز تصمیم گرفتم به هر قیمتی شده است تلفن بزنم و برگشتم شماره را دادم و آمدم با علی رفتیم قهوه خانه یک چای خوردیم و او هم ناراحت بود چون چشم مادرش خون افتاده بود و باید عمل می کردند بعد از کمی لوازم که بچه ها لازم داشتند راخریدم بعد رفتم مخابرات . ساعت نزدیک ۵ بود کمی صبر کردم تا ۵/۵شد وقتی شماره ام را گرفت هر چقدر نگه داشت کسی گوشی را برنداشت . خواست قطع کند خواهش کردم چند لحظه دیگر نگه دارد . کسی گوشی را برنداشت و قطع کرد .
بعد شماره دوم را دادم و مادرم آمد و صحبت کرد . جریان تلفن را گفتم و گفت همه صحیح و سالم هستند . و از این جهت خیالم راحت شد . گفت امروز دخترت چهل روزه شده بود . به همراه مادرش و شاهده به حمام بردیم از سعید خبری نبود . محسن هم در شلمچه است و حال اسماعیل آقا هم خوب شده و رفته تهران برای عکس گرفتن و گفت قرار است شاهده فردا برود دنبال کارش و بچه هم پیش مادر بزرگش هست ساعت ۶ بود و هوا تاریک شده بود آمدیم و یک حلقه فیلم را که انداخته بودیم دادم برای ظاهر کردن و قرار شد شنبه بیاییم و بگیریم .
با هر دلشوره ای بود خود را به میدان رساندیم ...
ادامه دارد .......
پ . ن . کاش آن روز خط روی خط نمی افتاد و داغ آخرین تماس برای همیشه در دلم نمی ماند
@sharikerah
بقیه ماجرا .....
با یک تاکسی به ترمینال آمدیم دیدیم که هیچ ماشینی نیست و با یک سواری رفتیم پلیس راه . هوا کاملا تاریک بود و سرما خیلی بی چاره می کرد بعد از نیم ساعت یک وانت آمد گفتیم ما را می بری گفت باشه . یک کرد مهابادی بود با عمامه ای بزرگ با شکل خیلی خطر ناک با تردید سوار شدیم و حرکت کرد و شروع به صحبت کردیم و گفت این کوه ها پر از گرگ است و خلاصه ساعت ۷/۵ شب بود که ما را اول خاکی پیاده کرد و ما بودیم و جاده و ۱۵ کیلو متر خاکی و سرما و برف و خطر کومله و دمکرات و گرگ و پیاده روی و خیلی چیزهای دیگر .
خلاصه با هر مکافاتی بود به راه افتادیم و بعد از کمی راهپیمایی نور ماشینی از پشت سر روشن شد و شک کردیم که نکند ضد انقلاب باشد با تردید دست بلند کردیم دیدیم که ایستاد و لندرور بود لامپ داخل ماشین را روشن کرد دیدیم که پاسدار است و از بچه های خودمان است و ما را به مقر رساند و صحبت کردیم و نصیحت کرد که دیگر دیر وقت نیاییم . آمدیم چادر ساعت ۸/۵ شب بود دیدیم که مهمان داریم و امیر بحرینی معاون دوم گروهان است . شام خوردیم و بعد صحبت شروع شد اول با عرض چند مرتبه جبهه آمدن و گفتن خاطره ودر آخر هم مشکلات گروه و گردان را مورد بررسی قرار دادیم و صحبت کردیم
یک شخص مهربان و خوش برخوردی می باشد اهل اصفهان و ساکن تهران مس باشد ودر مورد عملیات صحبت کرد که خیلی نزدیک است و ارتفاع نسبتا خیلی بلندی است و شیب خیلی زیادی دارد .ودر آنجا یک تانک و تعدادی نیرو است و به محل ارتفاعات ماووت نزدیک سلیمانیه است و کار گردان ما است و ارتفاع اصلی را هم نمی دانم که میخواهد عمل کند و خیلی صحبت های دیگر . کلی هم با هم شوخی کردیم طوری که ۵ علی کنار همدیگر قرار گرفته بودیم .
پ .ن . وقتی چند علی کنار هم نشسته بودند یکی از بچه ها می گوید قیافه این علی ها خیلی نورانی شده است و به احتمال زیاد این علی ها شهید می شوند که حرفش واقعیت پیدا می کند
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_اصغر_صادقی
@sharikerah
همیشہ مےگفت :
کار خاصے نیاز نیست بکنیم
کافیہ کارهاےِ روزمـرهمـونُ
بہ خاطر خدا انجام بدیم
اگہ تو این کار زرنگ باشے
شڪ نکن شهید بعدے تویے!
#شهید محمد ابراهیم همت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆توصیه رهبری به خواندنِ نماز شب👆
_________
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح
معنا میکنم هر شب...
🌹 شهید علی پیرونظر
✅ رزمنده گردان زهیر
لشکر ده حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
#شهدایی
#الّلهُمَّارْزُقْنٰاشَهادَتَفیسَبیلِکْ
.
چقدر این جملهی شهید خلیلی
قَشنگه که میگه:
هیشکي پشتتون نیس!
هیشکي پشت آدم نیس
فقط خدا هست..!
.
اعتبار آدمها به حضورشان نیست
به دلهره ای است که در نبودشان
احساس میشود
بعضی از نبودنها را
هیچ بودنی پُر نمی کند
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر_لشکر_۱۰
واسه بچه شیعهها پاییز از"مهر"شروع نمیشه،
پاییز از"بیمهری"مردم مدینه به مادرمون شروع میشه...
🍂🍂🍂🥀🥀
آنها که عکسها را نبوسیدهاند
هنوز برایِ تار و پود یک نفر
دلتنگ نشده اند ....
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
زهراییها شهید میشوند
این را من نمیگویم
نگاه کن ؛
نگاهش ،
حتی لبخندش هم
عطرِ یاس دارد..!
#شهید_علی_پیرونظر
#گردان_زهیر
🥀گمنام باش
میشی مثل «شهید گمنام»
مادر مهربان (س) میشه زائر قبرت ...
#حضرت_زهرا
#شهید_گمنام
بعد از اینکه مهاجمینِ خانه،
امیرالمومنینعلیهالسلام را رها کردند
و تنها از مسجد برمیگشت؛
حضرتزهرا به تنهاییِ او نگاه میکرد.
به حضرت فرمود:
علیجان؛
جانم فدای جان تو،
جان من سپر جان توست...🌱
-کوکبدرّی،ج۱،ص۱۹۶-
#فاطمیه
سه شنبه ۶۶/۱۰/۲۲
صبح ساعت ۵/۵ بیدار شدم و نماز را خواندم و بعد از اذان صبح نماز صبح را هم خواندم و بعد آماده شدم برای صبحگاه . ساعت نزدیک ۷ بود که در صبحگاه بودیم . و هیچ کدام از فرما نده ها نبودند و فقط برادر خسرو آبادی مسئول مخابرات بود که نرفته بود برای شناسایی و او مراسم صبحگاه را انجام داد و بعد حرکت کردیم برای دویدن و برادر بحرینی رهبری را داشت و حدود نیم ساعت دویدیم .تا خارج از دژبانی و بعد کوهنوردی و بعد تا جلوی اردوگاه گردان دویدیم دربین راه صلوات و شعارهایی هم گفته شد بعد آمدیم برای صبحانه . چون من خادم الحسین بودم مقداری از ظرفها را دیشب شسته بودم و ظرف های صبح را هم شستم ساعت ۱۲/۵ناهار بچه ها را دادیم وبعد با بچه ها کلی به سر وکله هم زدیم . آماده شدیم برای نماز مغرب وعشا . ساعت ۹ شب رزم داشتیم و رفتیم بیرون . برف شدیدی آمده بود . از کوه بالا رفتیم و تا ساق پا در برف بودیم و در دشت های پر برف کارهای نظامی انجام دادیم موقع برگشت دژبانی جلوی ما را گرفت و کلی اذیت کردند بعد با هزار مکافات به مقر برگشتیم . در کوه بعضی ها بیشتر از ده بار زمین خوردند و دو مجروح داشتیم که پایشان شدید درد گرفته بود و یکی از آن ها از بالای کوه غلت خورده بودو به پایین آمده بود .
ساعت ۴ صبح بود که خوابیدیم .
پ ن . تنها یک روز از خاطرات خود نوشت شهید پیرونظر مانده است .
عملیات بیت المقدس ۲ در تاریخ ۶۶/۱۰/۲۵
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
آخرین برگ از خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر
چهارشنبه ۶۶/۱۰/۲۳
صبح ساعت ۶ بیدار شدیم ونماز را خواندیم . ولی تمام منبع های آب یخ زده بود و زمین هم پر از برف بود سرما خیلی شدید بود . و اعلام کردند که صبحگاه نداریم و ساعت ۸ بازو بند ها را آوردند و دادند و گفتند که سریعا بدوزید و لوازم را مرتب کنید تا ظهر طول کشید بعد از نماز و ناهار تیر بار را بردم بیرون و شلیک کردم اسلحه کمی گیر داشت شروع کردم به تمیز کردن اسلحه و بعد گفتند لوازم خود را در گونی بگذارید و تحویل بدهید و ان شاالله برای صبح زود خواهیم رفت . وصیت نامه ها را هم گفتند حتما بنویسید ودر ساک بگذارید . در همین موقع بود که طاهری دو نامه از خانه برایم آمده بود داد دیدم که سه عکس هم داخل نامه فرستاده شده ودر نامه دوم چیزی نوشته شده بود که در لحظات آخر عمرم ( ان شاالله ) ناراحت شدم و همه فکرم در خانه بود .
همه مشغول کاری بودند و نوشتن وصیت نامه و خداحافظی و کسی به فکر خوردن غذا و شام نبود و حال که آخرین خط ها را می نویسم ساعت ۸ شب هست و بقیه را در دفترچه یادداشت که در جیب خودم هست می نویسم ......
پ.ن،. علی آقا فردای صبح ۱۰/۲۴ همراه دیگر همرزمانش به سوی شمال سلیمانیه و ارتفاعات ماووت حرکت می کنند .
عده ای عقیده دارند روز دوم عملیات یعنی ۲۶ دی ایشان به شهادت رسیده اند اما تاریخ اعلام لشگر ۲۸ دی ماه می باشد .
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم تو تمومی نداره...🌹