eitaa logo
شهید علی پیرونظر
463 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
389 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋 بسم الله الرحمن الرحیم 🌟 چهارشنبه 28 آذر ♻️ سلام صبح بخیر 💖درآستانه روزمادر برای سلامتی همه زنان و مادران قهرمان پرور ایران عزیز اسلامی ، صلوات ✅ الهی 🌸 با یک نگاه زیبای خدا ✅ زندگیتون شـاد بشه
به قول آوینی: "ما یافتیم آنچه‌‌را که دیگران نیافتند، ما همه افق‌های معنویت‌را در شهدا تجربه کردیم؛ عشق را هم امید را هم کرامت را هم شجاعت را هم عزت را هم... و همه آنچه‌را که دیگران جز در مقام شهادت نشنیده‌اند ما به چشم خود دیدیم!"
آنها... بارِ ، بستند و رفتند... و ما امّا دل ‌بسته شدیم به مسافرخانه !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🕊 شهـــدا دلمـــاݩ رابه شمـــا گِره زده ایم💔 دستگیرمان باشید... دراین دنیاے وانفسا تکیه گاهمان باشید.. غریب و تنها دراوج بی کسی های زمانه دلمـــان را به ســـوی شما حواله میکنیم.. پذیـــرای دل شکـــسته مـــان باشــــید😭 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎
می‌گویند ؛ باران که می‌زند بوی خاک بلند می‌شود اما اینجا باران که می‌زند بویِ خاطره‌ها بلند می‌شود ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 است به گلزار که رسیدی آهسته قدم بردار اینجا قرارگاه است که دلتنگی و عشق را کنار تربت مَرد خانه شان آورده اند ... 🌹 🍀🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند وقتی بود که از علی آقا بی خبر بودم . دلم برایش خیلی تنگ شده بود . از حال و روز او بی خبر بودم . شب یلدا بود . شبی که قرار بود همه خانواده دور هم بنشینیم . بگوییم و بخندیم . و تا نیمه شب بیدار بمانیم . شوهر خواهرم . دو برادرم و علی آقا منطقه بودند . خانه گرم بود اما دل های ما نگران . کسی شوقی برای خندیدن نداشت . گویی لب هایمان از سرمای وجودمان یخ زده بود . مادرم برای اینکه حال و هوای ما را عوض کند همه چیز را مهیا کرده بود و با ذوق و سلیقه چیده بود . پدرم مثل همیشه دست پر به خانه بر می گشت . ریحانه بیست روزه درون گهواره آرام خوابیده بود . هنوز پدر را ندیده . گرمی وجودش را حس نکرده . نمی داند چه شکلی هست . قرار بود علی آقا طبق قولی که داده بود موقع بدنیا آمدنش کنارمان باشد اما بیست روز گذشته و هنور از علی آقا خبری نیست . شب بلند تر از آنچه فکر می کردم بود . علی برادرم با خواهرم و بچه هایش به خانه آن ها رفتند . من بودم و پدر ومادرم و ریحانه بیست روزه . نیمه شب زیر پتو آرام گریه می کردم . طوری که پدر و مادرم متوجه نشوند و غصه نخورند . خودم را مچاله می کردم و از درد فراق عزیز تر از جانم به خود می پیچیدم .صبح که بیدار شدم اول زمستان بود . هوا سرد بود و برف زمین را پوشانده بود ‌ دندان درد عجیبی گرفته بودم . زانوهایم را بغل کرده بودم و کنار گهواره ریحانه نشسته بودم . و با خودم می گفتم . یعنی الان علی کجاست ؟ چه می کند ؟ اصلا سالم هست ؟ مادرم در آشپزخانه مشغول پختن غذا بود . یهو صدای یا الله علی آقا در خانه پیچید مثل برق از جا پریدم و پا برهنه به طرف حیاط دویدم . ادامه دارد .....
علی آقا با دیدن من لبخندی زد و نگاهی به پاهای برهنه من انداخت و گفت دختر سرما می خوری .... ساکش را درون ایوان گذاشت . تاب باز کردن بند پوتین هایش را نداشت . پرسید دخترم کجاست . گفتم توی اتاق . به طرف اتاق رفت و دو زانو زد و با چکمه هایش به طرف گهواره ریحانه رفت . ریحانه را از درون گهواره بر داشت و در آغوش کشید . نگاه ریحانه به پدر بود . چهره زیبای علی لبخندی بر لبان ریحانه نشاند . بوی خوش پدر و دختری در اولین روز دی ماه تمام خانه را فرا گرفت . همه خوش حال بودیم . و لبخند بر لبان همه ی ما نشسته بود . مادر و پدرم بیش از همه شاد بودند . چون روزها چهره در هم و گرفته من را دیده بودند . مادرم سفره ناهار را پهن کرد و علی آقا همچنان کنار سفره هم ریحانه را از بغل خودش دور نمی کرد . علی آقا با هر قاشق غذا خوردن . نگاهی به دخترکش می انداخت و نفس عمیقی می کشید . گویی خیلی سخت این لحظات را بدست آورده است . او پنج روز بیشتر مرخصی نداشت . و باید زود بر می گشت . چون عملیات در پیش رو داشت .دسته گلی که علی آقا برایم آورده بود درون گلدان گذاشتم و عروسک بزرگی که برای ریحانه آورده بود را روی طاقچه اتاق. لحظات شیرین ما مثل برق و باد می گذشت و چه کس می دانست که آخر این ماه نشده . دفتر خوشبختی ما برای همیشه بسته می شود و این اولین و آخرین بار است که علی آقا دخترک نازش و همسر جوانش را می بیند . خیلی زود پنج روز تمام شد و علی آقا راهی منطقه شد و در ۲۸ همان ماه به شهادت رسید . و شاهدی ماند و با یک دنیا حسرت .........
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌷 لطفا با قلبی شکسته وارد شوید! اینجا تعمیرگاه دل های خسته است❤️‍🩹 زمین خورده ای؟ دلت از زمین و زمان گرفته؟ قدم بگذار به وادی شهدا... شهدا دست گیرت می شوند! اینجا یک جای دنج برای هوایی شدن دلهای خسته... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌