eitaa logo
شهید علی پیرونظر
461 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
383 ویدیو
0 فایل
دلاور مرد گردان زهیر .گروهان عاشورا . لشگر ۱۰ سیدالشهدا. عملیات بیت المقدس ۲ هیچکس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید @shahede_shayan ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه ۶۶/۹/۱۲ امروز صبح ساعت ۳ بیدار شدم و نماز خواندم کمی دعا و قرآن تا اینکه ساعت ۶ صبح شد بچه ها هم از خواب بیدار شدند و نماز صبح را به جماعت خواندیم . بعد آماده شدیم برای صبحگاه . در صبحگاه برادر صادقی بعد از خواندن قرآن صحبت کرد و به برادران جدید گروهان نصر و بعضی تدارکات خیر مقدم گفت و گفت امروز صبح ماشین هایی می آیند وساعت ۱۰ هر کس خواست می تواند به شهر برود . بعد آمدیم چادر و پتوها را جمع کردیم . من . مصیب . تورج . گرشاسبی . علی سالاروند و علی دهقان با همدیگر کشتی گرفتیم .و به سر و کول همدیگر زدیم . نزدیک ساعت ۸ بود که صبحانه خوردیم و مشغول نوشتن دفترچه ام شدم و لوازم داخل جعبه ام را مرتب کردم لوازمم را آماده کردم که اگر بتوانم ساعت ۱۰ به شهر بروم و تلفنی بزنم به شاهده که همیشه فکرم مشغول اوست ساعت ده تعدادی پیرمرد از تهران آمده بودند و در سرما در میدان نشسته بودند و صبحانه می خوردند بچه ها آن ها را دعوت کردند داخل چادر و پذیرایی کردیم و ساعت ۱۰/۵ حمید فرد آزاد رفت در باره ماشین ها پرسید گفتند ماشین نمی آید. رفتن به شهر ممنوع شده است و حال همگی را داخل قوطی کردند حالم خیلی گرفت . ناراحت شدم ودلم گرفت و قلبم شکست نزدیک ظهر رفتم بیرون قدم زدم وضو گرفتم و آمدم و نماز را به جماعت خواندیم قرار شد ساعت ۲/۵ به خط بشویم برای دویدن . مقداری پا مرغی رفتیم .کمی راهپیمایی و بعد دویدیم . مقداری خیز رفتیم . در آخر نرمش کردیم . و تمرین به ستون راه رفتن و پیام دادن را کردیم . حدود ساعت ۳آمدیم . بچه ها چای درست کردند . بعد نامه ای از یک برادر دبستانی کلاس پنجم آورده بودند و به من دادند خواندم و قرار شد جواب آن را بدهم .از رزمندگان کمی صحبت کرده بود و قدردانی کرده بود و دعا کرده بود . بعد آماده شدیم برای نماز جماعت بچه های گروه آمدند چادر ما و دعا و نوحه خوانی کردند بچه ها حالی پیدا کردند و سینه زدند بعد کمی صحبت شد و آخر آماده شدیم برای خوابیدن ساعت ۱۱ به خواب رفتم پ .ن . در چنین روزی هنگام اذان صبح مسافری که علی آقا منتظرش بود بدنیا می آید . تنها یادگار . و علی آقا هنوز نمی داند که پدر شده است . علی آقا به قولش عمل نکرد و موقع بدنیا آمدن دخترش در کنار شاهده نبود . @sharikerah
🔷 شهید آوینی: «آنچه به انسان استقامت و صبر می بخشد رضایت خداست. رضایت خدا نیز در رضایت امام است. تصور رضایت او، آفتاب بی غروبی است كه بر آفاق وجود ما می تابد. خستگی و دلمردگی، انجماد است و زمستان را در این دیار راهی نیست.» 🔸منبع: کتاب «گنجینه آسمانی»
🌷🕊چـه مــے فــهمیم شهادت چیســت؟! شــهیدو همــنشینش ڪیـسـت؟! تـمام جســت و جومـان حـاصلــش بــود: شهادت       اتــفـاقــے            نــیـست                 مــردم... اول بــاید نــفس خود را شهیـد و شهیـدانـه زندگـے ڪـنـے تا شـهید شوی...🌷 شبتون شهدایی🌷
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
🌹ڪاش آداب رفاقتـتـان قابل انتقـال بود.... دلم میگیـرد میــان جماعــتے ڪه مــهربـانـے یادشان رفتـه....🌹 🌹شبتون شهدایی🌹
❤️پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» 🌹روبه شش گوشه ترین قبله ی عالم هر صبح 🌹بردن نام حسین بن علی میچسبد 🌹اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌹وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جمعه ۶۶/۹/۱۳ ساعت ۴ صبح بیدار شدم نمازخواندم و بعد نماز صبح و خلاصه ساعت ۷ بود که من و تورج صبحانه را آماده کردیم . کم کم بچه ها را صدا زدیم و صبحانه خوردیم و بعد شروع کردیم به نظافت چادر . ساعت ۹ بود رفتیم ظرفها را شستیم ساعت ۱۰ قرار گذاشتیم بیرون برویم . کمی دویدیم بعد کنار صخره ها نشستیم و محمد گرشاسبی درباره کار کردن با آر . پی . جی و کمک های آن و تجربیات خودش،صحبت کرد . مقداری هم درباره تیر بار . هوا خیلی سرد بود . کم کم آمدیم . بچه ها در بین راه شعار می دادند و قرآن می خواندند ساعت ۱۲ با خواندن سوره والعصر کارمان تمام شد بعد آمدیم چای درست کردیم . هوا خیلی گرفته بود . بچه ها نواری درباره مقام شهید گذاشتند . همگی رفته بودند توی حال و من لحظه ای از خود غافل نبودم و تمامی حواسم مشغول او بود . ساعت ۲/۵ رفتم حسینیه. ساعت ۵/۵ بیرون آمدم باران شدیدی آمده بود همه جا گل شده بود خاک اینجا هم رس هست . حالت چسبندگی شدیدی دارد و هر لنگه پوتین نزدیک چندین کیلو گرم است و نمی توان راه رفت . آمدم دیدم جلو چادر آب جمع شده است و همگی بچه ها کمک کردند جویی کندند و چاله ای هم کندیم و آب را به مسیر چاله هدایت کردیم. بعد از شام آقا جواد آمد و گفت باید امشب پست بدهید . من و علی دهقان از ساعت ۱۰ تا ۱۱ پست داشتیم . یک دست بادگیر گرفتیم و پوشیدیم رفتیم پست را از ناصر ومجید تحویل گرفتیم . چندین دور چادرهای نصر و بعثت و خودمان را زدیم و بعد پست را تحویل علی عزیزی و جواد دادیم . آمدیم داخل چادر . علی گفت آبگرم می خوری گفتم بله . کمی نبات هم داخلش بریزیم . بعد کمی آبلیمو هم ریختیم . و کمی خنده مان گرفت ساعت نزدیک ۱۲ بود تورج گفت بخوابید . ولی خنده ما بیشتر شد تصمیم گرفتیم مصیب را هم بیدار کنیم او را صدا کردیم در خواب و بیداری بود گفتیم آب‌جوش نبات میخوری ؟ گفت آره و خوابید .دوباره بیدارش کردیم داود کنارش خوابیده بود گفت من هم می‌خواهم. حمید هاشمی نژاد گفت که بچه ها کمی آرام تر و بعد فرزاد راهم بیدار کردیم و گفتیم تو آب‌جوش میخوری گفت نه و خوابید خلاصه آنقدر خندیدیم که نزدیک بود دل درد بگیریم . ساعت نزدیک ۱۲/۵ خوابیدیم پ. ن . یک روز از تولد دختر علی آقا می گذرد و او خبر ندارد که پدر شده است @sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
21.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اولین معلم 🌷 بخش‌هایی از سخنان آن بانوی گرانقدر، درباره روش تربیت فرزندانشان 🗓 سالگرد وفات مرحومه میردامادی، مادر بزرگوار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای
‌شھدا . . باهردردی‌ ، جانمی‌زدن ؛ میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرآ ! شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همه‌سختیارو به‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن :) !
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌