🌷🕊چـه مــے فــهمیم شهادت چیســت؟!
شــهیدو همــنشینش ڪیـسـت؟!
تـمام جســت و جومـان حـاصلــش بــود:
شهادت
اتــفـاقــے
نــیـست
مــردم...
اول بــاید نــفس خود را شهیـد و شهیـدانـه زندگـے ڪـنـے تا شـهید شوی...🌷
#شهید_صفر_علی_لقاء
#شهید_علی_پیرونظر
#سال_۶۲
شبتون شهدایی🌷
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
#یادش_گرامی
جمعه ۶۶/۹/۱۳
ساعت ۴ صبح بیدار شدم نمازخواندم و بعد نماز صبح و خلاصه ساعت ۷ بود که من و تورج صبحانه را آماده کردیم . کم کم بچه ها را صدا زدیم و صبحانه خوردیم و بعد شروع کردیم به نظافت چادر . ساعت ۹ بود رفتیم ظرفها را شستیم ساعت ۱۰ قرار گذاشتیم بیرون برویم . کمی دویدیم بعد کنار صخره ها نشستیم و محمد گرشاسبی درباره کار کردن با آر . پی . جی و کمک های آن و تجربیات خودش،صحبت کرد . مقداری هم درباره تیر بار . هوا خیلی سرد بود . کم کم آمدیم . بچه ها در بین راه شعار می دادند و قرآن می خواندند ساعت ۱۲ با خواندن سوره والعصر کارمان تمام شد بعد آمدیم چای درست کردیم . هوا خیلی گرفته بود . بچه ها نواری درباره مقام شهید گذاشتند . همگی رفته بودند توی حال و من لحظه ای از خود غافل نبودم و تمامی حواسم مشغول او بود . ساعت ۲/۵ رفتم حسینیه. ساعت ۵/۵ بیرون آمدم باران شدیدی آمده بود همه جا گل شده بود خاک اینجا هم رس هست . حالت چسبندگی شدیدی دارد و هر لنگه پوتین نزدیک چندین کیلو گرم است و نمی توان راه رفت . آمدم دیدم جلو چادر آب جمع شده است و همگی بچه ها کمک کردند جویی کندند و چاله ای هم کندیم و آب را به مسیر چاله هدایت کردیم. بعد از شام آقا جواد آمد و گفت باید امشب پست بدهید . من و علی دهقان از ساعت ۱۰ تا ۱۱ پست داشتیم . یک دست بادگیر گرفتیم و پوشیدیم رفتیم پست را از ناصر ومجید تحویل گرفتیم . چندین دور چادرهای نصر و بعثت و خودمان را زدیم و بعد پست را تحویل علی عزیزی و جواد دادیم . آمدیم داخل چادر . علی گفت آبگرم می خوری گفتم بله . کمی نبات هم داخلش بریزیم . بعد کمی آبلیمو هم ریختیم . و کمی خنده مان گرفت ساعت نزدیک ۱۲ بود تورج گفت بخوابید . ولی خنده ما بیشتر شد تصمیم گرفتیم مصیب را هم بیدار کنیم او را صدا کردیم در خواب و بیداری بود گفتیم آبجوش نبات میخوری ؟ گفت آره و خوابید .دوباره بیدارش کردیم داود کنارش خوابیده بود گفت من هم میخواهم. حمید هاشمی نژاد گفت که بچه ها کمی آرام تر و بعد فرزاد راهم بیدار کردیم و گفتیم تو آبجوش میخوری گفت نه و خوابید خلاصه آنقدر خندیدیم که نزدیک بود دل درد بگیریم . ساعت نزدیک ۱۲/۵ خوابیدیم
پ. ن . یک روز از تولد دختر علی آقا می گذرد و او خبر ندارد که پدر شده است
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_دهقان_منشادی
#گردان_زهیر
@sharikerah
خاطرات خود نوشت شهید علی پیرونظر از لحظه اعزام تا چند روز قبل از شهادت 👆👆
21.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 اولین معلم
🌷 بخشهایی از سخنان آن بانوی گرانقدر، درباره روش تربیت فرزندانشان
🗓 سالگرد وفات مرحومه میردامادی، مادر بزرگوار حضرت آیتالله خامنهای
شھدا . .
باهردردی ، جانمیزدن ؛
میگفتنفداسرِحضرتِزهرآ !
شھیدزندگیکردنیعنیهمهسختیارو
بهجونخریدنبرایفداشدن :) !
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_علی_پیرونظر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی
قافله رفت و در این معرکه
ما ماندیم و مشتی خاطره!
و لبخندهایی که اشک را
هدیهی دیدگانمان میکند ...
#قهرمانان_وطن
#دفاع_مقدس
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_علی_اصغر_صادقی