ادامه .....
آن جا بود که عاشقان واقعی آن خورشید فروزان بشریت . آن امام مظلوم . آن حسین شهید و لب تشنه آشکار گشت و آن جا بود که عزاداری بدون هیچ گونه ریا . کبر و غرور و هر چیز دیگر آشکار گشت . و آن عزاداری واقعا مخلصانه بود و هیچ گونه جای تردید ی موجود نبود . قطرات اشگ همچون مروارید سفید از بهر آن گوهر آسمانی می جوشید و خود را همچون شمع برای روشنی هر چه بهتر بشریت آماده . نشان می دادند و خود را حاضر از بهر شهادت آماده کرده بودند .و دل آن ها به آن منظور می سوخت که چرا ور کربلا نبودند بعد از ساعتی که اکثر جمعیت از حال رفته بودند و مسئولین برای اینکه تلفاتی بوجود نیاید هر چه سعی می کردند مردم آرام نمی گرفتند ودر آن شلوغی هم که صدای بلند گو کار نمی کرد و هرچه سعی می کردند صدا به گوش کسی نمی رسید بعد از چندی عده ای قوی هیکل وارد جمعیت شدند و عده ای هم در جلوی درب جمعیت را به بیرون هدایت می کردند بعد از چندی مردم با قسم دادن به امام حسین (ع) و جان امام کمی آرام شدند بعد از آن مصیبتی خوانده شد بعد موقع نماز شد . بعد از نماز از طرف پادگان غذا آماده کرده بودندکه بعد از صرف غذا و کمی استراحت هر گردان بل نوحه خوانی و سینه زنی به طرف وسایل نقلیه حرکت کردند و بعد به اردوگاه خود برگشتیم . و ساعت ۴ رسیدیم . و بعد از کمی استراحت آماده برای نماز مغرب و عشا شدیم و دوباره همگی به طرف مسجد دهکده با نوحه خوانی و سینه زنی حرکت کردیم ودر آنجا هم عزاداری خوبی انجام شد
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
روز عاشورا
ساعت ۸ صبح جمع شدیم همه با دستمال های مشگی و پرچم های مخصوص و هر کس پارچه های مشکی را بر سر وگردن و بازوی خود بسته بود و بعد با شعار به سوی گردان ها حرکت کردیم که حدود ۲. ۳ کیلو متر فاصله داشت و در میان تپه ها و کوه ها بود .بعد از یک ساعتی به آنجا رسیدیم دیدیم هر گردان و دسته ای جداگانه است و هر کدام با پرچم و علم های مختلف و نوحه ها و گروه های مختلف در حرکت بودند چون ما عزاداری را مهمان گردان محمد رسول الله (ص) بودیم در مسجد آن ها جمع شدیم و مسجد تشکیل شده بود از تعدادی موکت و یک محراب که در زمین کنده بودند و اطراف آن را برای جلک گیری از اصابت ترکش به نمازگزاران گونی های پر از شن گذاشته بودند و دسته ها وارد آن جا شدند و شروع به سینه زنی کردند اول از همه فرمانده گردان حضرت رسول نوحه ای خواند و مجلس واقعا گرم شد ه بودو حال خوبی بود بعد تعداد دیگری نوحه خواندن . بعد یک شخص ترک بود که مداحی کرد و همه سینه می زدند و گلاب بود که بر پیکر پاک عزاداران ریخته می شد ودر اطراف ظرف های پر از شربت بود که گلوی تشنه لبان را تازه می کرد و همه با تمام قدرت و شور سینه می زدند ساعت ۱۱عزاداری غوغا شده بود و همه بر سر خود می زدند و حسین . حسین می گفتند و به دور یک محور می چرخیدند و آنقدر بچه ها از حال رفتند که حد نداشت . بعد وقت نماز رسید ه بود و حالا کی می خواست این جمعیت را خاموش کند با هزار مکافات جمعیت کمی ساکت شد و علت آن هم یا حسین جمعیت بود صدای وقت نماز است که از مسئولین به گوش می رسید بعد ساعت و انگشتر و ........ بود که بر زمین ها افتاده بود
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@shariker
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از یک روز سخت کاری به خانه آمدم کلید را داخل قفل انداختم . در ب را باز کردم از پله ها که بالا آمدم مادرم جلوی درب ناراحت ایستاده بود با دیدن من گفت ریحانه از مهد که آمده تا الان داره گریه می کنه . کیف و چادرم را رها کردم به طرف ریحانه رفتم او هنوز سه سال داشت اشک هایش را پاک کردم شاخه گل رزي در دست داشت گفتم چقدر گلت قشنگه . با بغض گفت مربی گفته این گل را بدین به پدرتون و روز پدر را به او تبریک بگین . گفتم خب میدهیم به بابا جان . صدای گریه اش بلند تر شد گفت خانم گفته بابای خودتون . مادر سفره را انداخته بود و پدر ومادر صبورم منتظر ما بودن . گفتم باشه این که گریه نداره می رویم پیش بابا علی گل را بهش می دهیم . برخواستم و چادر بر سر همراه ریحانه راهی گلزار شهدا شدیم . به درب گلزار که رسیدیم ریحانه جلوتر از من با شاخه گل به طرف پدر می دوید و من بغض هایم را یکی پس از دیگری فرو می بردم . به پدر که رسید گل را سر مزار علی گذاشت و برگشت و لبخند رضایتی زد . اشک هایش هنوز روی صورتش نشسته بود . چند دقیقه ای کنار علی ماندیم و بعدراهی خانه شدیم در مسیر برگشت ریحانه در آغوشم به خواب رفت وقتی به خانه برگشتم .هنوز سفره پهن بود و هیچ کس ناهار نخورده بود.
اولین سال روز پدر
#شهید_علی_پیرونظر
#پاره_تن_بابا
#پدران_آسمانی
@sharikerah
بابا جان آسمانی ام روزت مبارک.🌸
از وقتی که به یاد دارم جایم همیشه روی پایت بود .اصلا من روی پای تو بزرگ شدم .تو بودی و محبت های پدرانه ات که نبود باباعلی را حس نکردم ،همیشه با همه بچه های شهدا فرق داشتم همیشه لبریز از محبت پدر بودم .اصلا من تا ۵ سالگی ۲بابا داشتم .یکی باباعلی که از وقتی که یاد دارم هر پنج شنبه برایش گل میبردم و با دقت خواستی گل های پرپر شده را روی سنگ مزارش تزیین میکردم و بابا جان که در یک خانه زندگی میکردیم . حتی حسرت گفتن بابا بر دلم نماند مثل بقیه نوه ها صدایت میکردم باباجان.وقتی ۶ ساله بودم و میخواستم کلاس اول بروم جمعی از کارشناسان جلسه ای در بنیاد شهید ترتیب دادن و من و مادرم را هم دعوت کردن تا کم کم به من توضیح بدهند که من یک بابا دارم که شهید شده و یک پدر بزرگ به نام باباجان .ولی من در طول جلسه فقط حواسم به عروسکی بود که برایم هدیه آورده بودن .بعد مسئله بعدی شد نوشتن بابا در کلاس اول .معلم مهربان کلاس اولم خانم مطهری هم درس بابا رانداد و من و هم کلاسی هایم هم بخاطر من هیچ وقت یاد نگرفتیم بنویسیم بابا.من جای خالی بابا را چند سالی است که حس میکنم .چند سالی که تو ناگهان از پیشم رفتی .جایت خیلی خالیست.هنوز نبودنت را باور ندارم .دلم برای گفتن باباجان پر میزند .روحت شاد باباجانم.🌸
@sharikerah
#شهید_علی_پیرونظر
#تنها_یادگار
فرمانده گردان حضرت رسول گفت که نماز را در گردان روح الله می خوانیم و به راه افتادیم در آنجا به یاد خیمه های امام حسین خیمه های،سفیدی درست کرده بودند بعد از تمام شدن نماز به امامت یکی از روحانیون و بعد از کلی سخنرانی . دور خیمه ها جمع شدیم و فردی با لباس قرمز برای آتش زدن خیمه ها آمد فریاد یا محمدا و یا حسین بلند شد گرد وخاکی، شده بود همه بر سر و صورت خود می زدند بعد از پایان عزاداری نام گردان ها به ترتیب خوانده شد برای صرف غذا به گردان سیدالشهدا بروند . چون مهمان گردان سیدالشهدا بودیم غذا قرمه سبزی بود . بعد از غذا به همراه علی شایان و عباس احمدی حرکت کردیم به طرف اردوگاه خودمان ساعت ۴ بعد از ظهر رسیدیم و بعد از کمی استراحت و نماز جماعت و شام برای شام غریبان به طرف مسجد رفتیم و آخر شب برگشتیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah
پ . ن .از راست علی شایان .حاج آقا قربانی و شهید پیرونظر
چهارشنبه ۶۲/۷/۲۷
امروز ظهر بعد از صرف ناهار نزدیک ساعت دو بعد از ظهر به همراهی عباس و علی شایان به آب تنی رفتیم و امروز اولین روزی بود که من تمرین شنا را شروع کرده ام و بعد از چندی شنا را یاد گرفتم و چند متری را شنا کردم بعد از بیرون آمدن از آب به چادر برگشتیم که صفر علی لقا آمد و گفت آقای مطهری امام جمعه آمده است و در دهات بالا است و همه می توانند به دیدن او بروند من به همراهی علی شایان رفتیم و دیدیم در تبلیغات است و جمعی هم همراهش است مثل تعدادی از برادران سپاه .فرمانده بسیج (برادر جراحی) و حاج آقا قربانی . بعد از سلام و علیک و دیده بوسی دیدم حاج آقا مطهری به هر کسی صد تومان پول مهر خورده خودش و تبرک کرده امام امت را می داد بعد از خارج شدن از اتاق با برادر جراحی مشغول صحبت شدیم و بعد به برادر لقا گفتم که با موتور برویم من دوربینم را بیاورم و رفتیم و دوربین را آوردیم و منتظر بودم تا از اتاق بیرون بیایند تا عکسی از ایشان بگیرم که دیدم عده ای از بچه های تخلیه از کوه با تمام تجهیزات آمدند و دیگر آقای مطهری برای راحتی آن ها از اتاق خارج شد و در ایوان ایستاد و با همه دیده بوسی کرد و به همه صد تومان داد برای بیشتر بچه ها تعجب آور بود که چطور پول می دهد و می گفتند تا حالا چندین امام جمعه آمده ولی هیچ کدام از این کارها انجام نداده اند بعد از چندی عکسی یادگاری با حاج آقا مطهری گرفتیم و با برادر جراحی که تازه از جمع آمده بود در رابطه با وضع آنجا صحبت کردم بعد از تاریک شدن هوا به چادر برگشتیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_صفر_علی_لقاء
#والفجر_۴
@sharikerah
جمعه ۶۲/۷/۲۹
صبح زود اعلام کردند که هر چه زودتر آماده شوید و چادر ها را جمع و بسته بندی کنید و تمام لوازم را جمع کنید و ما همگی به سرعت لوازم را آماده کردیم و ساعت ۹صبح همراه وسایل با دو عدد اتوبوس به طرف سر پل حرکت کردیم و بعد از چندی به سر پل رسیدیم و ماشین ها ایستادند تا ماشین های دیگر هم برسند بعد از نیم ساعت مقداری مواد خوراکی مثل سیب که بچه های حزب الله ساوه فرستاده بودند و مقداری نان و کنسرو و چیزهای دیگر به ما دادند و بعد که وسایل حاضر شد ماشین ها حرکت کردند و طول ستون ما حدود یک کیلو متر بود که شامل تعداد تقریبا ۴ اتوبوس نیروی انسانی بود که داخل اتوبوس های بدون صندلی نشسته بودند که نیروها آشکار نشوند و تعداد خیلی زیادی کمپرسی و آمبولانس و حدود چندین دستگاه تریلی حامل توپ پدافند و موشک خمپاره انداز و چند کامیون مهمات و خیلی چیزهای دیگر مثل ماشین های تویوتا برای آبرسانی و تبلیغات و خیلی چیزهای دیگر . بعد از یک ساعت و خورده ای به اسلام آباد غرب رسیدیم و رفتیم پادگان الله اکبر و دیدیم وسایل گازوئیل زدند و نزدیک ظهر بود گفتند پس نماز را در این جا بخوانید بعد از نماز همه بچه ها آمدند نفری یک کنسرو ماهی به ما دادندو بعد از صرف ناهار حرکت کردیم حدود ۲ ساعت دیگر باختگان رسیدیم و از اتوبان به طرف غرب حرکت کردیم حدود ساعت ۶/۵بعد از ظهر به شهر کامیاران رسیدیم و چون ساعت ۵ به بعد تامین جاده را جمع می کنند مجبور شدیم شب را در اردوگاه امام خمینی آن شهر سر کنیم و بعد از شام بچه های چادر ما در یک اتاق جمع شدیم و نفری دو پتو گرفتیم و خوابیدیم.
#شهید_علی_پیرونظر
##شهید_صفر_علی_لقاء
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرزویم را
شهادت مینویسم
تا نکند یک وقت ؛
طعمِ شهد احلی من العسل را
در عالم آرزوها نچشیده باشم ...
#شهید_علی_پیرونظر
@sharikerah
#
صبح بعد از نماز و صبحانه و کمی گشتن مشغول نظافت شدیم و تا نزدیکی ظهر شد و نماز خواندیم . ساعت ۳/۵بود که رادیو سنندج اعلام کرد اسیران عراقی را ساعت ۴/۵ از سنندج عبور می دهند و ما هم فورا فرمانده محور را پیدا کردیم و همراه مسئول دسته و ۱۲ نفر دیگر به دژبانی مراجعه کردیم و فرمانده اجازه خارج شدن ما را از دژبانی گرفت و همگی به شهر رفتیم و در خیابان ها قدم زدیم و با رفتار و قیافه ها و آداب و رسوم آن ها کمی آشنا شدیم و سر چهار راه اول دیدیم ماشین ها که پر بود از برادران مزدور عراقی را به پشت جبهه می برند و بعد ازرفتن آن ها به راه خودمان ادامه دادیم . در بین راه معلم سالهای گذشته خودم را برادر یعقوب زاده را دیدم و سلام و علیک و روبوسی کردیم و بعد با بچه ها آمدیم چای خوردیم و بعد به مسجد جامع رفتیم و وضو گرفتیم و به پایگاه برگشتیم .
#شهید_علی_پیرونظر
#شهید_صفر_علی_لقاء
@sharikerah
سه شنبه ۶۲/۸/۳
صبح به مااعلام کردند هر چه زودتر وسایل خود را جمع کنید و آماده حرکت باشید بعد از ساعتی حرکت کردیم و از سنندج به طرف مریوان رفتیم و جاده آن تمام پیچ در پیچ بود بعد از چهار ساعت به پنج کیلو متری مریوان رسیدیم و ما را در میان تپه ها و در میان جنگل جای دادند و شب را در جنگل خوابیدیم و هر کسی هم دو ساعت پست داست و فردای آن روز هم وسایل را با کمپرسی ها بار زده بودیم آوردند و ما مشغول چادر زدن شدیم و تا ساعت یک مشغول بودیم و بعد از نماز و ناهار دوباره مشغول پنهان کردن چادر شدیم و بعد از نماز و شام خوابیدیم
#شهید_علی_پیرونظر
#والفجر_۴
@sharikerah