eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
آشپزخانه بهشتی🍃🍃🌸🍃🌸🍃 سلام،چند تا ایده معنوی برای برکت در زندگی دارم خودم انجام دادم وواقعا موثره،سعی کنید حتما لااقل یه موردش رو انجام بدید، باور کنید با این کار هیچ وقت یخچال وفریزرم خالی نیست، ودعا برای ظهور وسلامتی امام زمان هیچ وقت فراموش نشه من این برگه رو پشت شیشه اجاق گازم چسبوندم که جلو چشمم باشه که اگه سعادت داشتم انجام بدم ، وقتی ازتون نمیگیره سعی کنید ذکر ها رو بگید ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌱🌹 ‍ حرف قشنگ ✨ ⚠️تلنگرانه⚡️ در هر مرحلـه ای از گنـــــاه هستى سریع توقف کن ⛔️🖐🏻 مبـادا فکر کنی آب از سرت گذشتـه❗️ مبـادا از رحمت خدا نا امید بشی❗️ شیـــــطان میخواد بهت القا کنه که آب از سرت گذشتـه و توبه فایده نداره! مبـــــادا فریب شیـــــطان رو بخوری.. خدا بسیـــــار توبه پذیر ومهــــربونـــــه ...😌💌 🌺نبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ🌺 🌸به بندگانم خبر ده که یقیناً من [نسبت به مؤمنان] بسیار آمرزنده و مهربانم. 📚قرآن كريم سوره حجر آيه ٤٩ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
دختری با پدرش می‌خواستند از یک پُل چوبی رد شوند.پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر.پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد... این دقیقا مانند داستان رابطه‌ی ما با خداوند است، هرگاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دست ‌مان را بگیرد، هرگز دست ‌مان را رها نخواهد کرد! و این یعنی عشق... دعا میکنم خــدا دستمونو بگیره🌹 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ 🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند... و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟ خمیر به سنگها می چسبد... اما نان هر چه پخته تر می شود، از سنگها جدا میشود!! حکایت آدم‌ها همین است... سختی های دنیا ، حرارت تنور است... و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند... و هر چه انسان پخته تر میشود سنگ کمتری بخود می گیرد... سنگها تعلقات دنیایی هستند... ماشین من.. خانه من..من.. من !! آنوقت که قرار است نان را از تنور خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!! خوشا بحال آنکه در تنور دنیا آنقدر پخته میشود... که به هیچ سنگی نمی چسبد!! ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟ سنگ ما کدام است ؟ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸من خانه‌ام را پر از رنگ ميكنم پراز عطر زندگي ، گل مي‌خرم , نان گرم مي‌كنم و بـــاور دارم زنـدگــي يـعني همیـن بـهانـه‌های كوچـك خوشبختی... سلام صبح زیباتون بخیر💐 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🖇 ✅ارزش یک عمر را آن که نفس های آخرش را میکشد می داند... ✅ارزش یک سال دانش آموزی که مردود شده می داند... ✅ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس به دنیا آورده می داند... ✅ارزش یک هفته را سردبیر هفته نامه می داند... ✅ارزش یک روز را سربازی که یک روز به پایان خدمتش مانده می داند... ✅ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق می کشد می داند... ✅ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده می داند... ✅وارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان سالم به سر برده می داند... 📌من و شما ارزش زمان هایی که خدا مجانی دراختیارمان قرار داده را می دانیم یا نه ⁉️ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داستان_زندگی_اعضای کانال برای دومین بارم بود مهر میومد روی شناسنامه ام..... همه من رو نحس میخوندن اسم من فیروزه است مامان شریفه اخمی بهم کرد و گفت دختر این چه حرفیه تو میزنی ؟مگه زنی که طلاق گرفته نمیتونه یه مرد رو خوشبخت کنه؟ دوما مگه تو چند سالته که این حرف رو میزنی تازه ۱۷سالته ،ماشالا بر و رو هم که داری خانوم هم که هستی....پس میخوای برگردی زن ابراهیم بشی زن یه مرد زن دار ۳۵ساله؟ فیروزه تو دیگه اسیر دست جواهر نیستی که به اجبار شوهرت بده تو الان به زن مستقلی خودت فکر کن خودت تصمیم بگیر ، با هق هق گفتم زندگی با من روی خوش نداره مامان شریفه ،جواهر و خانواده شوهر اولم بهم میگفتن نحس میگفتن تو نحسی،میترسم واقعا نحس باشم و این نحسی دامن ابوذر رو هم بگیره.... بازم مامان شریفه بهم اخم کرد و گفت مگه مقصر فوت پدرت و مادرشوهر اولت تویی؟؟دختر خودتم باور داری؟!نگو مادر اینا همه اش اراده خداونده اونشب مامان شریفه تا اذان صبح باهام حرف میزد ،اما دل من راضی نمیشد که حتی یک ثانیه به ابوذر هم فکر کنم ،درسته آقا بود ولی حقش یه دختر با خانواده بود نه مثل من بی کس و کار ،با این فکر که میدونستم ابوذر حالا دیگه بهم حس داره نمیتونستم توی اون خونه بمونم برای همین صبح قبل از اینکه برم تولیدی رفتم دم در خونه ی جواهر ،این آخرین شانسم بود.... چون اول صبح بود توی کوچه هیچکس نبود برای همین اگه جواهر شروع میکرد به داد و بیداد کسی نبود بشنوه .... دستگیره ی در رو زدم با کوبیدن دومی جواهر اومد پشت در وقتی منو دید انگار گیرم اورده باشه من پایین چادرم رو گرفت و منو کشوند تو خونه محکم در و بست از این حرکت تند جواهر ترسیده بودم چشمام. باز بار شده بود .... گلوم و فشار میداد و با حرص میگفت دختره چش سفید تا با اون پسر سپاهیه هستی ک خوب میدونی چیکار کنی ،خوش با پای خودت اومدی در خونم‌.... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
👨🏻آقای خونه! آقــای خونه اگه بدونید؛ همکاری شمادرامورمنزل وتوجه به کاهش خستگیهای همسرتون؛ چقدردرازدیادمحـ💕ـبت ودلبستگی ایشون به شمامؤثره؛ هرگز رهاش نمیکنید! 💞 👩‍🔧خانم خونه👇 خانم ها رفتارهای زیرجاذبه شما را کم میکند. 👈🏻نصیحت تکراری 👈🏻تذکر مداوم 👈🏻سرزنش 👈🏻منت گذاشتن 👈🏻مقایسه کردن 👈🏻جرو بحث کردن 👈🏻برچسب منفی زدن 👈🏻نفوس بد زدن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
تلنگر👌 "سی.پی.آر " بیمارستان جای جالبی ست، آدم هایی که بیرون از آن تند و تند قدم میزنند، گریه میکنند، دعا میکنند، حالشان بهتر از بیماری که برای زنده ماندن با دستگاه شوک دست و پنجه نرم میکند نیست. آدم های بیرون از اتاق از یک چیز میترسند؛ از "نبودن" ! از نزدن ضربان قلب عزیزترین شخص دنیایشان، از جای خالیه یک آدم. اتاق شوک جای بد و جالبیست، تمام قول های عالم پشت دَرش داده میشود، تمام خاطرات مرور میشود! تمام خوبی هایش یادآوری میشود! حالا چشمتان را ببندید. بدترین آدم زندگیتان را درون این اتاق تصور کنید. فرض کنید تنها کسی هستید که او دارد، به خوبی هایی که قبلا به شما کرده فکر کنید، به جای خالیش . نبود آدم ها را هیچ کینه ای پر نمیکند! لطفاً در زندگیتان یک اتاق سی پی آر، یک اتاق شوک داشته باشید و خوبی های آدم های بدِ دنیایتان را احیا کنید . بعضی روزها امروزمان به فردا نمیرسند 👤دکتر_محبی (فوق تخصص قلب) ‌ ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
داستان_زندگی_اعضای کانال برای دومین بارم بود مهر میومد روی شناسنامه ام..... همه من رو نحس میخوندن اسم من فیروزه است از این حرکت تند جواهر ترسیده بودم چشمام. باز بار شده بود با چشای حدقه زده به جواهر خیره شده بودم زبونم قفل شده بود به ایون نگاه کردم دیدم خواهرای ناتنی ام دارن نگام میکنم دختر بزرگ جواهر مثل خودش بدجنسی می‌بارید ازش ولی دختر وسطیش نگاه مهربونی داشت حتی از همین فاصله هم نگاه اشک الودشو حس کردم با کشیده ای که جواهر بهم زد به خودم اومدم دستمو گذاشتم رو جای انگشت‌های جواهر که خوب میدونستم خوب نقش بسته رو صورتم چشام اشکی شد به خواهرام نگاه کردم دختر بزرگ جواهر داشت با خواهر بحث میکرد انگار خواهر کوچیکش میخاست بیاد پایین ولی بزرگه نمیزاشت لبام لرزید به جواهر نگاه کردم دختره ه.....زه داری چکار میکنی بی‌خبر هاااا جواهر من .....من میشه بیام تو این خونه توخدا بزار بیام میام کلفتی تو و دختراتو میکنم میام کنیزتون بشم ببین سر کار میرم بهت پول میدم به پات می‌افتم جواهر به صورتم تف انداخت گفت خفه شو دختره احمق خفه شووو تو که تازه افتاده تو کار هرز...گی حتما پول خوبی درمیاری شنیدم این پسره ابوذر برو بیایی داره همینجوری بمون تو این خونه هرچی پول مول داشت میاری میدی بهم وگرنه کاری میکنم مثل ابراهیم بندازتت بیرون فهمیدی فیروزه باورم نمیشد این همه وقاحت جواهر باورم نمیشد گفتم جواهر من اومدم التماست کنم بزاری من بمونم خونه بابام دربه درم نکنی بعد تو چی میگی چی میخای جواهر لبی کج کرد و گفت هه فک کردی نمیدونم شدی هر ز ه این پسر جانماز آب کش دوباره دستمو گرفت خواست منو بندازه بیرون برای بار آخر هم به پنچره ایون نگاه کردم دختر بزرگ جواهر خیره نگام میکرد ولی دختر کوچیکش به وضوح معلوم بود داره گریه میکنه جواهر دستمو کشید دوباره منو انداخت بیرون انگشت اشاره تهدید وار سمت گرفت گفت کاری که گفتم میکنی وگرنه با ابراهیم بلایی سرت میارم بعد در بست...... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
عالمی مشغول نوشتن با مداد بود کودکی پرسید: چه می نویسی؟ عالم لبخندی زد و گفت: مهم تر از نوشته هایم، مدادی است که با آن می نویسم، می خواهم وقتی بزرگ شدی مثل این مداد بشوی پسرک تعجب کرد! چون چیز خاصی در مداد ندید عالم گفت پنج خصلت در این مداد هست. سعی کن آن ها را بدست آوری اول: می توانی کارهای بزرگی کنی، اما فراموش نکنی دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند و آن دست خداست دوم: گاهی باید از مداد تراش استفاده کنی، این باعث رنج مداد می شود، ولی نوک آن را تیز می کند. پس بدان رنجی که می بري از تو انسان بهتری می سازد سوم: مداد همیشه اجازه می‌دهد برای پاک کردن اشتباه از پاکن استفاده کنی ، پس بدان تصحیح یک کار خطا، اشتباه نیست چهارم: چوب مداد در نوشتن مهم نیست ،مهم مغز مداد است که درون چوب است،پس همیشه مراقب درونت باش که چه از آن بیرون می آید پنجم: مداد همیشه از خود اثری باقی می گذارد،پس بدان هر کاری در زندگی ات میکنی ،ردی از آن به جا میماند،پس در انتخاب اعمالت دقت کن ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🖇📌 درس زندگی...🚻 ✨ﺩﻭ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺷﻮﻥ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺸﺐ، ﺷﺐ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ. ﺗﻮ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ؟» ﺩﻭﻣﯽ: «ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻇﺮﻑ ﺳﻪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺷﺎﻡ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺭﻓﺖ و افتاد رو تخت ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. ﺑﻪ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟» ﺍﻭﻟﯽ: «ﺧﯿﻠﯽ ﺷﺎﻋﺮﺍﻧﻪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ. ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻡ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻟﺒﺎﺳﺎﺗﻮ ﻋﻮﺽ ﮐﻦ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻣﻨﺰﻝ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻥ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ.» از قرار، همسران این دو خانم نیز همکار هم بودند و داشتند درباره دیشب صحبت می‌کردند. ✨ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺩﯾﺮﻭﺯﺕ ﭼﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮔﺬﺷﺖ؟» ﺷﻮﻫﺮ ﺩﻭﻣﯽ: «ﻋﺎﻟﯽ ﺑﻮﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﺷﺎﻡ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩﻡ ﻭ ﺑﻌﺪﺵ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻡ. ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩ؟» ﺷﻮﻫﺮ ﺍﻭﻟﯽ: «ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﺷﺎﻡ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ، ﺑﺮﻕ ﺭﻭ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﭼﻮﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺣﺴﺎﺑﺸﻮ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﯾﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﺮﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺷﺎﻡ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ. ﺷﺎﻡ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮔﺮﻭﻥ ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﯾﻢ ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ. ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻨﻢ.» 📌ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ: ✨مهم نوع نگاه ما به زندگی است ✨اگه نگاهمونو عوض کنیم در بدترین شرایط میتوانیم بهترین شرایطو رقم بزنیم... مهم اینه نگاهمون رو به زندگی عوض کنیم... درضمن 📌گول شکل ظاهری زندگی دیگرانو نخورید.شاید شما خوشبختتر از کسی هستید که همیشه حسرت زندگیشو دارید هيچ وقت نگو رسيدم ته خط اگه هم احساس كردی رسيدی ته خط يادت بيار كه معلم كلاس اولت هميشه می گفت: نقطه سر خط .... بعد از هر سختی شروعی دوباره و پر انرژی داشته باش... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈