eitaa logo
شهدای مدافع حرم
379 دنبال‌کننده
38.3هزار عکس
31هزار ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
  🌷«بنابر وظيفه اي كه بر دوش دارم مي توانم  بگويم كه اي عزيزان از به سادگي نگذريد و تنها آنها را زينت بخش مطالب و گفته هاي خود نكنيد، البته كار خوبي است اما اصل انجام اين كار و مسئله اصلي به آنهاست.»🌷 ❤️ ❤️ 🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🌦... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... . 🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 مرد می خواهد ... اینکه بگذری از آرزوهایت ... زنجیرهای را از خود رها کنی گفتنش آسان است ... اگر کردن به آن هم بود ، به خیلی هامان واژه اضافه شده بود . شادی روح و 🥀 🌹🕊
💐🌸🌺🌷🌺🌸💐 شاید را خیلی به من نمی گفت ولی در خیلی به من می کرد. با همین کارهایش دوری از خانواده ام می رفت. که می گرفت، می آمد و تمام را می گذاشت توی من و می گفت: هر جور خودت داری کن . خرید با من بود. اگر خودش لازم داشت می آمد و از من می گرفت. هر وقت هم که برای و تنگ می شد ، آزاد بودم یکی دو هفته بروم . اصلاً سخت نمی گرفت. از هم که بر می گشتم، می دیدم خیلی و است. را خودش و را مرتب می کرد. شادی روح و 💐 🌺💐
✨﷽✨ مرد می خواهد ... اینکه بگذری از آرزوهایت ... زنجیرهای را از خود رها کنی گفتنش آسان است ... اگر کردن به آن هم بود ، به خیلی هامان واژه اضافه شده بود . شادی روح و 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🔴 شنبه به شنبه کِیف می‌کنم ... 🔴 از این به بعد سه‌شنبه‌ها هم ... پرده اول؛ حدود یک سال قبل بود که دیدم در گوشه‌ای از پیاده‌روی میدان نزدیک خانه‌مان، پسری حدودا ۱۵، ۱۶ ساله ایستاده، کتری چایش را لبه دیوار آتش‌نشانی گذاشته و به مردم چای می‌دهد. توجهم خیلی جلب نشد! گذشت تا هفته بعد دوباره دیدمش که این بار عدسی می‌دهد. اما یک میز پلاستیکی کوچک هم آورده و قابلمه‌اش را روی آن گذاشته. باز هم خیلی توجهم جلب نشد! هفته بعد دیدمش باز هم آمده. این بار احساس کردم روتینی دارد! همینجا می‌ایستد تا نذری مختصری بدهد و بعد هم احتمالا می‌رود مدرسه!! این عادت را ترک نمی‌کرد ... هر شنبه با یک میز و یک قابلمه یا یک سماور نذری می‌آمد و نیم ساعت بعد هم رفته بود. کم‌کم دیدم کارش گرفته. هر هفته بند و بساطش بزرگ‌تر می‌شد. افراد بیشتری به کمکش آمده بودند. برای روزهای بارانی سایه‌بان می‌آوردند، چند سماور بزرگ تهیه کرده بودند، باند می‌گذاشتند و مدح اهل بیت پخش می‌کردند و جالب بود که جمعیت قابل توجهی برای صبحانه نذری آنجا می‌ایستادند. دیروز دیدم از عادت شنبه‌ها فراتر رفته و یک ایستگاه صلواتی بزرگ با داربست و دکور برای فاطمیه زده. احتمالا از عصر تا انتهای شب هم فعال است ... یکی همت کرد، پایداری کرد و یک حرکت اجتماعی ایجاد کرد. خلاصه؛ شنبه به شنبه که می‌بینمش کِیف می‌کنم .... پرده دوم؛ دیروز برایم روز خاصی بود، قم بودم. بعد از زیارت و چند جلسه، به توصیه دوستی رفتیم در . از سال‌های دور، رسمی به وجود آمده که عده‌ای سه‌شنبه‌ها از حرم حضرت معصومه تا مسجد جمکران پیاده می‌رفتند. از حدود سه سال قبل یک نفر همت کرده بود و یک موکب در طول مسیر زده بود! سه سال قبل یکی بود و امروز شده ۵۰ موکب!! یکی همت کرد، هر هفته آمد و خدمت‌رسانی کرد و حالا در کمتر از سه سال حداقل ۵۰ موکب در این مسیر هستند و جالب اینکه این کار موجب شده پیاده‌روی احیا شده و تبدیل به یک حرکت جمعی و خانوادگی بشود. موکب‌ها ساده و بی‌پیرایه‌اند. عموما از اهالی قم ولی برخی هم از شهرهای اطراف! پشت یک یا دو ماشین تمام وسایل‌شان جا می‌شود. چند ساعت مانده به اذان مغرب می‌آیند تا اذان مغرب خدمت‌رسانی می‌کنند. همه هم به عشق امام زمان می‌آیند ... دیروز، وقتی دیدم چند هزار نفر در این مسیرند و به سمت مسجد جمکران می‌روند، واقعا به همّت و نیّت آن چند نفر که این کار را شروع کردند، غبطه خوردم. در طریق المهدی جاری است. فرصت خادمی، فرصت با هم بودن، در کنار هم زیستن، رشد کردن و امام زمانی شدن ... @tariq_almahdi اما بعد؛ ، کاملا مردمی هستند. مردم را به حرکت در می‌آورند. مستمر هستند. ابتکاراتی هستند از جنس ! عمل‌های به ظاهر ساده‌ اما به شدت معنی‌دار و چندبعدی. عمل عده‌ای که پا به میدان گذاشته‌اند، نواقص کارشان را ذره ذره برطرف کرده‌اند و در طیف بزرگی از مردم حرکت ایجاد کرده‌اند. مثل همان کاری که آقا روح‌الله در طریق المهدی کرد و مثل همان کاری که سید غفار در شیراز کرده ... بیش باد؛ و شهر به شهر ..
10.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed بسم الله الرحمن الرحیم سلام صبح بخیر 🌹 🔸 امروز یکشنبه 📆 شمسی: ۱۴۰۳/۱۰/۲۳ ( ماه دی ) 📆 میلادی: ۲۰۲۵/۰۱/۱۲ ( ماه ژانویه ) 📆 قمری: ۱۴۴۶/۷/۱۱ ( ماه رَجَب ) ذکر امروز: ۱۰۰مرتبه یا ذالجلال والاکرام ✍ امیر مؤمنان علی علیه السلام: شب و روز در تو عمل می‌کنند، پس تو هم در شب و روز کار و کن، شب و روز از تو (عمر و جوانی را) می‌گیرند، پس تو هم از شب و روز (بهره) بگیر. اِنَّ اللَّیْلَ وَالنَّهارَ یَعْمَلانِ فیکَ فَاعْمَلْ فیهِما، وَ یَأخُذانِ مِنْکَ فَخُذْ مِنْهُما 📚 کتاب چهل حدیث عمل