#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
در جهان هرگز ز بعد رحلت پیغمبری
کس نزد در خانۀ پیغمبر خود آذری
چون امیرالمومنین در عین قدرت تاکنون
سر به تسلیم و رضا ناورده هرگز سروری
آنقدر شیر خدا گردن به حکم حق نهاد
تار سن در گردن او بست از سگ کمتری
داد دنیای دنی آنقدر دونان را امان
تا به شیر حق نمودند ادعای همسری
تا قیامت کرد کار شرع احمد را خراب
از در غصب خلافت روسیاه خودسری
عقل کی باور کند کز بعد خود ختم رسل
واگذارد امتان خویش را بی رهبری
یا کند محروم از میراث خود در روزگار
دختر خود را و بخشد ارث را بر دیگری
کی نهادی تا کند بیگانه غصب حق وی
داشتی گر شوهر زهرای اطهر یاوری
او فکند آتش به دارالعصمت دخت رسول
پهلوی او را شکست از ملعنت بدگوهری
حیف می باشد که در جای رسول هاشمی
جا کند بوبکر چون بوزینه ای بر منبری
صورت خاتون محشر شد ز سیلی نیلفام
کس نبیند بعد از این بالاتر از این محشری
گشت گریان محرم و بیگانه بر حال رسول
در مدینه هر که او را دید با چشم تری
در به روی دختر احمد کسی ننمود باز
از طریق بی وفایی مردم یک کشوری
یاد ایام پدر می کرد می زد در جهان
شعله از سوز جگر چون مرغ بی بال و پری
گاه بودی با حسن همناله گاهی با حسین
در شکایت گاهی از دور سپهر چنبری
بهتر از خیرالنسا مردم کنندش احترام
گر بماند در جهان یک دختری از کافری
«صامتا» خلق جهان را نیست تاب استماع
بهتر آن باشد کز این شرح غم افزا بگذری
#صامت_بروجردی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_زهرا_شهادت
#بلال
کرد رحلت سوی جنت چو رسول قرشی
تنگ شد وسعت یثرب به بلال حبشی
کافری را به سر مسند دین والی دید
ز نبی مسجد و محراب نبی خالی دید
طاقتش طاق شد از گردش دور ایام
کرد هجرت ز مدینه به سوی کشور شام
بود در شام شبی خفته دل از غصه کباب
گفت با وی نبی امی مکی در خواب
کای وفاپیشه بدینسان ز چه مهجور شدی
که جفا کرده که از مرقد من دور شدی
کرد از شام به فرمان رسول مختار
باز رو سوی مدینه دل بیصبر و قرار
گفت روزی به علی فاطمه با درد و ملال
که فتاده بسر من هوس صوت بلال
غم هجران نبی ساخته پرخون جگرم
خواهم از او شنوم نام نکوی پدرم
ز علی کرد بلال از پی تسکین بتول
آخر از کثرت اصرار به ناچار قبول
شد چو آواز بلال از پی تکبیر بلند
بانک تکبیر دل فاطمه از جای بکند
صوت تهلیل چو برداشت به توحید اله
روز شد در نظر فاطمه چون شام سیاه
بعد توحید خدا چون پی تکمیل اذان
برد با گریه بلال اسم محمد به زبان
یاد ایام پدر کرد و برآورد خروش
رفت طاقت ز دل فاطمه و شد مدهوش
گشت دامان وی از خون جگر مالامال
از اذان گفتن خود شد ز محن لال بلال
ای دریغا که مرا شد جگر از غصه کباب
یادم آمد ز سکینه به ره شام خراب
که بُد آن غمزده را هر قدمی مد نظر
به سر نیزه خولی سر پر خون پدر
فرصت گریه نمیداد بر آن طفل صغیر
سیلی شمر ستم پیشهی مردود شریر
بلکه میبرد اگر نام حسین را به زبان
آمدی بر سر او از همه سو کعبِ سنان
زد شرر بر جگر او یکی از بیادبی
خارجی گفت به اولاد رسول عربی
گشت در شام چو آرامگه آل رسول
در گذرگاه یهودان بنمودند نزول
یکی از لشگر بیدین یزید مردود
اینچنین کرد ندا سوی زن و مرد یهود
کاین اسیران که چون شیرند به قید زنجیر
همه هستند ز نسل علی خیبر گیر
آنکه بنمود زن و مرد شما را به جهان
قتل و غارت همگی را به طریق عدوان
ز پی کینه دیرینه این بد عملی
حالیا وقت تلافی شده از آل علی
جمع گشتند یهودان سیهدل به تمام
پی آزار حریم نبوی از سر بام
آن یکی سنگ زد آن سوختگان را بر سر
دیگری خاک بیفشاند و دگر خاکستر
آن یکی آتش بیداد بنی بر میزد
به سر عترت مظلوم پیمبر میزد
داد از آن لحظه که با روی بسان خورشید
کرد جا زینب دلخون شده در بزم یزید
هر طرف کرد نظر حوصله شد بر او تنگ
ز تماشایی انبوه نصارای فرنگ
برد بیطاقتی وی ز کفش صبر و عنان
به میان اسراء کرد رخ از شرم نهان
آن زمان قلب و دل دختر زهرا بطپید
که شد آشنا به لب لعل حسین چوب یزید
شد سراسیمه و مانند سپند از جا جست
باز از خوف نظرکردن حضار نشست
(صامتا) حشر از اشعار تو کرده است قیام
بهتر آنست که یک بار کنی ختم کلام
#صامت_بروجردی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_زهرا_شهادت
زبان حال مولانا امیرالمومنین علیه السلام
با حضرت صدیقه کبری سلام الله علیها
ای گرامی گوهر درج عفاف
حوریان را خاک درگاهت مطاف
عصمت کبرای حی دادگر
دختر نیک اختر خیرالبشر
باز گردون حیلهای انگیخته
طرح نو بهر جدایی ریخته
میزند دهر از عداوت دم به دم
رونق غمخانه ما را به هم
سخت در بستر نزار افتادهای
از چه رو ای جان، ز کار افتادهای
از چه ترک آشنایی کردهای
وز علی فکر جدایی کردهای
دیدهای اندر جدایی حاصلی؟
یا ز درد ابن عمت غافلی؟!
بر میفکن ای به محنت یار من
پرده طاقت ز روی کار من
بس بود خاکی که ما را شد به سر
جان من نام جدایی را مبر ...
گر بنای صبر را دادی به آب
میکنی از گریه عالم را خراب
کار صبر و طاقتم در دست تست
رشته امید من پا بست تست
بعد پیغمبر ز اشرار عرب
هر چه دیدم ظلم و طغیان و غضب
بودم از هر ابتلا بی واهمه
شاد کام از وصل تو ای فاطمه
گر ز خون، دامانِ دلآلوده بود
تا تو بودی خاطرم آسوده بود
چون تو بندی از جهان بار سفر
در فراقت بگذرد آبم ز سر
ای انیس غصه پنهانیام
وی دوای درد بیسامانیام
از تو خواهم عذر عمر رفته را
رنجهای سال و ماه و هفته را
تا قدم در کلبهام افراختی
با همه بیش و کم من ساختی
از غم و زحمت نیاسودی دمی
داشتی هر دم غمی و ماتمی
با چه زحمتها و غمها نو به نو
اکتفا کردی به قرص نان جو
ای انیس و مونس دیرینهام
داغ خود چون مینهی بر سینهام
نزد باب ای آفتاب منجلی
در جنان منما شکایت از علی
لیک بر گو در بر ختمی مآب
شد گلوی شوهرم اندر طناب
گو برای بیعت ارباب فجور
جانب مسجد کشیدندش به زور
گو نهاد ای جان به قربان سرت
پای، هر بیگانه روی منبرت
گو نهادند امتت ای سرفراز
در به روی دخترت بعد از تو باز
نیست یارای نوشتن خامه را
مختصر کن (صامت) این هنگامه را
#صامت_بروجردی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_زهرا_مدح
ای گرامی دخت سالار امم
لوح محفوظ خدای ذوالنّعم
از تو جسته سکّۀ عصمت رواج
عصمتت بگرفته از عفّت خراج
.
با وجود چون تو زن در احترام
دیگر از مردان نباید برد نام
.
کوه مس را می کند کان طلا
خاکپای فضّه ات چون کیمیا
.
آبروی مریم از خاک درت
ساره چون هاجر به خدمت در برت
.
گر تویی زن ای سر افراز یمن
کاش مردان جهان بودند زن
.
کرده حق نام گرامت فاطمه
ملک هستی را وجودت قائمه
.
ذات تو اسباب ایجاد وجود
خاطرات آئینۀ غیب و شهود
.
سرّ مکنون خدای اکبری
جفت حیدر دختر پیغمبری
.
قلب تو ای قلزم مجد و شرف
شد برای یازده کوکب صدف
.
قامتت ای سرو بستان صفا
پای تا سر نخل توحید خدا
.
آنچه قدرت داشت ذات کردگار
جمله را برده است در ذاتت به کار
.
بیش از اینم نی به وصفت دسترس
گر بُوَد در خانه کس یک حرف بس
.
روز محشر «صامتت» را یار باش
جرم او را در جزا ستّار باش
#صامت_بروجردی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_زهرا_مدح
ای گرامی دخت سالار امم
لوح محفوظ خدای ذوالنّعم
از تو جسته سکّۀ عصمت رواج
عصمتت بگرفته از عفّت خراج
.
با وجود چون تو زن در احترام
دیگر از مردان نباید برد نام
.
کوه مس را می کند کان طلا
خاکپای فضّه ات چون کیمیا
.
آبروی مریم از خاک درت
ساره چون هاجر به خدمت در برت
.
گر تویی زن ای سر افراز یمن
کاش مردان جهان بودند زن
.
کرده حق نام گرامت فاطمه
ملک هستی را وجودت قائمه
.
ذات تو اسباب ایجاد وجود
خاطرات آئینۀ غیب و شهود
.
سرّ مکنون خدای اکبری
جفت حیدر دختر پیغمبری
.
قلب تو ای قلزم مجد و شرف
شد برای یازده کوکب صدف
.
قامتت ای سرو بستان صفا
پای تا سر نخل توحید خدا
.
آنچه قدرت داشت ذات کردگار
جمله را برده است در ذاتت به کار
.
بیش از اینم نی به وصفت دسترس
گر بُوَد در خانه کس یک حرف بس
.
روز محشر «صامتت» را یار باش
جرم او را در جزا ستّار باش
#صامت_بروجردی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7