فرق است
که ابتدای پاییز از راه برسی؛
یا آخرین روزهای زمستان!
حکایت این روزها حکایت از دنیا رفتن کشاورزی است که در آخرین روزهای تابستان از راه رسید و در آخرین روزهای زمستان از دنیا رفت .
کشاورزی که بعد از بهار و تابستانی که بر خلاف انتظار برگ و باری نداشت کار را از دست کشاورز بی مسئولیتی که این بلا را بر سر زمین حاصلخیزی که آفت زده بود و بی ثمر ، آورده بود گرفت ، روی زمین کار کرد آفت ها را کُشت و بذرها را کِشت ، به هنگام شخم زد و به هنگام آبیاری کرد و نگاه از زمین برنداشت تا آخرین روزهای زمستان !
ولی اجل مهلتش نداد و لباس سبز بهار را بر قامت زمینش ندید .
و حالا ، یعنی در آخرین روزهای زمستان کشاورز دیگری از راه رسیده و کافیست که بنشیند و تماشا کند تا بهار از راه برسد و بزم عید را برپا کند و پُز شکوفه ها را به مردم بدهد و با سخاوتمندی در باغ را باز کند تا مردم سیزده خود را در باغ سرسبز او بدر کنند !
شکوه ای نیست ، بالاخره دنیا منزلی است که هر انسانی روزی بار بر زمین میگذار و روزی دیگر باید بار از زمین بردارد.
ولی کاش مردم هم بفهمند که میوه های فردا حاصل زحمت های باغبان مرحوم است .
کاش نه او را متهم کنند که چرا در دوران باغبانی اش میوه ای از باغ او نچیدند ؟ و نه باغبان تازه از راه رسیده را مالک و مدبر بهار بدانند .
البته مردم چه شاکر باشند و چه ناشکر ، باغبان مرحوم مزد زحماتش را میگیرد و روزی از خوان خدا میخورد و بهار باغش را از منزلی دیگر تماشا میکند .
این ما مردمیم که در بوته ی امتحان و ابتلا مانده ایم تا قدردان باشیم یا کفور .
✍️محمد امینزاده
#آخرین_روزهای_زمستان
@sheari