eitaa logo
شعری
95 دنبال‌کننده
31 عکس
1 ویدیو
0 فایل
(جسارتاً) اشعار و یادداشت های محمد امین زاده @ebn_e_majid
مشاهده در ایتا
دانلود
من دل خود را پس از عمری به راه آورده ام "بر امام مهربان خود پناه آورده ام " گفته بودم بار دیگر دست پر خواهم رسید باز اما دست خالی ، اشک و آه آورده کاش با دستان خالی سوی تو می آمدم توشه ای سنگین ز انواع گناه آورده ام خرمن من را بسوزان ، حاصل عمر مرا گندمِ خیری نه ، از شر کوهِ کاه آورده ام روی صحبت هم ندارم ، شرمسار و رو سیاه من فقط سوی ضریح تو نگاه آورده ام دلخوشم اما اگرچه من فقیر و خسته ام رو به هر سویی نکردم ، رو به شاه آورده ام گرچه امشب زائرت در بارگاهت نیستم در خیالم خویش را در بارگاه آورده ام @sheari
به یاد کودکی ام ؛ "دوست میشوی با من؟" بگو که میشوم آری قبول کن تا من... تو را به خانه برم در اتاق بنشینیم فقط بگو که چه خواهی بقیه اش با من تو امر کن که چه بازی کنیم دوست من تو باش سرور و آقا ، غلام آقا من تو نقش هر که بخواهی ، بیا تو بابا باش و نوکر همه ی بچه های بابا من بیا تو شاه شو و من گدای درگه تو کرم نما مکش از دستهای من دامن طلای ناب تویی گرد و خاک صحرا من تو درّ نابی و کف های روی دریا من تو دلبری و عزیزی و پر طرفداری غریب و بی کس و بی مشتری و تنها من چقدر حیف که با چون منی رفیق شدی چه نسبتی است میان ندیم تو با من؟ ولی تو با کرمت باز هم رفیق بمان اگرچه سود نبردی تو از من اما من... چو خار ، از گل روی تو میخرند مرا به خار ورنه کسی رو نداشت حتی من مرا مران ز درت کین حکایت من و توست : عزیز مصر تویی, پیری زلیخا من @sheari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا و جان مرا هم بگیر ، تاب ندارم بیا و تاب نیاور دوباره داغ دلم را چگونه باز سرم را برون کشم ز گریبان به روی خویش نیارم چگونه این همه غم را ؟ گمان من به خودم این نبود ،پس مپسندش مگیر غیرت من را ، مگیر خرده جَنَم را قسم به خون فلسطین و انبیاء شهیدش ز جان خود نگرانم قبول کن قسمم را برای یاری مظلوم گر به کار نیایم بیا و یکسره کن در شماره کن نفسم را گرفته راه نفس را چه حسرتی و چه بغضی که حاج قاسم اگر بود می‌گرفت علم را خطاب میکنم اکنون که داغدار و ملولم به سوز و آه امیر مدافعان حرم را به جوش آمده خونم ، حماسه ایست درونم بگیر اذن جهاد مرا ، بده کفنم را @sheari
تو بگو چگونه رفتی که هر روز جایت خالی تر از دیروز است ؟ و بگو چگونه سینه ام را سوزاندی که بعد از چند سال هنوز دود از کنده ی دل بلند است ؟ نمیدانم نور بودی یا باران ؟ سیل شدی یا طوفان ؟ که بعد از تو سوی چشممان کم و جگرمان ترک ترک شد و خونت شد سیلابی که دوباره بنی اسرائیل را به دست و پا زدن انداخت و میراثت طوفانی که چشم یهود را کور کرد گرچه تو با شهادت زنده تر شدی و روحت مانند پرنده ای بود که از قفس تن آزاد شد ، ققنوس شد ... ابابیل شد... آری تو زنده تر شدی ، دستت باز تر شد و این از اثرات تو پیداست ولی دل ما برای روی تو تنگ است برای لبخند های ملیحت که هزار بار تصویرش را از پشت آبشار به تماشا نشسته ایم برای چشمان خمار و نگاه نافذت از زیر ابراوان گره کرده ... برای صدایت ... ای کاش برای دلتنگی هم چاره ای بود ... @sheari
زمستان بود در قلبم ، بهار از آسمان افتاد سرم گرم تباهی بود تا عشقت به جان افتاد کویری خشک بودم ، مرده و بی روح تا روزی که باران نگاهت بر کویر بی نشان افتاد شب تاریک گمراهی کجا و صبح عشق تو؟ نمی دانم چه شد این عشق در دامانمان افتاد؟ من آری گر مسلمانم ، ز عشق زینب کبری ست که از دستان شیطان با نگاه او کمان افتاد همان روزی که از چشمم دو رود اشک جاری شد که او دامن کشان می‌رفت تا دامن کشان افتاد همان روزی که صد زخم فراق از دشمنانش خورد ولی از پا نیفتاد او اگرچه نیمه جان افتاد... در آن گودال خونینِ پر از تیر و پر از نیزه کنار جسم معشوقش که او هم بی نشان افتاد @sheari
نفرت ، لازمه ی عشق است و غضب ، لازمه‌ ی مهربانی ! چطور میتوان نسبت به مظلوم مهربان بود و بر ظالم غضب نکرد؟ و چطور میتوان عاشق حق بود و از باطل نفرت نداشت ؟ اگر کسی مدعی چنین عشقی است ، یقیناً رسم عاشقی نمی داند؛ و اگر آن گونه مهربان است ، آیین مهربانی را بلد نیست ؛ مگر میشود هر دم خون بیگناهی از چنگال ظالم بچکد و هرآینه حق را زیر پایش لگد مال ببینم و عاشق حق و مهربان به مظلوم باشم ، ولی نسبت به ظالم غضب در دلم نباشد و از او متنفر نباشم؟ این مهربانی و عاشقی افسانه ای بیش نیست و فقط ادا درآوردن است و گول زدن خود ! من بر مظلوم مهربان نیستم اگر فریاد غضبم بر سر ظالم بلند نیست و عاشق حق نیستم اگر نفرت باطل در دلم نیست. ...آری امروز اگر فریاد مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر می‌دهیم ، از مهربانی ماست؛ و این وفای به رسم عاشقی است... این رسم و شیوه را ما از کسانی آموختیم که اسوه ی عشق و مهربانی هستند و از نفرت ورزی و لعن به خاطر ناخوشایند ها ناراحتی ها نهی کرده اند ولی نفرت اگر بد است از این روست که جای عشق را در سینه تنگ میکند و دشمنی می آفریند و غضب اگر بد است به خاطر این است که روح مهربانی را مکدر میکند اما آنجا که پای ظلم و زیر پا گذاشتن حق در میان است دیگر لعن نکردن و دشمنی نداشتن نقض غرض است و ذبح کردن حق و پایمال کردن مهربانی ... از این روست که میفرمایند: اَللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَي ذَلِكَ ... @sheari
چای آخر را برایم در قدح کن ساقیا مست کن من را بدان ، مادامَ کنتُ باقیاً چون قدح نوش توام ، از غیر رو گردانده ام گشته ام اما ندیدم من کَمثلکْ راقیاً @sheari
نشد چشمم اگر از دیدن رخسارتان روشن نهادی منتی بر من ، دلم روشن شد از عشقت اگر عشقت نبود این زندگی بوی تعفن داشت و این بوی تعفن عطر آویشن شد از عشقت نه تنها بر من مسکین رسیده خیر عشق تو که آتش ها بر ابراهیم ها گلشن شد از عشقت اگر اعمال صالح قدر یک گندم ز من سر زد رسد روزی که بینم دانه ام خرمن شد از عشقت ولی خرمن نمیخواهم ، ندارم حسرت جنت بهشتم در بهشت کربلا ماندن شد از عشقت خدا را شکر پا در عرصه ی گیتی نهادی تو که این خلقت به لطف و منّتش احسن شد از عشقت @sheari
"محمد صیرتی" آمد ، "محمد خلقتی" آمد "محمد منطقی" آمد ، ولی نامش علی باشد ! علی هم نفس احمد بود ، فی الواقع محمد بود نمی‌دانم چرا باید علی نامش علی باشد ؟! @sheari
نادم که نیستیم، ز گریان شدن چه سود؟ فرصت گذشت ! پس ز پشیمان شدن چه سود؟ عاشق ز پا نشست و ز معشوق رو ندید ای زلفِ زال! حال پریشان شدن چه سود؟ یعقوب را به خاک سپردند در فراق یوسف! کنون ز عازم کنعان شدن چه سود؟ از دست رفت فرصت یاری دوستان جویای حال و روز رفیقان شدن چه سود؟ تردید ماند و قدرت تصمیم را گرفت خود کرده را بپرس ز حیران شدن چه سود؟ آتش کشیده‌ایم به یک عمر و سوختیم حتی اگر شود، ز گلستان شدن چه سود ؟ ماییم و دست‌رنج تلاشی که کرده‌ایم وقتی که مرگ هست، ز خاقان شدن چه سود؟ آن‌جا که تاج و تخت به آدم نمی‌رسد قارون که جای خود، ز سلیمان شدن چه سود؟ حالا که عیش رفت و به رنجَش رسیده‌ایم نادم ز راهِ رفته ز عصیان شدن چه سود؟ ما باز می‌رویم به راهی که رفته ایم تا عشق نیست گو، ز مسلمان شدن چه سود؟ گر لطف حق نبود و به ما مرحمت نداشت می‌گفتم از ملول و پشیمان شدن چه سود؟ @sheari
در آرزوی بهاران خویش پیر شدیم بساز چاره که در دست خود اسیر شدیم گذشت عمری و حتی شکوفه ای نزدیم! مع الاسف من و دل ساکن کویر شدیم به فکر خویش نبودیم سالیان دراز همیشه وقت تأمل بهانه گیر شدیم کجا روم ، به که روی آورم ، چه چاره کنم؟ چه شد ؟ برای چه و با که هم مسیر شدیم؟ چه شد که ثروت و جاه و رفاه افزون شد و در عوض خودمان کوچک و حقیر شدیم؟ چرا همیشه سراپا مطیع نفس و هوی ولی مقابل حق سرکش و دلیر شدیم؟ فرار کرده ام از این سوال ها عمری... که از پذیرش این حال ناگزیر شدیم چه سفره‌ها که برای بشر فراهم بود چه اشتهای کمی! ما چه زود سیر شدیم! @sheari
علی را "دوستان" تنها نهادند و رها کردند! همان هایی که ایامی به عهد خود وفا کردند همان‌هایی که ایامی کنارش زخم می‌خوردند ... و جان و مال و عِرض خویش در راهش عطا کردند ولیکن ظرفشان لبریز شد ، کم کم ، کم آوردند و کم کم بر امام خویش آهنگ جفا کردند علیٌ فازَ ، وَاللّهِ العَلی قَدْ خابَ أنصارُه "همان‌هایی که کم کم" راه خود از او سوا کردند... از این رو روضه ی من روضه ی یاران محروم است علی را ورنه از زندان دنیایش جدا کردند از این رو روضه ی من میشود توصیف امروزم چه کردم من به از کاری که آن با مرتضی کردند؟ کجایم من؟ امامم کو ؟ عهدم کو ؟ وفایم کو ؟ قضا کردم نمازی را که آنها هم ادا کردند... من اصلاً روزها یاد امامم هم نمی افتم! خوشا آنان که روزی لا اقل دردی دوا کردند... ولیکن رحم کن بر ما و حَوِّل حالَنا یا رَبّ چو آنهایی که استغفار بعد از هر خطا کردند @sheari
سفره را جمع کن ای دوست، که مهمانی نیست قرب و رضوان تو را رغبت چندانی نیست رحمتت شامل حال همه ی عالم شد رو سیاهی هم اگر ماند، پشیمانی نیست های های است فقط در دل این تاریکی روضه خوان روضه مخوان ، دیده ی گریانی نیست نعمت از منظر ما لقمه ی نان است، لذا سفره ای نیست ، اگر لقمه ای و نانی نیست من که از این همه سرمایه دهان دیدم و بس... لا جرم دغدعه ی صحبت جانانی نیست اشتهای همه کور است و بریز است و بپاش حیف این فرصت و صد حیف که ایمانی نیست کاش گنجایش من قدر عطایای تو بود کاش این بنده همان بود که میدانی نیست کار با فضل تو افتاد دگر بار ای دوست کار خیر است و به غیر از تو کسی بانی نیست ظرف ما کوچک و ره توشه کم و راه دراز ظرف ما را بگشا فرصت چندانی نیست... @sheari
نصرت از سایرین نمی‌خواهیم تکیه بر نصرت خدا داریم گنبد آهنین نمی‌خواهیم خودمان "گنبد طلا" داریم ! @sheari
برای خدا همیشه اولویت با سنت های الهی ست او سابقه ی به مسلخ فرستادن اولیائش را فراوان دارد ولی سابقه ی زیر پا گذاشتن سنت هایش را هرگز اصلاً اولیاء او کسانی هستند که به دنبال احیاء سنتهای الهی و در مسیر تحقق آنها گام بردارند و گام آخر هم بذل جان است آنها کسانی هستند که هم زندگی و هم مرگ را وقف احیاء همین سنتهای الهی کرده اند پس انتظار اشتباهی ست که سنتهای الهی فدای اولیاء الهی شوند اگر به ما بود می‌خواستیم هیچ ظالمی فرصت نوشیدن جرعه‌ای آب پیدا نکند و هیچ صالحی لا اقل قبل از به اتمام رساندن کشت و کارش و چیدن ثمراتش اجلش فرا نرسد دوست داشتیم صحنه ها و موقعیت های امید بخش هرگز بر هم نخورد و صحنه های ظلمانی و یأس برانگیز ولو به معجزه ای پاک شود و مثل رویا از آنها بیدار شویم ولی او نشان داده که موقعیت ها فقط وقتی پایدار باقی میمانند و یا تغییر میکنند که او بخواهد و او وقتی میخواهد که سنتهایش در این عالم چنان اقتضاء کنند چه صحنه بر وفق مراد بندگان باشد ، چه نباشد! او میخواهد چشم امید بندگانش به خودش باشد میخواهد دل به موقعیت ها نبندند و موضع گیری بیاموزند از همین روست که گاهی صحنه‌هایی را که دل مومنین به آن شاد است را برهم میزند گاه آنجایی که مومنین دل به پیروزی بسته اند شکست را به کامشان میچشاند و آنجا که از امکانات مأیوس و به خدا امیدوار و متوکلند پیروزی را . امروز نیز که شاید امید جهان اسلام و مظلومان عالم معطوف به ایران بود و هیچ کس دوست نداشت گردی بر آبرو و اقتدار این ام القرای جهان اسلام بنشیند ، خدا با گرفتن جمعی از پاک ترین ها و دوست داشتنی ترین ها و تکیه گاه ترین های از امت اسلام شاید میخواهد نور امید را از دل نامیدی بیرون بکشد و باز به همه نشان دهد که در این عالمی که امثال رسول خدا و علی و ... آن را ترک کردند ولی رسالت آنها بر زمین نماند و سنتهایش پامال نشد ، با رفتن غلامان آنها هم قواعد عالم برجا هستند ما باید بدانیم در این دنیا هیچ تکیه گاهی جز رحمت و حکمت او نیست و هیچ چیزی جز غضب او وحشت ندارد موقعیت ها و آدم ها می آیند و میروند همانطور که ما آمدیم و خواهیم رفت ✍ محمد امین زاده @sheari
من نگران آبرو و اعتبار او بودم ... او اهل صدق وصفا بود زحمتکش و پرتلاش بود و روز و شب نمی شناخت اهل گلایه و شکایت نبود و دوست و دشمن بر این اوصاف او شهادت میدهند ولی درختانی که او کاشته بود هنوز همگی به ثمر ننشسته بودند برگ و بار داشتند ولی هنوز همه ی میوه هایش نرسیده بودند و فرصت رو به اتمام بود پیش خود میگفتم این مرد خیلی زحمت کشید ولی میوه هایی که وعده اش را به مردم داده بود خیلی هاشان هنوز نرسیده حق او نیست که در یاد مردم در زمره ی کسانی بماند که وعده های سر خرمن انتخاباتی میدهند و بعد همه را فراموش میکنند آخر او از چیزی فروگذار نکرده من نگران میوه ها نبودم ، که بالاخره روزی میرسیدند و مردم از آنها بهره مند میشدند نگران اعتبار او و اعتماد مردمی بودم که صدق و صفا را در او دیده بودند و دل به وعده هایش سپرده بودند آری حق این سیدِ زلالِ زحمتکشِ مظلوم ، بی اعتمادی و بی اعتباری نبود ... تا اینکه خدا صحنه را به هم ریخت کاری با او کرد که با بهترینِ اولیاء خودش میکرد و او نیز آرزویش را داشت شهادت ... و همگان را از خبر شهادت او با نمایشی کم نظیر مطلع کرد او مردم را ذره ذره از شهادت او باخبر کرد و روضه ی او را وقتی خواند که مجلس آماده بود ابتدا دلها را نگران کرد و همه را دعا گوی او و خواب را برای او از چشمان مردم گرفت و بیم و امید را نسبت به سرنوشت او در دلها ریخت و در نهایت همه را از شهادت او باخبر کرد و دلها را در سوگ او سوزاند... من خودم دیدم که مراسم تشییع او مانند دریای غمی بود که پیکرهای او و همراهانش مانند موج اشک و هق هقی در آن به راه افتاده بود و از کنار هرکه رد میشد او را هم به خود ملحق میکرد آری من دیدم که اگر بنده نتواند از حق خودش دفاع کند خدای او عاجز نیست دیدم خدا چطور آبرویش را خرید و اعتباری به او داد که به هیچ باغبانی که باغش به ثمر نشسته بود هم نداده بود و خدا باز به من فهماند که اگر کسی در راه او جهاد کند و نا امید نباشد اگر همه هم بخواهند او را زمین بزنند خودش دست او را میگیرد او نگذاشت آبرو و اعتبارش خدشه دار شود بلکه به او آبرویی داد که آبرو داران عالم آرزویش را دارند چه عاقبت خوبی داشت زندگی مجاهدانه ی او... ✍محمد امین زاده @sheari
"صحنه ی رقابت جای دیگری ست" جبهه ی انقلاب اگر این رقابت را ببازد ، جای دیگری باخته است . همان جایی که منطق با هیجان و منطق با لجبازی در رقابت است . و آغاز این لجبازی از آنجایی شروع شد که کارآمدی کمتر شد و وعده ها جامه ی عمل نپوشید و بخش قابل توجهی از مردم به این باور رسیدند که دعواها بر سر احقاق حقوق مردم نیست و عرصه ی انتخابات تبدیل به عرصه ی رقابت جناح های سیاسی برای رسیدن مسند قدرت شده است. فلذا عده ی زیادی یا انتخاب را تحریم کردند و یا به کسانی روی خوش نشان دادند که ساز مخالفت و طعنه به نظام را کوک کردند ، هرچند که هیچ لیاقتی از خود نشان نداده باشند! اگرچه آن باور لا اقل نسبت به همه ی نامزد های موجود در صحنه درست نبود ، لکن وقتی کارآمدی نباشد و وعده ها یا سر خرمن باشد یا به هر دلیلی عملی نشود حصول این تلقی برای مردم جای تعجب ندارد . و الا این مردم همان مردمی هستند که سال ۸۸ با مشارکت هشتاد و پنج درصدی رأی تایید و یا انتقاد خودشان را نسبت به وضع موجود در صندوق جمهوری اسلامی انداختند و با صندوق رأی در نهایت صلح و آشتی بودند ! ولی هر چه کارآمدی کمتر شد اقبال مردم هم کمتر شد . اکنون اما مشارکت به حداقل انتظارات ما رسیده است ، اگرچه در بسیاری از کشورهای جهان با همین اندازه مشارکت کلاه از سر برمیدارند ولی جمهوری اسلامی ادعای بزرگتری داشته و دارد و این میزان مشارکت کمتر از آنی است که شایسته ی جمهوری اسلامی باشد . حال به نقطه ای رسیدیم که میزان مشارکت ما جای قمار ندارد . اگر کارآمدی را در دوران پیش رو هم نتوانیم اثبات کنیم و بهبود ببخشیم اوضاع از این هم وخیم تر میشود . هر چند عده ای میخواهند همین میزان مشارکت را هم غنیمت بدانند و با هر انگیزه ای از آن برای به حاکمیت رساندن هم کیشان خود بهره بردارند ولی کسی که دلسوز این نظام و این کشور است می‌داند که این میزان مشارکت دیگر آن دارایی نیست که بتوان از آن ارتزاق کرد ، بلکه تنها راه این است که آن را سرمایه گذاری کرد . سرمایه گذاری روی نامزدی که بتوان با کارآمدی اش امیدهای مرده و یا محتضر را احیا کرد و مردم را با صندوق رأی بیش از پیش آشتی داد تا این سرمایه ی حقیقی جمهوری اسلامی یعنی "مشارکت حداکثری" به خزانه بازگردد تا هم بقای نظام باشد و هم رضای مردم . فلذا انتخاب معقول انتخاب کسی است که هم کارآمدی اش را به اثبات رسانده باشد و هم دل در گروی این جناح و آن جناح نداشته باشد و همّ و غمّش نظام جمهوری اسلامی باشد و مردم . ✍محمد امین زاده @sheari
بی تفاوت باش و گردن هم نگیر و غُر بزن فاز روشنفکر دانا را بگیر و غُر بزن از گرانی و تورم شکوه کن ، اما خودت گوشه ای بنشین تماشا کن بمیر و غُر بزن سهم تو از سرنوشت کشورت یک رأی نیست؟! یا تو هم برخیز یا ذلت پذیر و غُر بزن ! @sheari
فرق است که ابتدای پاییز از راه برسی؛ یا آخرین روزهای زمستان! حکایت این روزها حکایت از دنیا رفتن کشاورزی است که در آخرین روزهای تابستان از راه رسید و در آخرین روزهای زمستان از دنیا رفت . کشاورزی که بعد از بهار و تابستانی که بر خلاف انتظار برگ و باری نداشت کار را از دست کشاورز بی مسئولیتی که این بلا را بر سر زمین حاصلخیزی که آفت زده بود و بی ثمر ، آورده بود گرفت ، روی زمین کار کرد آفت ها را کُشت و بذرها را کِشت ، به هنگام شخم زد و به هنگام آبیاری کرد و نگاه از زمین برنداشت تا آخرین روزهای زمستان ! ولی اجل مهلتش نداد و لباس سبز بهار را بر قامت زمینش ندید . و حالا ، یعنی در آخرین روزهای زمستان کشاورز دیگری از راه رسیده و کافیست که بنشیند و تماشا کند تا بهار از راه برسد و بزم عید را برپا کند و پُز شکوفه ها را به مردم بدهد و با سخاوتمندی در باغ را باز کند تا مردم سیزده خود را در باغ سرسبز او بدر کنند ! شکوه ای نیست ، بالاخره دنیا منزلی است که هر انسانی روزی بار بر زمین میگذار و روزی دیگر باید بار از زمین بردارد. ولی کاش مردم هم بفهمند که میوه های فردا حاصل زحمت های باغبان مرحوم است . کاش نه او را متهم کنند که چرا در دوران باغبانی اش میوه ای از باغ او نچیدند ؟ و نه باغبان تازه از راه رسیده را مالک و مدبر بهار بدانند . البته مردم چه شاکر باشند و چه ناشکر ، باغبان مرحوم مزد زحماتش را میگیرد و روزی از خوان خدا میخورد و بهار باغش را از منزلی دیگر تماشا میکند . این ما مردمیم که در بوته ی امتحان و ابتلا مانده ایم تا قدردان باشیم یا کفور . ✍️محمد امین‌زاده @sheari
روضه ی "خودت" را گوش بده مدتی ست که در مجالس روضه دیگر به روضه ی روضه خوان گوش نمیدهم؛ به روضه ی خودم گوش میدهم! به اینکه چه مصیبت ها و چه بلاهایی بر سر این خاندان عصمت و طهارت آمد و چه جسارتهایی شد گوش نمیدهم؛ به روضه ی خودم گوش میدهم! روضه خوان از آزادگی حُرّ که می خواند من بر اسارت خود می گریم و از وفای عباس که می خواند ، بر بی وفایی خود ... روضه ی من این است که تفاوتم چیست با کسانی که روبروی حسین ایستادند و یا او را تنها گذاشتند؟ آخر برای یزیدی شدن حتماً نیاز نیست آدم تیری بیاندازد و یا خیمه ای را آتش بزند ، بلکه همین کافیست که به روی خودت نیاوری و بی تفاوت بگذری و در گوشه ای بنشینی و تماشا کنی و حتی اشک بریزی ! اگر نبود ماجرای کربلا ، با اطمینان میگفتم که من هم حسینی ام ، ولی چه کنم که کربلا بوده و پرده از سستی عهد من و امثال من برداشته . آخر تا همین اواخر سال شصت هجری و تا قبل از جدی شدن حرکت امام و جدی شدن تهدید ها و سختی ها و ناملایمات ، امام حسین فقط در کوفه هجده هزار لبیک گوی جان بر لب آمده داشت که العجل العجل گویان در فراق امام بیقراری میکردند . اما ریزش ها و لغزش ها و حتی دشمنی ها از زمانی شروع شد که ابتلائات جدی شد و دوست داشتنی ها با هم در تضاد آمد ، دوست داشتن جان و مال و اهل و عیال و عافیت و ... با دوست داشتن امام . آنجا بود که عیار عشق ها روشن شد و صف عاشقانِ دوران عافیت از عاشقان دوران ابتلاء جدا شد . و اینجا بود که به خودم نگاه انداختم و دیدم که ما أعظَمَ مُصیبَتی ... باید بر حال خود گریه کنم نه بر حال امام و یارانش به حال آنها فقط باید غبطه خورد و بر حال خود فقط باید گریست من عاشق حسین هستم ولی عشقِ تنها برای حسینی شدن کافی نیست ! باید بیش از هرچیزی عاشق حسین بود . برای به یاری حسین شتافتن باید عشق دیگری همسنگ عشق او در دلت نباشد که پایت را بلرزاند! ... آری روضه های من به وسعت و تعداد تمام عشق ها و دلبستگی های پیدا و پنهان من است . دلبستگی هایی که تا به حال چنان قدرت و فتّانگی از خود نشان نداده اند چون تا به حال حیاتشان در معرض خطر قرار نگرفته است ، چون در دوران عافیت به سر میبرم . و این روضه را خود اباعبدالله علیه السلام برای ما خوانده اند : إِنَّ النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَی أَلْسِنَتِهِمْ یحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّیانُونَ باید به این روضه ها گوش داد و گریست ،نه برای اینکه ناامید شویم ، برای اینکه غافلگیر نشویم و برای اینکه روضه ها آراممان نکند و اشک، آتش غیرتمان را خاموش نکند بلکه بیقرارمان کند تا در تکاپو باشیم و از عمق جان و عاجزانه از خدا صدق و ثبات قدم بخواهیم و برایش فکری کنیم. باشد که به خود آییم تا این موج سرخوشیِ دریای عافیت جسم بی جان ما را بر سخره های ابتلاء نکوبد ... در روضه ها به حال خودم گریه می کنم بر روضه ی زوال خودم گریه می کنم در عافیت حسینی و در ابتلا ولی... آری من از ملال خودم گریه میکنم ✍️محمد امین زاده @sheari
آااای ، بمیرم برای داغ غمت جگرم سوخت بس که داد زدی بس که فریاد می‌زدی پسرم... وَلدی یا علی ، علی وَلَدی... مُردم آنجا که دیدمت صدبار به زمین خوردی و بلند شدی روی زانو رسیدی و گفتی چه کنم بعد تو ؟ علی! مددی @sheari
عباس! امید خیمه ی مایی تو محبوب ترین عموی دنیایی تو صد روز دگر هم نرسد آب هنوز پیروزی و سربلند و سقایی تو رفتی به فرات رو زدی تا چه شود؟ برگرد و خودت بیا ، که دریایی تو... ... @sheari
هدایت شده از شعری
حتی تحمل عطشش را نداشتیم لب تشنه بود ، دل نگران هم شهید شد... @sheari
هدایت شده از شعری
تو کیستی که نشد سرد داغ رفتن تو ؟ گذشت اینهمه از روز جان سپردن تو محال نیست که نامم شود فراموشم محال باشد عزیزم ، زِ یاد بردن تو برای سوختنش حاجتی به مقتل نیست بس است بر جگرم صرف تشنه ماندن تو کجاست آن جگری که نسوخت اما دید ؟ کنار نعش برادر عزا گرفتن تو کنار پیکر اکبر که می‌زدی فریاد کدام سنگ نشد آب از شکستن تو ؟ ولی مصیبت عظمی ست اینکه فاطمه هم کنار خواهر تو آمده به دیدن تو و خاک بر دهنم بیش از این نمی‌گویم : نداشت سابقه آیین سر بریدن تو ... هزار سال چو زنها گریستیم ، حسین... چه ها گذشت در آن ازدحام بر تن تو @sheari
ماندن در خیمه ی حسین بزرگی میخواهد... من هم امروز مثل شما امام حسین علیه السلام را با زیارت اربعینش زیارت می کردم که در میانه ی زیارت به این فراز رسیدم ؛ (وَقَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا ، وَبَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنیٰ ، وَشَرَیٰ آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ ، وَتَغَطْرَسَ وَتَرَدَّیٰ فِی هَوَاهُ ، وَأَسْخَطَکَ وَأَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَأَطَاعَ مِنْ عِبادِکَ أَهْلَ الشِّقاقِ وَالنِّفاقِ ، وَحَمَلَةَ الْأَوْزارِ ، الْمُسْتَوْجِبِینَ النَّارَ) امام عسکری (علیه السلام) میفرماند کسانی بر علیه امام حسین (علیه السلام) هم پیمان شدند که دنیا آنها را فریب داده بود ،آنها حاضر شدند حظ همراهی با امام و سعادت جاودانه را به کمترین بها بفروشند ! آنها اخرت و ابدِ خویش را بهایی ناچیز فروختند ! ببین انسان از کجا میرسد به شقاوت و اطاعت اشقیاء و آتش نشینان و چطور حاضر میشود خشم خدا و اولیائش را به جان بخرد؟! شقاوت شاخ و دم ندارد! حرام زادگی نمیخواهد! بغض و کینه نمیخواهد! کافیست فقط فریب دنیا را بخوری و دل در دامن هوا و هوس بگذاری ... اگر چنین شد آنوقت کافی است که در زمانه ای قرار بگیریم که روزی در مسیر زندگی مان با کاروان حسین هم منزل شویم و با وعده ی حسین و وعید ابن زیاد روبرو شویم آنوقت است که آن "دل درگروِ دنیا داشتن" بی رحم ترین امتدادش را به ما نشان میدهد و سر برنگردانده میبینیم که کجاییم... الّا ما رَحِمَ ربّی ... چه میشود که انسان دُرّی را با خرمهره ای تاخت میزند؟ حساب و کتاب از این ساده تر؟ مشکل اینجاست که انسان وقتی کوچک بود و وقتی از دنیا کوچک تر بود و قتی قدر خودش را ندانست و عمر خود را مَهر رسیدن به بهره های صیغه ایِ دنیا کرد، طبیعی است که ارزش همراهی حسین را نفهمد و این فرصت استثنایی را با بزرگترین تهدید زندگی اش اشتباه بگیرد . چنین انسانی مثل کودک نا بالغی است که تا توپش را گرو بگیری حاضر است خزانه ی پدرش را هم لو بدهد تا توپش را پس بگیرد . کودک چه میداند خزانه ی پدرش چه ارزشی دارد ؟ انسان نابالغ چه میداند قرب خدا چیست ؟ چه میداند یاری حسین چه ارزشی دارد؟ او که عمری را به دنبال لذت های فانی دنیا بوده و حتی آرزوهای محالش هم از آسمان دنیا بیرون نمیزند چرا باید حسین را بگیرد و دنیا را بدهد ؟ آری این فراز را که می خواندم نگاهی به خود انداختم و دلبستگی هایم را مرور کردم و اسبابِ بی ارزش و کم ارزشِ شوق و هراسم را در زندگی دیدم و چشمانم را بستم و عاجزانه از این سرونوشت شوم به او پناه بردم و از او خواستم که مرا این قدر کوچک و نابالغ مپسندد . باید دعا کرد و از هرکرانه تیری روان کرد تا باشد در این میانه یکی خالصانه باشد و کارگر شود... دعا رأس دارایی انسان است و امید ما به شفاعت حسین است که مگر او شفیع و همراه ما شود و در همراهی اش این خار از گل رویش آبرو بگیرد . باشد که با دعای حسین در حقِ ما، تکانی بخوریم ، قدر خود را بدانیم و دل از دنیا بیرون کنیم و بزرگ شویم تا قدر همراهی حسین را بدانیم و فریب دنیا را نخوریم... اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ ✍️محمد امین زاده @sheari