به یاد کودکی ام ؛ "دوست میشوی با من؟"
بگو که میشوم آری قبول کن تا من...
تو را به خانه برم در اتاق بنشینیم
فقط بگو که چه خواهی بقیه اش با من
تو امر کن که چه بازی کنیم دوست من
تو باش سرور و آقا ، غلام آقا من
تو نقش هر که بخواهی ، بیا تو بابا باش
و نوکر همه ی بچه های بابا من
بیا تو شاه شو و من گدای درگه تو
کرم نما مکش از دستهای من دامن
طلای ناب تویی گرد و خاک صحرا من
تو درّ نابی و کف های روی دریا من
تو دلبری و عزیزی و پر طرفداری
غریب و بی کس و بی مشتری و تنها من
چقدر حیف که با چون منی رفیق شدی
چه نسبتی است میان ندیم تو با من؟
ولی تو با کرمت باز هم رفیق بمان
اگرچه سود نبردی تو از من اما من...
چو خار ، از گل روی تو میخرند مرا
به خار ورنه کسی رو نداشت حتی من
مرا مران ز درت کین حکایت من و توست :
عزیز مصر تویی, پیری زلیخا من
#به_یاد_کودکی
#شعری
#محمد_امینزاده
@sheari