eitaa logo
شعری
94 دنبال‌کننده
31 عکس
1 ویدیو
0 فایل
(جسارتاً) اشعار و یادداشت های محمد امین زاده @ebn_e_majid
مشاهده در ایتا
دانلود
ز لطف دوست "لیاقت" نگشت شرط "زیارت" که "شرط اول" اگر قید و شرط داشت ، نمیشد برای خلقِ گرفتارِ نفس و سیل بلایا خدا اگر در رحمت نمی‌گذاشت ، نمیشد @sheari
مرا ببر که ببینند شرط و قید ندارد محرم و رمضان ، اربعین و عید ندارد به دستْ بازِ ظفر ، در شکارگاه نشسته... بهانه چیست ؟ چو صیاد قصدِ صید ندارد ؟! @sheari
بیا خودت بِرَهان از عذاب کنعان را به کشتیت بنشان سرکش پریشان را کلام نوح حریف غرور او نشده به کام او بچشان "ای حسین" ایمان را بیا بگیر تبر را ز دست ابراهیم اشاره کن به بتان ، جان ببخش آنان را بگو که رو به خلایق کنند و جار زنند : حسین را بپرستید ، ربِّ ایشان را ! بیا به مزرع گندم کنار آدم باش چرا که نه ؟ تو بیاور به راه شیطان را بگو که توبه و در محضر تو سجده کند بیا بلند کن از سجده این مسلمان را ! برو به طور ، به موسی بگو بیا با من بگو نگاه کند ، انقلاب طغیان را کنار نیل به فرعون یک نهیب بزن که جمع و جور کند آن بساط عصیان را بگو حبیب بیاید به خانه عیسی بگو بیاورد عیسی تمام یاران را حبیب درس وفا و ادب بیاموزد و درس در ره عیسی گذشتن از جان را @sheari
دوباره با دل و رویی سیاه آمده ام رواق گمشدگانت کجاست ؟ گم شده ام "مِن الّذین أرادوا لقائَکم" بودم "مِن الّذین _ولی_ ضَلَّ سعیُهم" شده ام بیا و زائر کشتی شکسته را دریاب ز راهِ رفته به بیراهه خسته را دریاب به دخل خالی و بی رونقم بیا بنگر تو این سفیه ، تو این ورشکسته را دریاب امیدوارم و امید من نگاه شماست به اینکه زائر دل خسته در پناه شماست منی که گم شده ام عاجزم که برگردم خودت مرا ببر آنجا که راه راه شماست... @sheari
در کوی میگساران ، میخانه را نبندید یا لا اقل بیایید مردانه را نبندید 😄 در پیله بوده یک سال پروانه ی خمارم دیگر شما که بال پروانه را نبندید ! 😐 چایش چونان دوا و ماهم که مبتلاییم از این به بعد شب دا
 روخانه را نبندید🤨
گویم به اولیای دیوانگان چایش :
بستند اگر ، شماهم دیوانه را نبندید🤫
"فیش غذاست روح" و "ریحانِ چای حضرت" 
روحی که ما ندیدیم ، ریحانه را نبندید😩
فیش غذا که مالید ، چایی که پاره وقت است
یک وقت بعد از این وو
ضوخانه را نبندید!😏 یا با کبوترانش مانند ما نباشید ! گر آب و دان ندادید کاشانه را نبندید😊 ما که مزاح کردیم اما خدا وکیلی شبها خمار میشیم ، میخانه را نبندید 😁 @sheari
ما مانده ایم تشنه و ساقی نمانده است شب سر رسید و هیچ چراغی نمانده است جا مانده ایم از تو و وا مانده ایم ما ما را دگر دلی و دماغی نمانده است دل کاروانسرا شد و هر کس رسید ماند اما برای یار اتاقی نمانده است دردا که با فراق تو ما خو گرفته ایم در سینه هیچ درد فراقی نمانده است مانند کوفیان دلمان در هوای توست اما چنان امید وفاقی نمانده است جرئت نمیکنم که بگویم بیا ، ولی راهی به جز ظهور تو باقی نمانده است باشد که با نگاه تو گویند قدسیان یاغی شفا گرفته و یاغی نمانده است من را بیا و مثل زهیر بن قین بخر تا خیمه ام بیا و مرا با خودت ببر @sheari
عاشق هجران معشوقم ، وصالی نیستم ثابتم در عشق خود حالی به حالی نیستم دوست دارم دور باشم تا نظر بازی کنم من نظر بازم ولیکن لااوبالی نیستم من به استمرار حال "خوب" هجران راضیم عاشق یارم ولی دنبال "عالی" نیستم! مثل یک لیوان بی آب به ظاهر خالی ام از عطش لبریزم و لیوان خالی نیستم عشق بی پایان به من میسازد و میخواهمش من مرید" شیخ رشد"م من کمالی نیستم پیر ما هم در وصالش قاب قوسینی بماند ور نه من اهل شعار و خوش خیالی نیستم گر بیفتد ره به کوی دوست روزی از قضا پشت در میمانم ، آخر من وصالی نیستم!! @sheari
ما "قصد رژیم" ، بعدِ سیری داریم 😐 تصمیم خطیری ست که دیری داریم😑 اما چه کنیم ؟ ارتباطی ویژه با بستنی و نان حصیری داریم😅 البته تمام ماجرا هم این نیست... ما شهوت هات داگ پنیری داریم😃 حرفم سر چاق و لاغری نیست ، مگر ... ما با تُپُلا گرفت و گیری داریم ؟😶‍🌫 مشکل سرِ گول خوردن از خویشتن است در کاخ خیالات سریری داریم 😏 تصمیم گرفته ایم بعداً شاید... امروز ولی معرکه گیری داریم! امروز نه ، از شنبه ولی می‌جنگیم به به ، چه دل نترس و شیری داریم ! در رزم نجنگیده اسیریم ولی در بزم عجب دل دلیری داریم! امروز در اوج غفلت و غرق گناه تصمیم به توبه وقت پیری داریم! اینها همه لاف در غریبی زدن است در واقعیت به چلّه تیری داریم ؟ سربازِ پیاده "خارج از صفحه" ، ولی سودای رسیدن به وزیری داریم ؟ برنامه نوشتیم و به خود بالیدیم؟ حقّا که عجب عزم حقیری داریم ! گر مثل منی بدان ، حقیقت این است ما نفس گرفتار و اسیری داریم تقویم چه شنبه ها که رد کرده و ما امید به شنبه های زیری داریم صد شنبه شد امروز ولی ما کلّاً امروز تِمِ بهانه گیری داریم امروز بجنگ و از عمل طفره نرو … فردا اگر آهنگ امیری داریم برنامه ی بی عمل همان آمال است بی مایه فقط نان فطیر ی داریم ! @sheari
باز دوری تو من را بی خود از خود کرده است من خودم گفتم برو ، "من" باز بیخود کرده است دل ز دست عقل شاکی بود شاکی تر شده عقلم از حکم دلم گویا تمرّد کرده است گفت با عقلم : حسابِ درد دوری را بکن گفت عقلم : باشد ، و دل گفت: لابد کرده است ! پس تعهد داد و دل را برد و بعد از ساعتی باز کم آورده و نقص تعهد کرده است در نمازم یاد ابرویت "نرفت" از خاطرم خواندم از سر ، چون دل از روی تعمّد کرده است رکعت اول چرا اینقدر طولانی شده ؟ دل به جای سجده ها گویا تشهد کرده است سجده ها طولانی و اذکار نا مفهوم بود عقل می‌پنداشت کلی هم تعبد کرده است ! الغرض ، دل را ببخش و عقل را توبیخ کن دل برای ماندنش هر کار میشد کرده است @sheari
پرسید هاتفی، که فلانی تورا چه سود... زین سالها که رفت و درش کربلا نبود؟ گیریم زنده بودی و صاحب نفس ! ولی تا آب نیست، فایده اش چیست "جای رود"؟ خاموش باد آتش عشقی که حاصلش... در سالهای نم زده بوده ست دود و دود ! حقا که راست گفت که بازار ما نداشت این سالها، به غیر کسادی ، به جز رکود از او که غیب نیست، چه پنهان ز دوستان ما لاف میزدیم و زمان لاف ما گشود ماهی برون از آب به ساعت نمیکشد بر من سه سال رفت، چه آسان! چقدر زود! ما را ببخش، ما خودمان در تحیریم " ما را به سخت جانی خود این گمان نبود" بعد از سه سال عزم سفر کرده ایم ما از ماست بی وفایی و از توست جود و جود... پ.ن : شعر مربوط به قبل از ایام اربعین سال گذشته و بعد از دوسال همه گیری کرونا می باشد @sheari
من دل خود را پس از عمری به راه آورده ام "بر امام مهربان خود پناه آورده ام " گفته بودم بار دیگر دست پر خواهم رسید باز اما دست خالی ، اشک و آه آورده کاش با دستان خالی سوی تو می آمدم توشه ای سنگین ز انواع گناه آورده ام خرمن من را بسوزان ، حاصل عمر مرا گندمِ خیری نه ، از شر کوهِ کاه آورده ام روی صحبت هم ندارم ، شرمسار و رو سیاه من فقط سوی ضریح تو نگاه آورده ام دلخوشم اما اگرچه من فقیر و خسته ام رو به هر سویی نکردم ، رو به شاه آورده ام گرچه امشب زائرت در بارگاهت نیستم در خیالم خویش را در بارگاه آورده ام @sheari
به یاد کودکی ام ؛ "دوست میشوی با من؟" بگو که میشوم آری قبول کن تا من... تو را به خانه برم در اتاق بنشینیم فقط بگو که چه خواهی بقیه اش با من تو امر کن که چه بازی کنیم دوست من تو باش سرور و آقا ، غلام آقا من تو نقش هر که بخواهی ، بیا تو بابا باش و نوکر همه ی بچه های بابا من بیا تو شاه شو و من گدای درگه تو کرم نما مکش از دستهای من دامن طلای ناب تویی گرد و خاک صحرا من تو درّ نابی و کف های روی دریا من تو دلبری و عزیزی و پر طرفداری غریب و بی کس و بی مشتری و تنها من چقدر حیف که با چون منی رفیق شدی چه نسبتی است میان ندیم تو با من؟ ولی تو با کرمت باز هم رفیق بمان اگرچه سود نبردی تو از من اما من... چو خار ، از گل روی تو میخرند مرا به خار ورنه کسی رو نداشت حتی من مرا مران ز درت کین حکایت من و توست : عزیز مصر تویی, پیری زلیخا من @sheari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیا و جان مرا هم بگیر ، تاب ندارم بیا و تاب نیاور دوباره داغ دلم را چگونه باز سرم را برون کشم ز گریبان به روی خویش نیارم چگونه این همه غم را ؟ گمان من به خودم این نبود ،پس مپسندش مگیر غیرت من را ، مگیر خرده جَنَم را قسم به خون فلسطین و انبیاء شهیدش ز جان خود نگرانم قبول کن قسمم را برای یاری مظلوم گر به کار نیایم بیا و یکسره کن در شماره کن نفسم را گرفته راه نفس را چه حسرتی و چه بغضی که حاج قاسم اگر بود می‌گرفت علم را خطاب میکنم اکنون که داغدار و ملولم به سوز و آه امیر مدافعان حرم را به جوش آمده خونم ، حماسه ایست درونم بگیر اذن جهاد مرا ، بده کفنم را @sheari
زمستان بود در قلبم ، بهار از آسمان افتاد سرم گرم تباهی بود تا عشقت به جان افتاد کویری خشک بودم ، مرده و بی روح تا روزی که باران نگاهت بر کویر بی نشان افتاد شب تاریک گمراهی کجا و صبح عشق تو؟ نمی دانم چه شد این عشق در دامانمان افتاد؟ من آری گر مسلمانم ، ز عشق زینب کبری ست که از دستان شیطان با نگاه او کمان افتاد همان روزی که از چشمم دو رود اشک جاری شد که او دامن کشان می‌رفت تا دامن کشان افتاد همان روزی که صد زخم فراق از دشمنانش خورد ولی از پا نیفتاد او اگرچه نیمه جان افتاد... در آن گودال خونینِ پر از تیر و پر از نیزه کنار جسم معشوقش که او هم بی نشان افتاد @sheari
نفرت ، لازمه ی عشق است و غضب ، لازمه‌ ی مهربانی ! چطور میتوان نسبت به مظلوم مهربان بود و بر ظالم غضب نکرد؟ و چطور میتوان عاشق حق بود و از باطل نفرت نداشت ؟ اگر کسی مدعی چنین عشقی است ، یقیناً رسم عاشقی نمی داند؛ و اگر آن گونه مهربان است ، آیین مهربانی را بلد نیست ؛ مگر میشود هر دم خون بیگناهی از چنگال ظالم بچکد و هرآینه حق را زیر پایش لگد مال ببینم و عاشق حق و مهربان به مظلوم باشم ، ولی نسبت به ظالم غضب در دلم نباشد و از او متنفر نباشم؟ این مهربانی و عاشقی افسانه ای بیش نیست و فقط ادا درآوردن است و گول زدن خود ! من بر مظلوم مهربان نیستم اگر فریاد غضبم بر سر ظالم بلند نیست و عاشق حق نیستم اگر نفرت باطل در دلم نیست. ...آری امروز اگر فریاد مرگ بر آمریکا و اسرائیل سر می‌دهیم ، از مهربانی ماست؛ و این وفای به رسم عاشقی است... این رسم و شیوه را ما از کسانی آموختیم که اسوه ی عشق و مهربانی هستند و از نفرت ورزی و لعن به خاطر ناخوشایند ها ناراحتی ها نهی کرده اند ولی نفرت اگر بد است از این روست که جای عشق را در سینه تنگ میکند و دشمنی می آفریند و غضب اگر بد است به خاطر این است که روح مهربانی را مکدر میکند اما آنجا که پای ظلم و زیر پا گذاشتن حق در میان است دیگر لعن نکردن و دشمنی نداشتن نقض غرض است و ذبح کردن حق و پایمال کردن مهربانی ... از این روست که میفرمایند: اَللَّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَي ذَلِكَ ... @sheari
چای آخر را برایم در قدح کن ساقیا مست کن من را بدان ، مادامَ کنتُ باقیاً چون قدح نوش توام ، از غیر رو گردانده ام گشته ام اما ندیدم من کَمثلکْ راقیاً @sheari
نشد چشمم اگر از دیدن رخسارتان روشن نهادی منتی بر من ، دلم روشن شد از عشقت اگر عشقت نبود این زندگی بوی تعفن داشت و این بوی تعفن عطر آویشن شد از عشقت نه تنها بر من مسکین رسیده خیر عشق تو که آتش ها بر ابراهیم ها گلشن شد از عشقت اگر اعمال صالح قدر یک گندم ز من سر زد رسد روزی که بینم دانه ام خرمن شد از عشقت ولی خرمن نمیخواهم ، ندارم حسرت جنت بهشتم در بهشت کربلا ماندن شد از عشقت خدا را شکر پا در عرصه ی گیتی نهادی تو که این خلقت به لطف و منّتش احسن شد از عشقت @sheari
"محمد صیرتی" آمد ، "محمد خلقتی" آمد "محمد منطقی" آمد ، ولی نامش علی باشد ! علی هم نفس احمد بود ، فی الواقع محمد بود نمی‌دانم چرا باید علی نامش علی باشد ؟! @sheari
نادم که نیستیم، ز گریان شدن چه سود؟ فرصت گذشت ! پس ز پشیمان شدن چه سود؟ عاشق ز پا نشست و ز معشوق رو ندید ای زلفِ زال! حال پریشان شدن چه سود؟ یعقوب را به خاک سپردند در فراق یوسف! کنون ز عازم کنعان شدن چه سود؟ از دست رفت فرصت یاری دوستان جویای حال و روز رفیقان شدن چه سود؟ تردید ماند و قدرت تصمیم را گرفت خود کرده را بپرس ز حیران شدن چه سود؟ آتش کشیده‌ایم به یک عمر و سوختیم حتی اگر شود، ز گلستان شدن چه سود ؟ ماییم و دست‌رنج تلاشی که کرده‌ایم وقتی که مرگ هست، ز خاقان شدن چه سود؟ آن‌جا که تاج و تخت به آدم نمی‌رسد قارون که جای خود، ز سلیمان شدن چه سود؟ حالا که عیش رفت و به رنجَش رسیده‌ایم نادم ز راهِ رفته ز عصیان شدن چه سود؟ ما باز می‌رویم به راهی که رفته ایم تا عشق نیست گو، ز مسلمان شدن چه سود؟ گر لطف حق نبود و به ما مرحمت نداشت می‌گفتم از ملول و پشیمان شدن چه سود؟ @sheari
در آرزوی بهاران خویش پیر شدیم بساز چاره که در دست خود اسیر شدیم گذشت عمری و حتی شکوفه ای نزدیم! مع الاسف من و دل ساکن کویر شدیم به فکر خویش نبودیم سالیان دراز همیشه وقت تأمل بهانه گیر شدیم کجا روم ، به که روی آورم ، چه چاره کنم؟ چه شد ؟ برای چه و با که هم مسیر شدیم؟ چه شد که ثروت و جاه و رفاه افزون شد و در عوض خودمان کوچک و حقیر شدیم؟ چرا همیشه سراپا مطیع نفس و هوی ولی مقابل حق سرکش و دلیر شدیم؟ فرار کرده ام از این سوال ها عمری... که از پذیرش این حال ناگزیر شدیم چه سفره‌ها که برای بشر فراهم بود چه اشتهای کمی! ما چه زود سیر شدیم! @sheari
علی را "دوستان" تنها نهادند و رها کردند! همان هایی که ایامی به عهد خود وفا کردند همان‌هایی که ایامی کنارش زخم می‌خوردند ... و جان و مال و عِرض خویش در راهش عطا کردند ولیکن ظرفشان لبریز شد ، کم کم ، کم آوردند و کم کم بر امام خویش آهنگ جفا کردند علیٌ فازَ ، وَاللّهِ العَلی قَدْ خابَ أنصارُه "همان‌هایی که کم کم" راه خود از او سوا کردند... از این رو روضه ی من روضه ی یاران محروم است علی را ورنه از زندان دنیایش جدا کردند از این رو روضه ی من میشود توصیف امروزم چه کردم من به از کاری که آن با مرتضی کردند؟ کجایم من؟ امامم کو ؟ عهدم کو ؟ وفایم کو ؟ قضا کردم نمازی را که آنها هم ادا کردند... من اصلاً روزها یاد امامم هم نمی افتم! خوشا آنان که روزی لا اقل دردی دوا کردند... ولیکن رحم کن بر ما و حَوِّل حالَنا یا رَبّ چو آنهایی که استغفار بعد از هر خطا کردند @sheari
سفره را جمع کن ای دوست، که مهمانی نیست قرب و رضوان تو را رغبت چندانی نیست رحمتت شامل حال همه ی عالم شد رو سیاهی هم اگر ماند، پشیمانی نیست های های است فقط در دل این تاریکی روضه خوان روضه مخوان ، دیده ی گریانی نیست نعمت از منظر ما لقمه ی نان است، لذا سفره ای نیست ، اگر لقمه ای و نانی نیست من که از این همه سرمایه دهان دیدم و بس... لا جرم دغدعه ی صحبت جانانی نیست اشتهای همه کور است و بریز است و بپاش حیف این فرصت و صد حیف که ایمانی نیست کاش گنجایش من قدر عطایای تو بود کاش این بنده همان بود که میدانی نیست کار با فضل تو افتاد دگر بار ای دوست کار خیر است و به غیر از تو کسی بانی نیست ظرف ما کوچک و ره توشه کم و راه دراز ظرف ما را بگشا فرصت چندانی نیست... @sheari
نصرت از سایرین نمی‌خواهیم تکیه بر نصرت خدا داریم گنبد آهنین نمی‌خواهیم خودمان "گنبد طلا" داریم ! @sheari
برای خدا همیشه اولویت با سنت های الهی ست او سابقه ی به مسلخ فرستادن اولیائش را فراوان دارد ولی سابقه ی زیر پا گذاشتن سنت هایش را هرگز اصلاً اولیاء او کسانی هستند که به دنبال احیاء سنتهای الهی و در مسیر تحقق آنها گام بردارند و گام آخر هم بذل جان است آنها کسانی هستند که هم زندگی و هم مرگ را وقف احیاء همین سنتهای الهی کرده اند پس انتظار اشتباهی ست که سنتهای الهی فدای اولیاء الهی شوند اگر به ما بود می‌خواستیم هیچ ظالمی فرصت نوشیدن جرعه‌ای آب پیدا نکند و هیچ صالحی لا اقل قبل از به اتمام رساندن کشت و کارش و چیدن ثمراتش اجلش فرا نرسد دوست داشتیم صحنه ها و موقعیت های امید بخش هرگز بر هم نخورد و صحنه های ظلمانی و یأس برانگیز ولو به معجزه ای پاک شود و مثل رویا از آنها بیدار شویم ولی او نشان داده که موقعیت ها فقط وقتی پایدار باقی میمانند و یا تغییر میکنند که او بخواهد و او وقتی میخواهد که سنتهایش در این عالم چنان اقتضاء کنند چه صحنه بر وفق مراد بندگان باشد ، چه نباشد! او میخواهد چشم امید بندگانش به خودش باشد میخواهد دل به موقعیت ها نبندند و موضع گیری بیاموزند از همین روست که گاهی صحنه‌هایی را که دل مومنین به آن شاد است را برهم میزند گاه آنجایی که مومنین دل به پیروزی بسته اند شکست را به کامشان میچشاند و آنجا که از امکانات مأیوس و به خدا امیدوار و متوکلند پیروزی را . امروز نیز که شاید امید جهان اسلام و مظلومان عالم معطوف به ایران بود و هیچ کس دوست نداشت گردی بر آبرو و اقتدار این ام القرای جهان اسلام بنشیند ، خدا با گرفتن جمعی از پاک ترین ها و دوست داشتنی ترین ها و تکیه گاه ترین های از امت اسلام شاید میخواهد نور امید را از دل نامیدی بیرون بکشد و باز به همه نشان دهد که در این عالمی که امثال رسول خدا و علی و ... آن را ترک کردند ولی رسالت آنها بر زمین نماند و سنتهایش پامال نشد ، با رفتن غلامان آنها هم قواعد عالم برجا هستند ما باید بدانیم در این دنیا هیچ تکیه گاهی جز رحمت و حکمت او نیست و هیچ چیزی جز غضب او وحشت ندارد موقعیت ها و آدم ها می آیند و میروند همانطور که ما آمدیم و خواهیم رفت ✍ محمد امین زاده @sheari
بی تفاوت باش و گردن هم نگیر و غُر بزن فاز روشنفکر دانا را بگیر و غُر بزن از گرانی و تورم شکوه کن ، اما خودت گوشه ای بنشین تماشا کن بمیر و غُر بزن سهم تو از سرنوشت کشورت یک رأی نیست؟! یا تو هم برخیز یا ذلت پذیر و غُر بزن ! @sheari