نادم که نیستیم، ز گریان شدن چه سود؟
فرصت گذشت ! پس ز پشیمان شدن چه سود؟
عاشق ز پا نشست و ز معشوق رو ندید
ای زلفِ زال! حال پریشان شدن چه سود؟
یعقوب را به خاک سپردند در فراق
یوسف! کنون ز عازم کنعان شدن چه سود؟
از دست رفت فرصت یاری دوستان
جویای حال و روز رفیقان شدن چه سود؟
تردید ماند و قدرت تصمیم را گرفت
خود کرده را بپرس ز حیران شدن چه سود؟
آتش کشیدهایم به یک عمر و سوختیم
حتی اگر شود، ز گلستان شدن چه سود ؟
ماییم و دسترنج تلاشی که کردهایم
وقتی که مرگ هست، ز خاقان شدن چه سود؟
آنجا که تاج و تخت به آدم نمیرسد
قارون که جای خود، ز سلیمان شدن چه سود؟
حالا که عیش رفت و به رنجَش رسیدهایم
نادم ز راهِ رفته ز عصیان شدن چه سود؟
ما باز میرویم به راهی که رفته ایم
تا عشق نیست گو، ز مسلمان شدن چه سود؟
گر لطف حق نبود و به ما مرحمت نداشت
میگفتم از ملول و پشیمان شدن چه سود؟
#ز_گریانشدن_چهسود
#شعری
#محمد_امینزاده
@sheari