eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
135 دنبال‌کننده
551 عکس
244 ویدیو
5 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط بامدیر کانال @elahehfarahi
مشاهده در ایتا
دانلود
هيچ چيز شبيه دلتنگى نيست مگر پرنده اى شكسته بال كه با دريغ و حسرت به آسمان نگاه مى كند @shearhayeziba
در میان هجوم باران از مسیر یخ بسته نترس در هُرم عشق همه جا بهار خواهد شد @shearhayeziba
قیمت اهل وفا یار ندانست دریغ قدرِ یاران وفادار ندانست دریغ دردِ محرومیِ دیدار مرا کشت افسوس یار حال من بیمار ندانست دریغ یارِ هر خار و خسی گشت درین گلشن حیف قیمت آن گل رخسار ندانست دریغ زارم انداخت ز پا خواری هجران هیهات مُردم و حال مرا یار ندانست دریغ وحشی آن عربده جو کُشت به خواری ما را قدرِ عشاق جگر خوار ندانست دریغ @shearhayeziba
یک سیب از درخت می‌افتد یک اتفاق در شرف وقوع است تو نیستی لبخند نیست پنجره تنهاست من دلتنگم فکر میکنم تو هم پرنده‌ای شدی اگر نه چرا مادر امروز این همه به آسمان شباهت دارد و شبها خواب گل سرخ میبیند شاید تو آن شقایقی باشی که در دفتر فردای مادر میدرخشی و من که به اندازه‌ی یک فانوس روشنایی ندارم چقدر تاریکم چقدر میترسم و عکس تو در خواب لبخند میزند به تماشای تصویر تو‌ می‌ایستم آنگاه در ذهن من یک آبی یک زرد به هم می‌آیند آیا تو در آینده یک درخت خواهی شد این را پرستوها به من خواهند گفت هنوز بسیارند پرنده‌هایی که آشیانه ندارند آیا تو فردا برمی‌گردی؟ این را وقتی نیامدی میفهمم وقتی سبز شدی همسایه‌ها باغچه ما را به هم نشان میدهند و مضطرب از هم می‌پرسند آیا این غنچه هم سرنوشت سرخی دارد؟ مادر با احتیاط از کنار آینه می‌گذرد به مزرعه میرود با سبدهای سبزی باز می آید پلکان را میشوید اتاق را میروبد اما دوباره تنها میشود روبروی آینه می‌ایستد به آسمان نگاه میکند آبی میشود غمناک اما عمیق و صریح میگوید «توکل بر خدا قربان دلت یا زهرا» من دلتنگم بنا دارم به نام تو با شعر پلی بسازم تا وقتی از آن می‌گذرند آسمان را بفهمند @shearhayeziba
صدایی در گلویم خانه کرده که دنیایِ مرا ویرانه کرده چنان تلخ است و دردآلود و غمگین که آهنگش مرا دیوانه کرده @shearhayeziba
آفتاب از کنار پنجره‌ام افتاد ماه را لابلای دستمالی زخمی می‌پیچم دستم را در کُتِ باران‌خورده‌ام پنهان می‌کنم و در ازدحامِ خاطراتِ خسته‌ی خیابان بغضِ پُک‌های سیگار را فرو می‌دهم هنوز یادم نمی‌آید آخرین شعرم را در کدام کوچه گم کردم @shearhayeziba
خاطره میخواهد فقط با او و برای او زندگی کنم در یک اتاق تاریک قفل شده اما من هنوز در فکر خورشید امروزم ابرهایی که در پیش‌اند جاده‌های پیش رو وقت‌هایی که از دستش خسته میشوم پیشنهاد میکنم از هم جدا شویم از حالا تا همیشه بعد او با دلسوزی لبخند میزند چون میداند که این پایان من هم خواهد بود. @shearhayeziba شیمبورسکا، شاعر لهستانی
وأَمَّا الخريف فليس سوى خُلْوة للتأمُّل في ما تساقط من عمرنا.. پاییز اما، چیزی نیست جز خلوتی برای تعمق در آن‌چه از عمرمان فروافتاد @shearhayeziba
نه هر گیاه که در باغ رُست شمشاد است نه هر درخت که پیراست سرو آزاد است نه هر که را لب چون شکّر است شیرین است نه هر که کوه تواند بُرید فرهاد است هزار فکر دقیق است فکر بکر اینجا نه هر که لوح تواند نبشت استاد است نه هر که صومعه دارد شقیق بلخی شد نه هر که صوف بپوشد جنید بغداد است رقیب! ابن یمین را چه می‌کنی انکار؟ جزالت سخن عَذب او خداداد است @shearhayeziba
در هجومِ غم نمیدانم کیستم با هر میل تو به رنگی میروم چهار فصلم که زمین تماشا می‌کند انقلابش را @shearhayeziba
از آن همه عشق هستی‌ام رنگ بنفشه گرفت و من از راهی به راهی در آمدم همچون پرندگان کور تا رسیدن به پنجره تو ، ای یار روییدم برای زیستن در میان دستانت برخاستم از دریا به جانب شادکامی @shearhayeziba