eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
135 دنبال‌کننده
551 عکس
244 ویدیو
5 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط بامدیر کانال @elahehfarahi
مشاهده در ایتا
دانلود
نصیب اهل دل از چرخ بدگهر سنگ است که رزق نخل برومند از ثمر سنگ است درای قافله ام نیست جز صدای شکست که شیشه بارم و این راه سر به سر سنگ است مشو ز سختی ایام ناامید که لعل ز آفتاب خورد رزق اگر چه در سنگ است ز کار سخت گره وا شود به آسانی کلید باغ ز چوب است اگر چه در، سنگ است @shearhayeziba
عمر چهره من به کهنسالی زمین است، به دیرینگی دوران ها عمر اندوهم به دیرسالی خداست و دریاها @shearhayeziba ترجمه: احمد پوری
هزار جامه بَدَل کرد روزگار و هنوز حدیث دیده یعقوب و پیرهن باقی است گذشت فصل بهار و چمن ورق گرداند همان به تازگی خویش داغ من باقی است دلیل این که سخن آب زندگی خورده است همین بس است که از رفتگان سخن باقی است ز پادشاهی پرویز جز فسانه نماند هزار نقش نمایان ز کوهکن باقی است @shearhayeziba
قاصدان را یک قلم نومید کردن خوب نیست نامه ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت @shearhayeziba نامه‌ی نخوانده، کاغذ ِ مظلوم است!
شاید به تو نگویم دوستت دارم زمین برای جوانه زدن گل‌ها نیاز به ۹ ماه زمان دارد شب برای تولد ستاره‌ها درد زیادی می‌کشد انسانیت هزار سال زمان می‌خواهد تا پیامبری بسازد پس چرا اندکی صبر نمی‌کنی تا آن زمان محبوبم شوی @shearhayeziba ترجمه: احمد پوری
امروز گُل سرخ در گهواره فردا گُل سرخ در باران است در جایی که نه امروز است و نه فردا آن گُل پیش خداست ذراتِ خونَش همچون عطر از ازل تا ابد پراکنده در جهان پراکنده در حقیقت پراکنده در عشق @shearhayeziba
به ظلمتی که ز دوران رسد گرفته مباش که خنده شب ادبار، صبح اقبال است ز طعن بیخردان اهل دل نیندیشند که نقل مجلس دیوانه سنگ اطفال است دل و زبان چو یکی شد، سخن بلند شود به هیچ جا نرسد طایری که یک بال است @shearhayeziba
بحر امکان خون‌ شد از اندیشهٔ ‌جولان من موج اشکم بر شکست دل سوارم ‌کرده اند من نمی‌دانم خیالم یا غبار حیرتم چون سراب از دور چیزی اعتبارم کرده‌اند جلو‌ه‌ها بی‌رنگی و آیینه‌ها بی‌امتیاز حیرتی دارم چرا آیینه‌دارم کرده‌اند دستگاه زخم محرومی‌ست سر تا پای من بسکه‌ چون ‌مژگان ‌به ‌چشم‌ خویش‌ خارم ‌کرده‌اند می‌روم از خود نمی‌دانم‌کجا خواهم رسید محمل دردم به دوش ناله بارم‌ کرده‌اند با کدامین ذره سنجم آبروی اعتبار آنقدر هیچم که از خود شرمسارم کرده اند بوی وصل ‌کیست بیدل‌ گلشن‌آرای امید پای تا سر یأس بودم انتظارم کرده‌اند @shearhayeziba
من به گرمای تو محتاجم، به خورشید حضورت بی حضورت گرمی خورشید را باور ندارم با تو می‌پنداشتم زیباترین صبح جهان را آه! این نوروز بی‌امید را باور ندارم @shearhayeziba
دنیا جای عجیبی است اگر سه روز سکوت را احساس کنی وَ خاموش بمانی... تو را فراموش میکنند اما در اتاقِ مسقف به ستاره و ماه در کنار پنجره‌ای که به هیچ خیابانی باز نمی‌شود به خود ‌می‌گویی من تو را می‌شنوم تو نیز من را می‌شِنوی اگر هزار روز بُگذرد و صدا را به تجسم نام هم بلند نکنیم اگر نگوییم ای تو! باز می شِنوی باز می‌شِنوی @shearhayeziba
دریاب صبح فیض نسیم بهار را در دیده جا ده این نفس بی غبار را با درد خود گذار من خاکسار را از روی گردباد میفشان غبار را از چشم او به یک نگه خشک قانعیم طی کرده ایم خواهش بوس و کنار را بیرون شدن ز عالم تکلیف، نعمتی است دیوانه از خدا طلبد نوبهار را بی اختیار خون ز لب زخم می چکد نتوان ز شکوه بست دهان خمار را @shearhayeziba
الهامِ یاس و نور از دشت‌های خون گذشت از غروب های سرخ از زنجیرهای شقاوت از زخم های زبان از ایمان های ویران تا دست‌های نیلگون و سبز دعا را بر آسمانِ جهانِ غم چتر کند تا پس از تیغ و زخم و نمک واژه واژه نور و عشق بر کلبه‌های غم‌گرفته‌ی تَن ببارد تا مصحف آغشته به خاک را با نوای معصوم خود برای تو بخواند برای من بخواند برای هر که انسان است وَ میخواهد عاشق بماند. @shearhayeziba