eitaa logo
کافه شعروسمـــــــــــاع
135 دنبال‌کننده
551 عکس
244 ویدیو
5 فایل
شعر پرنده‌ای معصوم است که در قلبِ شاعران متولد میشود🕊️ ارتباط بامدیر کانال @elahehfarahi
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋 یار پسندید مرا... مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا سایه ی او گشتم و او برد به خورشید مرا جانِ دل و دیده منم، گریه ی خندیده منم یارِ پسندیده منم، یار پسندید مرا کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز کان صنمِ قبله نما خم شد و بوسید مرا پرتو دیدار خوشش تافته در دیده ی من آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا آینه خورشید شود پیش رخ روشن او تابِ نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا گوهرِ گم بوده نگر تافته بر فرق فلک گوهریِ خوب نظر آمد و سنجید مرا نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند رشکِ سلیمان نگر و غیرتِ جمشید مرا هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می نگرم بانگِ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم تا نشوم سایه ی خود باز نبینید مرا @shearhayeziba
از بهار می‌گذرم می‌پندارم تو باید دستش را گرفته باشی که این همه زیباست و در قلبم می‌گویم ای کاش درخت کوچکی بودم در بهار خانه‌ات. @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو نیمی از غزلی! نیمه ی قشنگ ترش که داشت روسری قرمزی به روی سرش همان غزل که مرا نیمه اش هوایی کرد همان که مردم دنیا شدند در به درش همان غزل که در این روزگار پر آشوب شده است تیتر یک روزنامه ها، خبرش همان غزل که هزاران هزار شعر سپید نشسته نرم و غزلگون به گونه های ترش همان غزل که خداوند نیمه اش را گفت ولی سپرد نگویند نیمه ی دگرش همان غزل که خداوند نیمه کاره گذاشت! ............................................. @shearhayeziba
عشق درخششی جادویی است که از درون هسته سوزان روح می تابد و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد و توانمان می دهد تا زندگی را در قالب رویایی شیرین و زیبا بین دو بیداری درک کنیم @shearhayeziba شاعر لبنانی ( متوفای ۱۰ آوریل ۱۹۳۱)
جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست جز صبر عاشق نگران را علاج نیست درمانده ام به دست دل هرزه گرد خویش در دست باد برگ خزان را علاج نیست تن در کشاکش فلک سفله داده ام جز پیروی دست، کمان را علاج نیست عنقا اگر نه گرد فشاند ز بال خویش ناسور زخم تیغ زبان را علاج نیست طوفان اگر نه شعله کشد از دل تنور خار و خس بسیط جهان را علاج نیست آن را که زد شراب، علاجش بود شراب دردسر فلک زدگان را علاج نیست صائب به دست باد بود تا عنان زلف جز پیچ و تاب رشته جان را علاج نیست @shearhayeziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمان گريه ام را دادم به دشت باران شايد مرا بگريد بر تربت بهاران هرگز كسي نفهميد مفهوم غربتم را من واژه اي غريبم در شعر روزگاران من كه هزار و يك شب تا شهر قصه رفتم با هيچكس نگفتم يك قصه از هزاران اي ساحل رسيدن اين موج خسته درياب درياي اشتياق است دلهاي بي قراران شب تا سحر نشسته در كنج خلوت خويش تا روي ماه بينم در قاب چشمه ساران در اين سراب تشنه آهوي دل غريب است ما را ضمانتي كن اي اعتبار باران @shearhayeziba 🖋استاد (اسحاق انور) شاعر ، قاری قرآن و آهنگساز (متوفای ۵ تیر ۱۳۹۸)
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست @shearhayeziba
نگاه اول عید «حول حالنا»است که واجب است بفهمیم عید، شوقی است که پدرم را به مزرعه میخواند عید، تن‌پوش کهنه باباست که آن را مادر به قد من کوک میکند و‌ من آنقدر بزرگ میشوم که در پیراهن می‌گنجم عید، تقاضای سبز شدن است یا مقلب‌القوب نگاه دوم عید، سوپر مارکتی است که انواع خوردنی‌ها در آن است عید، بوتیکی است که انواع پوشیدنی ها در آن هست عید ملودی مبارک باد است که من با پیانو مینوازم شب به خیر دوست من! @shearhayeziba
گرمی آتش خورشید فسرد مهرگان زد به جهان رنگ دگر پنجهٔ خسته این چنگی پیر ره دیگر زد و آهنگ دگر زندگی مرده به بیراه زمان کرده افسانهٔ هستی کوتاه جز به افسوس نمی‌ خندد مهر جز به اندوه نمی‌ تابد ماه باز در دیدهٔ غمگین سحر روح بیمار طبیعت پیداست باز در سردی لبخند غروب رازها خفته ز ناکامی هاست شاخه‌ها مضطرب از جنبش باد در هم آویخته می‌ پرهیزند برگ‌ها سوخته از بوسهٔ مرگ تک‌تک از شاخه فرو می‌ریزند می‌کند باد خزانی خاموش شعلهٔ سرکش تابستان را دست مرگ است و ز پا ننشیند تا به یغما نبرد بُستان را دلم از نام خزان می‌ لرزد زان ‌که من زادهٔ تابستانم شعر من آتش پنهان من است روز و شب شعله کشد در جانم می ‌رسد سردی پاییز حیات تاب این سیل بلاخیزم نیست غنچه‌ام نشکفته به کام طاقت سیلی پاییزم نیست @shearhayeziba
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است که مرا می‌خواند @shearhayeziba