eitaa logo
شعر و داستان
1.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
78 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
چون قبله نما راه نشان می‌دهم اما در دایره شک و یقین در نوسانم @shearvdastan
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر كه آب از سرم گذشت مانند مردهای متحرك شدم، بیا بی تو تمام زندگیام در عدم گذشت میخواستم كه وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه كه میخواستم گذشت دنیا كه هیچ، جرعه آبی كه خورده ام از راه حلق تشنه من، مثل سم گذشت بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن، حتی قلم گذشت تا كی غروب جمعه ببینم كه مادرم یك گوشه بغض كرده كه این جمعه هم گذشت مولا، شمار درد دلم بینهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت حالا برای لحظه ای آرام میشوم ساعات خوب زندگیام در حرم گذشت @shearvdastan
خوب وبد هرچه نوشتند به پای خودمان انتخابى ست كـــه كرديم برای خودمان‌ اين وآن هيچ مهم نيست چه فكری بكنند غم نداريم‌، بزرگ است خدای خودمان‌ بگذاريم كه با فلسفه‌شان خوش باشند خودمان آينــــه هستيــــم برای خودمان‌ ما دو روديم كــــه حالا سرِ دريا داريم‌ دو مسافر يله در آب و هوای خودمان‌ احتياجی بـــه در و دشت نداريم‌، اگـر رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان‌ من و تـو با همه ی شهر تفاوت داريم‌ ديگران را نگذاريم بــه جـــای خودمان‌ درد اگر هست برای دل هم می گوييم‌ در وجــود خودمان است دوای خودمان‌ ديگران هرچه كــه گفتند بگويند، بيا خودمان شعر بخوانيم برای خودمان‌ @shearvdastan
صبر درد بی دوا را عاقبت درمان کند ناامیدی خضر ره شد رهرو گمراه را @shearvdastan
عاشق زنی مشو که می‌انديشد، که می‌داند، که داناست، که توان پرواز دارد، به زنی که خود را باور دارد! عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن، می‌خندد یا می‌گرید، که قادر است جسمش را به روح بدل کند، و از آن بیشتر، عاشق شعر است. اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد، و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد! عاشق زنی مشو که پُر، مفرح، هشیار، نافرمان و جواب ده است! پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی؛ چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی، چه با تو بماند یا نه،چه عاشق تو باشد یا نه، از اینگونه زن بازگشت به عقب، هرگز ممکن نیست! 🖋مارتا ریورا گاریدو 📖سزار
دنیا پر از رنج است، با این حال درختان گیلاس شکوفه می‌دهند.... کوبایاشی ایسا
تشنه‌ی بوی گلم، روسری‌ات را بتکان نازنین ... چارقدِ آذری‌ات را بتکان گرچه دوریم ولی شکر خدا باد که هست شیشه‌ی عطر گل قمصری‌ات را بتکان بخدا قدر تو را گوهریان نشناسند لطف بنما و تن گوهری‌ات را بتکان هرچه کردند نشد نام تو تحریر شود خوش نویسا، قلم جوهری‌ات را بتکان سال غم‌هاست ولی ساحره بانوی غزل چون بهار آمده پس دلبری‌ات را بتکان مثنوی قامت من دختر افسونگر تاک روی می، مستی بی"باوری‌ات" را بتکان من کویر توام ای ترک پر از آشوبم تشنه‌ی بوی گلم، روسری‌ات را بتکان و اگر از غزلم دین به خطر می‌افتد چفیه‌ی پیشکش "رهبری‌ات "را بتکان @shearvdastan
‌ قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم از غم انگیزی این عشق شکایت نکنم من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم عشق یعنی که تو از آن کسی باشی و من عاشقت باشم و احساس حماقت نکنم ! چه غمی بیشتر از این که تو جایی باشی بشود دور و برت باشم و جرات نکنم... عشق تو از ته دل عمر مرا نفرین کرد... بی تو یک روز نیامد که دعایت نکنم ! بی تو باران بزند خیس ترین رهگذرم تا به صد خاطره با چتر خیانت نکنم بی تو با خاطره ات هم سر دعوا دارم... قول دادم به کسی غیر تو عادت نکنم ! @shearvdastan
همہ ے شور جهان ریختہ در لبخندت نفسم بستہ بہ تو دور شوے مے میرم ‌ ‎‌ @shearvdastan
هرکس که با خیال تو یکدم به سر بَرد بوی بهشت از نفَسش می توان شنید . . . @shearvdastan
عشق اول می کند دیوانه ات  تا ز ما و من کند بیگانه ات عشق چون در سینه ات مأوا کند  عقل را سرگشته و رسوا کند می‌شوی فارغ ز هر بود و نبود  نیستی در بند اظهار وجود زنده دل‌ها مي‌شوند از عشق، مست مرده دل كي عشق را آرد به دست عشق را با نيستي سودا بود تا تو هستي، عشق كي پيدا بود @shearvdastan
آمدی با دل من بازیِ شطرنج كنی... شاه مغرورم و با ديدن تو مات شدم..! @shearvdastan
همیشه بُرده خواه تو، همیشه مات خواه من بچین، دوباره میزنیم؛ سفید تو، سیاه من! ستاره های مهره و مربّعات روز و شب نشسته ام دوباره روبه روی قرص ماه، من پیاده را دو خانه تو وَ من یکی نه بیشتر همیشه کل راه تو، همیشه نصف راه من! تمسخر و تکان اسب و اندکی درنگ تو نگاه و دست بر پیاده و باز هم نگاه، من! یکی تو و یکی من و یکی تو و یکی نه من! دوباره رو سفید تو، دوباره رو سیاه من دوباره شاد لذت نبرد تن به تن تو و  دوباره شرمسار ارتکاب این گناه من تو بُرده ای و من خوشم که در نبرد زندگی تو هستی و نمانده ام دمی بدون شاه، من!
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست همچنانش در میان جان شیرین منزل است @shearvdastan
اين جلوه ها كه سقف سحر را شكسته اند وقت نزول ، كوه و كمر را شكسته اند اين نورها كه ميدَمَد از خانه ي حسين تا روز حشر نرخ قمر را شكسته اند با اين همه فرشته اگر كه پري شكست چيزي عجيب نيست كه سر را شكسته اند از شوق انبيا همه از جانب بهشت آن گونه آمدند كه در را شكسته اند وقتي كه پا ز دامن زينب زمين گذاشت ذرات خاك، قيمت زر را شكسته اند از بس شده اسير ِ تماشاي مادرش يك پلك هم نميزند از روي دخترش ولادت باسعادت حضرت رقیه خاتون نور دل ارباب مبارک باد @shearvdastan
‌ یک صبح ببام آی و ز رخ پرده برانداز آوازه به عالم زن و خورشید برانداز زه شد چو کمان تو پی کشتن مردم گو زه ز کمان اجل ایام برانداز @shearvdastan
نگفته ایم و ندانی که چیست در دل ما کفایت است بدانی که بی تو آشوب است... @shearvdastan
«إبتَسم؛ ‏فَلَن یَتغیّر العالم بِحُزنک» ‏بخند ‏که جهان با اندوهِ تو دگرگون نمی‌شود... @shearvdastan
زبان حال دلم را کسی نمی‌فهمد کتبیه‌های ترک‌خورده خواندنش سخت است
خورديم به ديوار بلورين غم عشق شفافي اين پنجره گنجشك فريب است @shearvdastan
حاصل دل بردنت، سر در گریبان بردن است شاعری دیوانه را تا مرز باران بردن است دوستت دارم ولی این جمله‌ی از عمق جان، قایقی بی‌بادبان را سمت طوفان بردن است هرچه می‌خواهد دلِ تنگت بگو چشمان تو، شاخه‌ای گل را به آغوش زمستان بردن است شورش باد صبا در پیچشِ گیسوی تو عطر دلتنگی یوسف را به کنعان بردن است عقل خود را می‌شود انکار کرد اما غمت بی‌گناهان را به جرم دل به زندان بردن است می‌پرستم چشم‌های روشنت را روز و شب گرچه ایمان از کف دست مسلمان بردن است چهارده قرن است شاعرها حکایت می‌کنند شعر خواندن پیش تو زیره به کرمان بردن است... @shearvdastan
چشم‌های گربه زیر سقف پل، در جوی، در باران مثل ته سیگار پر نور درشتی (تازه بر روی زمین افتاده) تابان بود انعکاسش چلچراغی بود باران را و شب گویی چراغان بود زیر ایوان منقش با خطوط سرد و مرطوب شب پائیز گرمی دستان خود را بین هم تقسیم می‌کردیم ما پنهان - مثل دو قرص سپید نان بین دو سرباز، یا بین دو گمگشته برادر، یا دو سرگردان - شب چنان آرام بود آن لحظه در آفاق مسکینان، که صدای پای کفترها می‌آمد سوی ما از حفره‌ی دیوار: - چون صدای ضربه‌های قلب‌های ما، چون صدای عقربک‌های دو ساعت سوی هم میزان ماه چون تابید بعد از ریزش باران - از کنار نرده‌ی مهتابی ابر بلندی روشن و غلتان - «شب بخیر»ی که تو گفتی آنچنان آهسته بود  که تو گویی شبدری می‌خواند نامش را به سوی سروهای پاک کوهستان لحظه‌ای دیگر لحظه‌های سوکوار سیر سیرک بود ماه در پشت سر من بود و منزل پیش رو، من عارفی، در خلسه‌ی پر جذبه‌ای گویان و در آن لحظه چشم‌های گربه زیر سقف پل، در جوی شب، پنهان @shearvdastan
. از شما پنهان نباشد از خدایم هم که نیست در میان سجده، گاهی رب خطابش میکنم... @shearvdastan
من روز خویش را با آفتاب روی تو كز مشرق خیال دمیده ست آغاز می كنم من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم و حرف می زنم گاهی میان خلوت جمع، یا در انزوای خویش موسیقی نگاه تو را گوش می کنم وز شوق این محال - كه دستم به دست توست!- من جای راه رفتن پرواز می كنم…! @shearvdastan
ویرانه‌ای‌ست این جهان. عمر کفاف نمی‌دهد که آباد کنیم. و غیرت، رخصت نمی‌دهد که رها کنیم. اینگونه رها کردن نشانه‌ی رذالت، پس آبادسازی یک گوشه‌ی گُم جهان به دست ما، آبادسازی کل عالم است به دست همگان. 📗 مردی در تبعید ابدی ✍🏻 @shearvdastan