eitaa logo
شعر و داستان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
30 ویدیو
44 فایل
ارتباط با مدیر. ارسال اشعار @alirezaei993
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام روز بوی عطرش در نفسم می‌آمیخت. بوی او جایی روی صورتم جا مانده بود، برای همین می‌ترسیدم یادش را از صورتم بشورم. بوی گل می‌داد، بوی گلی که از سال‌های کودکی می‌شناختم... 📚تماماً مخصوص @shearvdastan
عادت، بی‌رحم‌ترین زهر زندگی‌ست. زیرا آهسته وارد می‌شود، در سکوت، کم‌کم رشد می‌کند و از بی‌خبری ما سیراب می‌شود و وقتی کشف می‌کنیم که چطور مسموم ِ آن شده‌ایم، می‌‌بینیم که هر ذرهٔ بدن‌مان با آن عجین شده است، می‌بینیم که هر حرکت ما تابع شرایط اوست و هیچ دارویی هم درمانش نمی‌کند. 📚یک مرد @shearvdastan
تو هرگز نمی‌دانی در پیچ بعدی زندگی چه‌چیزی انتظارت را می‌کشد. ممکن است آرزوی تو در پیچ بعدی انتظارت را بکشد. بنابراین، باید قوی باشی و روحیه‌ی خود را نبازی. اگر شکست خوردی، مطمئناً آسمان به‌ زمین نمی‌آید. اگر زمین خوردی، می‌توانی بلند شوی و دوباره به راه بیفتی. ادیسون گفته است: «هرکوشش نافرجامی، گامی دیگر است که به‌پیش برمی‌داریم.» نیک وی آچیچ 📕زندگی بی‌حد‌ و‌ مرز @shearvdastan
هرکس باید روی پای خودش بایستد و فقط به‌خاطر خودش زندگی کند. هرکس به کس دیگر، هر که می‌خواهد باشد تکیه کند، آخر زمین خواهد خورد... 📚ا آشفته‌حالان بیداربخت @shearvdastan
«هنر پاسخی است به یک نیاز، نیازی تاب‌ربای و تب‌آلوده که آرام از هنرمند می‌ستاند. جان هنرمند پیمانه‌ای است که سرشار شده است، به ناچار برمی‌آید، فرو می‌ریزد. هنر برای هنرمند راستین به آب می‌مانَد برای ماهی. او از سر بازیچه، یا چونان سرگرمی، به هنر روی نمی‌آورد. هنر برای او زندگی است. در هنر و با هنر می‌زید. اگر آن را از او دریغ دارند، خود را می‌بازد، خود را وامی‌نهد.» 📚 دُرّ دریای دَری | @shearvdastan
در محل حرف افتاده بود كه دايی عاشق شده است! سنم كم بود نميفهميدم چه ميگويند! از مادرم پرسيدم با كلی اخم و تخم گفت هيچی نيست! دايی ات زده به سرش! ديوانه شده! با خودم فكر كردم ای بابا بيچاره دايی ام ديوانه شد... كمی كه گذشت فهميدم دخترِ خان هم ديوانه شده! درست مثل دايی ام! همزمان باهم ديوانه شده بودند. دايی ام دير به خانه می آمد. هروقت هم می آمد حسابی بهم ريخته بود! دلم برای مادر بزرگم ميسوخت، تک پسرش ديوانه شده بود. چندماه بعد فهميديم برای دختر خان خواستگار آمده؛ تعجب كردم! اخر مگر ديوانه ها هم ازدواج ميكند...؟ شب كه دايی ام به خانه آمد از دهانم پريد و گفتم... بايد ميبوديد و ميديدید خودش را به در و ديوار ميزد! درست مثل همان كبوتری كه با پسر اصغر نانوا در حياط با تيركمان چوبی اش زديم و كبوتر طفلكی وقتی به زمين افتاد هنوز جان داشت ولی از حركاتش معلوم بود درد دارد! دايی ام انگار كه درد داشت هی به خودش ميپيچيد... با خودم گفتم ای وای ديوانه شدن هم مكافاتی دارد! بايد مواظب باشم ديوانه نشوم... خيلی طول كشيد تا بفهمم دايی ام از اين ناراحت بود كه ميخواستند دختر ديوانه خان را شوهر بدهند! با خود گفتم خب حق با دايی ام هست ميخواهند مردک را بدبخت كنند كه چه؟! شب عروسی دختر خان كه رسيد مادرم و مادربزرگم و پدرم دايی را در اتاقش زندانی كردند؛ تا نيايد و عروسی دختر ديوانه را خراب كند... دايی ام مدام خودش را به در ميكوبيد و فحش ميداد به عروسی رفتيم دخترک ديوانه بود! برعكس همه عروسها كه ميخنديدند، اين ديوانه گريه ميكرد و تمام زحمات شمسی آرايشگر را به باد داده بود! مادرم هم ناراحت بود... فکر كنم همه دلشان برای پسرک ميسوخت! آخر از رفتارش معلوم بود ديوانه نيست و سالم است! شب كه به خانه برگشتيم مادرم با اضطراب كليد انداخت و در اتاق دايی را باز كرد... دايی كف اتاق خوابش برده بود! مادرم هراسان بالای سرش رفت... دايی رنگ صورتش شده بود گچ ديوار! مادرم جيغ ميزد و به سر و صورتش ميكوبيد. همسايه ها آمدند! قلب دايی ام ايستاده بود... آن روز بود كه فهميدم ديوانه ها قلب ضعيفی دارند! ديوانه های عاشق قلب ضعيفی دارند... @shearvdastan
مهم نیست تا کجا فرار کنی، فاصله هیچ چیز را حل نمی‌کند. وقتی طوفان تمام شد، یادت نمی آید چگونه از آن گذشتی، چطور جان به در بردی. حتی در حقیقت مطمئن نیستی، که طوفان واقعاً تمام شده باشد. اما یک چیز مسلم است. وقتی از طوفان بیرون آمدی، دیگر آنی نیستی، که قدم به درون طوفان گذاشت… کافکا در کرانه📚 @shearvdastan
بعضی چیزاست که تو هیچ‌وقت نباید تحملشون کنی. بعضی چیزاست که هرگز نباید تحملت رو از دست بدی و اونا رو قبول کنی... چیزایی مثل بی‌عدالتی، بی‌حرمتی، بی‌شرفی و ننگ. فرقی نمی‌کنه چقدر جوون یا پیر باشی و این به‌خاطر شهرت یا پول نیست. به‌خاطر چاپ عکست در روزنامه یا موجودیت در بانک نیست. فقط از تحمل این قبیل چیزا باید امتناع کنی! 📚 کتاب ناخوانده در غبار @shearvdastan
تا زمانی که بارقه‌هایی از امید، مبنی‌بر اینکه آن کسی که ترکتان کرده، هنوز در قسمتی از ذهنش به شما فکر می‌کند، در دلتان وجود داشته باشد، هرگز نخواهید توانست آن شخص را به هر شکلی فراموش کنید! تنها زمانی برای ابد فراموش خواهد شد که اطمینان حاصل کنید به هیچ نوعی، هیچ جایی از ذهن او را اشغال نکرده‌اید! 📚 کتاب خانه‌ای لب دریا @shearvdastan
بهترین قسمتش این بود که پرده‌ها را پایین کشیدم زنگ در را با پارچه‌ای مندرس پوشاندم تلفن را داخل یخچال گذاشتم و سه‌چهار روز تمام را در تختخواب گذراندم. و بهتر از همه این بود که هرگز دل کسی برایم تنگ نشد! @shearvdastan
من اعتقاد دارم که یک بخش بسیار زیبا و دلنشین زندگی، رؤیاپردازی‌های مربوط به آینده است و غوطه خوردن در دریای مواج و خروشان آرزوها، فقط به یک شرط: به شرط آنکه ارتباط واقعیت با رؤیا و ارتباط عمل با اندیشه قطع نشود. بر بال‌های سپید و پهناور این خیال بلند‌پرواز نشستن و با آن به دور، دور، دورترین نقطه‌ها سفر کردن، چقدر شیرینِ شیرین است و چقدر خوب خستگی‌ها را از تن و روح آدمی می‌تکاند. _ بله… البته باز هم به همان شرط: به شرط آنکه در بازگشت، گیوه‌هایت را وَربکشی و بخواهی که به هر ترتیب که هست، یک قدم، فقط یک قدم، به سوی آن مقصد باورنکردنی، آن خیالِ بلورین، آن جعبه‌ٔ رنگ صدهزار رنگ و آن عطر پاشیده برداری. از هیچ سفری، دست خالی نباید بازگشت. 📚 کتاب ابوالمشاغل @shearvdastan