فکرِ گل از خاطرِ باغِ بهارم رفته است
از بهار و عید تنها یادگارم رفته است
خسته از خوابِ زمستانم ولیکن قدرتِ
رویشِ یک برگ هم از شاخسارم رفته است
در کمینگاهی دریغا پیش چشمان خودم
مثل تیری از کمان، پَرّان شکارم رفته است
بر لبِ رودِ جوانی دیده ام غلتان در آب
عشق چون نارنج یا سیب و انارم رفته است
او اگر می ماند دنیا رنگِ دیگر می گرفت
او که رفته آه یعنی هر چه دارم رفته است
#ساناز_رئوف
@shearvdastan
نیمه ی گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی
در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی
کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه ی تقدیر پیدا میکنی
عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی
میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی
چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه ی گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
#ساناز_رئوف
@shearvdastan
نیمه ی گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
سر بجنبانی خودت را پیر پیدا میکنی
در مدار روزگار و گردش چرخ فلک
عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا میکنی
کودکی چون بادبادک با نسیمی میرود
خویش را بازیچه ی تقدیر پیدا میکنی
عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود
در غروب جمعه ای دلگیر پیدا میکنی
میرسی روزی به آن چیزی که میخواهی ولی
در رسیدنهای خود تغییر پیدا میکنی
چشم میدوزی به او از دور و میپرسی چرا
نیمه ی گمگشته ات را دیر پیدا میکنی
#ساناز_رئوف
@shearvdastan